گیریم که چنین است، با مشکلات تان چه میکنید؟

در تحلیل مشعشعی که سرمقاله نویس رجوی ارائه داده، درتحلیل ساختار سیاسی – اجتماعی ایران، حکومت ایران را به بخش میرنده و فرقه ی رجوی را به قسمت بالنده تقسیم بندی نموده و مردم ایران را بعنوان عنصر اصلی که در نهایت حرف اصلی را آنها میزنند ، به هیچ شمرده و عملا آنها را به ” حشرات الارض ” تشبیه کرده که لابد هیچ تاثیری در تعیین مقدرات کشور ندارند.

قسمت هایی از این نوشته را بخوانیم :
“امروز ایران دو چهره دارد. یک چهره رژیمی درهم شکسته، غرق در بحران، منزوی در جهان، هر لحظه دست به گریبان با کابوس قیام، با یک جراحی بزرگ داخلی و حذف نزدیک‌ترین خودی‌ها؛ رژیمی که وضعیت حاد آن را می‌توان در اظهارات رئیسی در شبانگاه ۱۳شهریور دید که ضمن اعتراف به بحرانهای عمیق، اما هیچ راه‌حلی برای برون‌رفت از آنها نداشت.”

ازاینکه حکومت ایران مشکلات عدیده ای دارد که حاصل عوامل گوناگونی از جمله بی تجربگی ، دخالت وسیع دشمن خارجی و آثار بشدت زیانبار حکومت سیستم آمریکائی مسلط برجهان بوده – که خوشبختانه این تسلط روبه افول گذاشته وثمرات گرانبهای آن رفته رفته چهره مینماید- میباشد ، اعتراضی دراین مورد نیست.

اما ایران بعنوان قدرت منطقه ای همچنان مورد توجه ویژه ی جهانی است وهر روز که میگذرد با اقتدار بیشتری در تمامی جهات حیات سیاسی جهان ظاهر میشود وابدا نمیتوان گفت که درانزوا قرار گرفته است.

درمورد نابسامانی های موجود ایران، عدم توجه به عملکرد استعمار در400 سال گذشته را که کماکان نقش بی بدیل خود را حفظ کرده است ، بی انصافی صِرف محسوب میشود.

در ادامه ی این سرمقاله ی رجوی ها چنین میخوانیم:
“اما چهرهٔ دیگر سازمانی است که نزدیک به ۶ دهه است شاه و شیخ، استعمار و ارتجاع از هر سو به آن می‌تازند تا نیست و نابودش کنند؛ اما این سازمان ماند؛ نه‌تنها ماند، بلکه پویا و بالنده پیش رفت، موانع را کنار زد، توطئه‌ها را در هم شکست، ضربات نه‌تنها بر پیکرش کارساز نشد، بلکه چون پولاد آبدیده‌اش کرد.”

سوای سال های بین 1350 تا 1360، سازمان مجاهدین مانعی بنام ارتجاع و استعمار نداشته وبلکه درراستای آنها حرکت کرده ومتحد ومطیع آنها بوده است.
نبردش با جمهوری اسلامی صرفا برای کسب بلامنازع قدرت بوده ودراین میان مردم اگر ضرری ندیده اند که دیده اند ، هیچ سودی نداشته اند!

بالندگی اش هم همان است که در قلعه ا ی درآلبانی نشسته ومعلوم نیست که با این وضع که منزوی شدن و پوسیدن را بهمراه دارد ، چگونه آبدیده میشوند .
چرا که یک جریان سیاسی مردمی درپیوند با مردم و زندگی درمیان آنهاست که آبدیده میشود و شما خود را بیرون ازاین چهارچوب قرار داده اید.

مجددا :
” سازمان در روزهای آغازین حاکمیت جمهوری اسلامی ایران، برخلاف بسیاری از جریانهای دیگر مقهور مانورها با شعارهای «مرگ بر آمریکا» نشد و بر تضاد اصلی، یعنی ارتجاع جمهوری اسلامی پای فشرد.”

مردم ایران تضادهای زیادی با این و آن دارند ولی وظیفه ی یک نیروی مبارز، تشخیص تضاد عمده، اصلی و اساسی و متمرکز کردن تمام قوای خود برحل این تضاد است.
از نظر تحلیل گران مردمی و واقع گرا، تضاد اصلی مردم ایران سده هاست که با امپریالیزم جهانی و نزدیک یک سده با امپریالیزم متاخر آمریکاست و افول سازمان مجاهدین خلق به فرقه ی رجوی با عدم درک تضاد اصلی بود.

بازهم :
” در سال۶۷ که ارتجاع و استعمار می‌خواستند با توطئهٔ آتش‌بس وانمود کنند که این سازمان و ارتش آزادیبخش زائدهٔ جنگ ایران و عراق است و آن را به‌لحاظ سیاسی بسوزانند، فرمانده کل ارتش آزادیبخش مسعود رجوی برای درهم شکستن این توطئهٔ بزرگ با همه چیز خود به میدان عملیات کبیر میهنی فروغ جاویدان شتافت و توطئه را درهم شکست و آینده ارتش آزادی و مقاومت را بیمه و تضمین کرد.”

چیزی که در معادلات مربوط به برقراری آتش بس مورد توجه نبود، وجود ارتش شما بود.
شما با اذعان به مسئله ای که فوقا آمد، نشان میدهید که علاقه ای به خاتمه ی جنگ نداشتید و مایل بودید که بعنوان زائده ای از جنگ ، موقعیت خود را بعنوان یکی از لشکریان صدام حفظ کنید و زمانی که متوجه شدید که با اتمام جنگ علت وجودی تان درعراق ازبین میرود ، بپای صدام افتادید تا چند روزی بشما اجازه دهد تا دست به انتحار زده وخیال اورا ازماندن خود درعراق که اینک به دردسری برای صدام تبدیل میشد ، راحت کنید و تصادفا نتیجه ی غائی همان شد که منطقا میبایست میشد.

بطور خلاصه، سرمقاله ی مورد نقد حکایت از سیاه و سفید دیدن قضایا توسط سازمان استحاله یافته ی مجاهدین دارد.
بلی آنها در وهله ی اول خویشتن حقیر را میبینند و جمهوری اسلامی را که مانع اظهار وجودی که بطور ظاهر هم که شده این احساس حقارت را درز بگیرد.
اما مشکل اینجاست که دراین میان عنصر با اهمیت تری به نام مردم مفقود است.

حمید

خروج از نسخه موبایل