نقش خانواده و تعلقات عاطفی در انقلاب ایدئولوژیک

در تاریخ مبارزات سیاسی حذف خانواده و التزامات عاطفی و اخلاقی به واسطه اصالت دادن به مبارزه از اتفاقات نادری است که تنها در مناسبات سازمان مجاهدین خلق شاهد آن هستیم. این رویکرد برای اولین بار در میان گروه موسوم به باطنیه و طرفداران حسن صباح، اتفاق افتاده است. در فرقه باطنیه اعضاء برای اثبات میزان وفاداری و خودسپاری به رهبری ناگزیر به قطع روابط عاطفی و خانوادگی و در نهایت مقطوع النسل شدن خود بودند. محمود قائنی یکی از نزدیکان حسن صباح در توجیه یکی از افراد جدیدالورود (موسی نیشابوری) به قلعه الموت می گوید:
فدا کردن هوی و هوس اشکال دارد و بخصوص فدا کردن تمایل جنسی دشوار است. قربانی کردن تمایل جنسی در راه مصالح اهل باطن برای آزمایش میزان فداکاری فدائیان مطلق یک سنگ محک می باشد. و اگر در این مرحله خوب امتحان دادند معلوم می شود که در مرحله دیگر یعنی فدا کردن جان دچار سستی و تردید نخواهند شد.(1)
در شرایط حاضر سازمان مجاهدین تنها جریانی است که آگاهانه یا ناآگاهانه با الگوبرداری از روش های این فرقه، نهاد خانواده را به مثابه سد و مانع مبارزه تلقی و حکم به اضمحلال و نابودی و در نهایت حذف همه علقه های عاطفی و خانوادگی داده است. مضاف بر اینکه این تلقی را از دل مبانی تئوریک و هستی شناسانه خود استخراج و در نهایت آن را به مثابه یک انقلاب ارزشی و تاریخی نهادینه کرده است. روشی که در عصر حاضر تنها از سوی فرقه ها اتخاذ و دامن زده می شود. گو اینکه اساسا خانواده در تاریخچه سازمان مجاهدین و قبل از انقلاب ایدئولوژیک درونی همواره به مثابه یک معضل لاینحل مطرح و در هر مقطع راهکارهای متفاوتی برای آن اتخاذ شده است.
نیابتی در کتاب انقلاب ایدئولوژیک این رویکرد را به مثابه یک تغییر اساسی در دستگاه ارزشی مجاهدین معنی کرده و ضرورت آن را در امتداد شکست استراتژی مسلحانه و جلوگیری از انشعاب ها و چندپارگی قریب الوقوع سازمان از یک سو، و واکنش ناگزیر به تغییر مناسبات با رویکردی غافلگیر کننده در دستگاه ارزشی ارزیابی و می نویسد:
جمع بندی های پائیز سال 1363 که ابعاد سیاسی، نظامی، تشکیلاتی و ایدئولوژیک داشت، یک چیز را برای رهبری مجاهدین روشن نمود و این بود که سرنگونی رژیم در کوتاه مدت و با ساختارهای ایدئولوژیکی و تشکیلاتی درون سازمانی موجود، از یک سو و مناسبات سیاسی برون سازمانی با گرایشات گوناگون سیاسی داخلی و خارجی از سوی دیگر امکان پذیر نیست. و مهمتر اینکه هیچ تضمینی وجود نداشت که سازمان دچار انشعاب و چندپارگی نگردد.(2)
چنانچه ملاحظه می شود نیابتی فلسفه وجودی انقلاب ایدئولوژیک را به مثابه یک امکان راهگشایی برای برون رفت از بحران های استراتژیک مجاهدین تلقی می کند. حقیقتی که بسیاری از جداشدگان روی آن تاکید داشته، اما سازمان نه تنها وقعی به آنها نگذاشته که با انواع اتهام به رفع و رجوع آن پرداخته است. در واقع هر یک از بندهای انقلاب ایدئولوژیک پاسخ ناگزیر به تشدید بحران های درونی و بیرونی مجاهدین است.
در همین راستا، به چالش کشیدن و حذف نهاد خانواده در یکی از بندهای انقلاب ایدئولوژیک موسوم به تنگه و توحید، شرط التزام و وفاداری به سازمان را اضمحلال نهاد خانواده و قطع همه مناسبات و روابط عاطفی و یک کاسه کردن آن به سود رهبری قید کرده است. آن سینگلتون که در این مقطع اقدام به جدایی از سازمان نموده، کلیت بند تنگه و توحید را اینگونه تعبیر کرده است:
