روانی شدن سارا حسنی یکی از دختران میلیشیا در فرقه دجال رجوی

سارا حسنی را در سال۷۶ به مانند سایر دختران و پسران از اروپا قاچاقی به کمپ آوردند و در یگان های نظامی سازماندهی کردند.
او به دلیل روحیه حساس و عدم تجربه زندگی در شرایط سخت، نمی توانست فشارهای طاقت فرسای کار در بیابان، بیدارباش‌های صبحگاهی (ساعت۴:۳۰ در تابستان و ۵:۳۰ در زمستان) هم چنین جلسات روزانه انتقادی که آنها را نقره داغ می کردند و شخصیت افراد را خرد و له می نمودند تحمل کند.

با آشکار شدن بلاها و جنایت هایی که فرقه رجوی بر سر فرزندان اعضای خود آورده است تعداد بیشتری از رها شدگان شجاعت پیدا کردند و بعضاً گوشه هایی از ظلم و ستمی که برآنان رفته را از طریق مصاحبه، کلاب هاوس و… منتشر می کنند.
به گزارش فراق، سارا حسنی یکی از همین به اصطلاح میلیشیاها و دختران نگون بختی بود که در اروپا در دام فرقه گرفتار شد و او را به عراق کشاندند.

به طور طبیعی ظرفیت روحی و روانی انسان ها با یکدیگر تفاوت دارد. عکس العمل های آن بچه ها نیز متفاوت بود. بعضاً مجبور به اطاعت و سکوت شده و منزوی می شدند و برخی تاب و توان خویش را از دست می دادند و تا مرز خودکشی و روانی شدن پیش می رفتند. در حالی که برای سران بی رحم فرقه و خصوصا مریم قجر شیطان صفت تفاوت نمی کرد، آنچه برایشان مهم بود حبس و جلوگیری از خروج آنها بود.

سارا هم به مانند بقیه فریب اقامت کوتاه مدت شش ماه تا یک سال و دیدار مادرش را خورده بود و فکر کرده بود هر وقت دلش بخواهد می تواند به زندگی اروپایی اش برگردد. اما همه آنها با رسیدن پایشان به عراق مجبور به زندگی پادگانی و تحمل شرایط نظامی بودند.

خصوصا که به آنان می گفتند بایستی که هر چه در خارج کشور کثافت کاری کردید، دوست پسر یا دختر داشتید و هرغلطی کردین در جمع های بزرگ اعتراف کنید. تعهد بدهید تا آخر عمر به دنبال شوهر یا زن نباشید. ازدواج و بچه دار شدن و فکر خانواده هم گناه کبیره و حرام است چه رسد فکر کردن به جنس مخالف. درجلسات جداگانه به دختران جوان می گفتند همه شما متعلق به مسعود رجوی هستید و همان مزخرفاتی که به خورد بقیه می دادند، درباره خاص بود رجوی خائن بلغور می کردند.
طبق برنامه نظامی فرقه از صبح تا شب هم هرکس جان می‌کند آخر شب با یک سری انتقاد و ناسزا روبرو می شد و با چشم اشک آلود شب را به صبح می کردن تا کسی یابو برش ندارد و فکر رفتن از عراق به سرش نزند.

با سوء استفاده از اعتراف گیری از جوانان ساده و سوابق آنان به ناراضی ها می گفتند اگر از شما پشتیبانی نکرده بودیم و از گوشه خیابان، کاباره و رستوران ها شما را جمع نمی کردیم الان یا روسپی شده بودید، یا معتاد و یا گوشه خیابان های آلمان و فرانسه می مردید. این حرف ها بخشی از توهین هایی بود که روزانه در نشست های انتقادی نوش جان می کردند.

سارا حسنی پس از مدت کوتاهی تاب و توانش را از دست داد و بیمار و بعد هم روانی شد. پس از ماه ها، تنبیه و توبیخ کارگر نشد. او را دریک کانتینر کوچکی ایزوله کردند و به بقیه دختران می گفتند سارا دیوانه شده است و بدین خاطر او را از جمع جدا کردیم. در واقعیت آن بنده خدا در حبس بود و بیشتر مورد فشار و اذیت و آزار قرار می‌گرفت.
تا آخرین خاطراتی که از آن دختر به یاد دارم بر اثر فشارهای روانی، تنبیه های جسمی و روحی سران کمپ، شخصیتش له شده بود و دیگر به مانند سابق رفتار طبیعی نداشت.

خیلی وقت ها گریه می کرد. بعضا به همه فحش و ناسزا می داد و بعضی وقت ها هم در سکوت عجیب فرو می رفت و از همه فراری شده بود. چند ماهی هم زندان بانی او را مادرش جملیه فیضی به عهده داشت که او را هم تنبیه کند و هم تشویق و تطمیع به ماندن در عراق. او هم پس از انتقال به آلبانی به احتمال زیاد از فرقه خارج شده است.

سازمان مجاهدین خلق، فرقه سیاه شیطانی است که اثرات خسارات و ضایعات آن بدون شک بر روی تمام اعضا و خانواده های آنان، حتی آنان که جدا شدند تا سالیان سال باقی مانده و زندگی و آرامش نسلی از جوانان ایران را از بین برده است. باشد تا روز انتقام از زوج شیطان صفت رجوی برسد.

روایت از: مرضیه رئیس الساداتی

خروج از نسخه موبایل