خاطره ای از یک قربانی به نام خدام گل محمدی در فرقه رجوی

رجوی در سال 1374 رسما به همه اعلام کرد هر کس از سازمان جدا شود دیگر به خارج فرستاده نمی شود زیرا تا به حال هر کس را فرستادیم تبدیل به طعمه ای شده و علیه سازمان دست به فعالیت زده است. بنابراین از این پس بریده نداریم و همه باید به هر قیمتی در درون تشکیلات بمانند اگر کسی بخواهد از سازمان خارج شود، ما فرد را به خارج نمی فرستیم بایستی ابتدا به مدت دو سال در خروجی کمپ اشرف بماند تا اطلاعات او بسوزد. (لازم است اشاره کنم منظور از خروجی همان زندانی است که در داخل کمپ اشرف افراد جدا شده در آن زندانی می شدند.) وی در ادامه گفته بود، به دلیل این که ورود افراد به داخل خاک عراق غیر قانونی بوده است یعنی در هنگام ورود پاسپورتشان مهر ورود به عراق نخورده است به همین دلیل طبق قوانین عراق ورود غیر قانونی محسوب شده و باید 8 سال در زندان ابوغریب زندانی شوند و پس از آن اگر تبادلی بین ایران و عراق انجام شود این افراد به عنوان اسیر جنگی با ایران مبادله می شوند .

لازم به ذکر است زندان ابوغریب تداعی کننده زندان گوانتانامو برای اعضای سازمان مجاهدین بود و به همین دلیل فضای ترس و وحشت را در افراد ایجاد می کرد. عمداً رجوی زندان ابوغریب را وحشتناک معرفی می کرد تا کسی جرات نکند از سازمان جدا شود .
از سال ۱۳۷۴ به بعد به فرمان رجوی درب های خروجی سازمان بسته شده و کسی اجازه ترک مناسبات را نداشت. طبق ضوابط و قوانین و دستورتشکیلاتی خروج از سازمان ممنوع شد .

خدام گل محمدی ترک بود. در سال 1378 در یک درگیری مرزی بشدت مجروح شد و حدود یکسال در بیمارستان بستری بود. وی در زمان ترخیص در حالی که از ناحیه پا کاملاً خوب نشده بود به یگان برگشت. هنگام راه رفتن به شدت می لنگید به همین دلیل او را در یگان کاتیوشا سازماندهی کردند. وی در سال 1380 از سران فرقه درخواست جدائی کرد. سران سازمان اما با سوژه کردن او با اهرم جمعی از وی خواستند دست از خواسته اش بر دارد. او را ساعتها در نشست های جمعی زیر فشار برده تا بلکه پشیمان شود اما او کوتاه نیامد. باز هم بعد از مدتی درخواستش را تکرار کرد و باز هم تهدید شد. اما او مصرانه خواهان جدایی بود.

یکبار در حالی که او را در سالن قرارگاه هفت ( قرارگاه حبیب ) مستقر در اشرف سوژه کرده بودند من به صورت تصادفی به سالن غذاخوری رفتم صحنه ای را دیدم که آقای خدام گل محمدی را سوژه کرده و جمعی هم روی سرش داد و فریاد می زدند و هر حرفی که لایق خودشان بود را نثار او می کردند. واقعاً دلم به حالش سوخت. در درون خودم به مسعود و مریم صد بار لعنت کردم. در حالی که خدام گل محمدی را به شدت زیر ضرب گرفته بودند توسط عده ای از فرماندهان و تعدادی از هم یگانی هایش به او توهین کرده و مستمر به او دشنام می دادند. لازم است اشاره کنم مسئول نشست هم یکی از سران فرقه به نام حسین مدنی بود که وی هم به سزای اعمالش رسید و در قرارگاه اشرف معدوم شد. من تا آن زمان حسین مدنی را فرد روشنی می دیدم و تا حدودی قبولش داشتم اما وقتی آن صحنه را دیدم که حسین مدنی بچه ها را تحریک می کرد که خدام را شکنجه کنند و خودش هم مستقیماً به خدام بد و بیراه می گفت، خیلی ناراحت شدم و نظرم نسبت به وی تغییر کرد.

صحنه نشست آنقدر بد بود که تحمل نظاره آن را نداشتم و صحنه را ترک کردم. از سالن خارج شدم و به آسایشگاه رفتم در حالی که فکرم مشغول شده بود. تا روز دیگر سر و صدایی از آسایشگاه بغلی به گوشم رسید. کنجکاو شدم و به آنجا رفتم باز هم شاهد بودم خدام گل محمدی را دوره کردند و یک عده ای دورش جمع شده و داشتند اذیت و آزار می کردند. دیدم خدام می گوید من که کفر نگفتم می خواهم جدا شوم و دنبال زندگی خودم بروم. صحنه خیلی دلخراش بود.

بعد از مدتی شنیدم خدام گل محمدی در پارکنیگ لشکر، بنزین روی خودش ریخته و خودش را به آتش کشیده و متاسفانه به طرز دلخراشی جان سپرد و خودش را از دست تشکیلات مافیایی برای همیشه خلاص کرد. خدام گل محمدی به دلیل فشار تشکیلات دست به خودسوزی زد. من اگر صحنه هایی که برایش چیده بودند را ندیده بودم شاید باور نمی کردم. اما وقتی شنیدم او نهایتاً دست به خودسوزی زد، باور کردم و به یاد آوردم آن صحنه هایی که خدام را به طور دسته جمعی شکنجه می کردند وبه این نتیجه رسیدم که جز خودکشی چاره ای نداشت.

این یک مورد از جنایتهای رجوی است در حق اعضای خودش، البته ناراضیان دیگری هم بودند که مجبور شدند دست به خودکشی بزنند . علت اصلی فشار تشکیلات بود آن هم به دستور رجوی . وقتی درها را بست یا باید افراد باقی می ماندند و یا باید می مردند. رجوی روزی باید جواب پس دهد و آن روز دیر نیست.

گلی

خروج از نسخه موبایل