انقلاب داخلی در سال 1989 در طول نشستی پنج روزه معرفی شد. که دقیقا پنج روز رجوی اعضا را مخاطب قرار می دهد. پنج روز را صرف معرفی و توضیح دادن تقاضای ساده خود کرد. که این بود. همسرت را طلاق بده، خودت را از میل جنسی بی بهره کن و وجود تقسیم نشده ات را فدای من کن.(3)
اگر چه مجاهدین در تعاملات بیرونی خود با غرب منکر هر گونه اعمال نظر و زور برای تعمیق این بند در سازمان شده اند، (مصاحبه علی صفوی با بی.بی.سی) اما نیابتی در تبیین خود از تنگه و توحید نقش و اهمیت حیاتی آن را به بود و نبود تعبیر و درباره آن می نویسد:
بدیهی است که این پروسه نمی تواند از یک روند منطقی برخوردار باشد. عنصر غالب در این فرایند نه عقل و منطق که عشق است و احساس. ابزارهای آن نه بحث و اقناع که خودسپاری است. هم اینجاست که مسعود قلب مجاهدین را طلب می کند. (4)
مارگارت تالر سینگلر در کتاب خود، میل به تملک جسم و جان توسط رهبران را وجهی از خصوصیات فرقه ای شناسه و اذعان کرده است که این رویکرد فصل مشترک تمامی فرقه ها است. در این رابطه می نویسد:
رهبران فرقه ها تکریم و ستایش را بر روی خود متمرکز مینمایند. کشیشان، خاخام ها، متولیان مذاهب، رهبران دموکراتیک، و رهبران جنبش های اصیل بشردوستانه، تکریم و ستایش پیروان را به خدا، اصول انتزاعی، یا اهداف گروه معطوف میکنند. در مقابل رهبران فرقه ها، تمرکز را بر عشق، فداکاری، و وفاداری به خود بنا میگذارند. برای مثال در بسیاری از فرقه ها، همسران وادار به جدا شدن از یکدیگر و والدین وادار به رها کردن فرزندان به عنوان آزمایش سرسپاریشان به رهبر میشوند. (5)
نقطه کانونی این مرحله از انقلاب ایدئولوژیک (تنگه و توحید)، تلاشی نهاد خانواده و قطع هر گونه تعامل و ارتباط عاطفی با افراد خانواده بود. رهبری مجاهدین این نهاد را به مثابه یک گیر استراتژیک در پیشبرد اهداف خود ارزیابی می کند. رجوی در نشستهای بعد از عملیات موسوم به فروغ و برای تئوریزه کردن شکست خود از موضع طلبکاری به بازخوانی دلایل این شکست می پردازد. از انجا که رجوی قبل از هر نگاه واقع گرایانه به دلایل شکست فروغ، بر اساس ذهنیت از پیش ساخته خود به طرح صورت و پاسخ مسئله آن پرداخته، سمت و سوی دلایل شکست را بر روی وابستگی های عاطفی افراد متمرکز می کند. رجوی مدعی بود که افرادش به این دلیل در تنگه چارزبر متوقف و متلاشی شده اند که در ذهن خود هزاران تنگه و گیر عاطفی و وابستگی به غیر رهبری داشته اند. به بیانی دیگر توحید آنها آلوده به زنگار و شرک بوده است. رجوی تعلقات عاطفی به زن و فرزند را وجه بیرونی و مادی این شرک تعبیر می کند. به زعم او رهایی از این بند مستلزم یک کاسه کردن عشق و تعلقات درونی به رهبری سازمان است.
منابع
1- خداوند الموت. نوشته پل آمیر. ترجمه ذبیح الله منصوری. انتشارات جاویدان. ص 52.
2- نگاهی از درون به انقلاب ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق. انتشارات خاوران. خارج از کشور. ص 23
3- ارتش خصوصی صدام. نوشته آن سینگلتون. ص 45
4- نگاهی از درون به انقلاب ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق. انتشارات خاوران. خارج از کشور. ص 113
5- فرقه ها در میان ما. نوشته مارگارت تالر سینگلر. ترجمه ابراهیم خدابنده. بخش اول.

بهار ایرانی، سایت مجاهدین دبلیو اس، سوم می 2007
http://www.mojahedin.ws/article/show.php?id=2228

خروج از نسخه موبایل