فرقه؛ دقیق ترین توصیف برای تشکیلات رجوی – قسمت دوم

در قسمت اول مقاله خواندیم:” رجوی یکبار گفته بود ایرانیان مقیم خارج از کشور به جز کسانی که در ارتباط با تشکیلات فرقه هستند، همه فاسد می باشند و مشکلات اخلاقی دارند.” شعاری که رجوی از آن تبعیت می کند این است : «هرکس با من نیست دشمن من است».

در کتاب «فرقه ها در میان ما»، مبحث ساختار تشکیلاتی فرقه و روابط بین رهبر و پیروان، به این صورت ادامه می یابد:
“فرقه ها تمایل دارند تا اعضای شان سیستم اخلاقی دوگانه ای داشته باشند. از اعضا خواسته می شود که در درون گروه باز و راستگو بوده و جزیی ترین و خصوصی ترین مسائل را در برابر رهبر اعتراف نمایند، و در همان حال، تشویق می شوند تا غیر عضوها را گول زده و از آنها سوء استفاده کنند.”

باز هم به مقایسه تشکیلات رجوی با این ویژگی های فرقه ها می پردازم.
دوگانه بودن سیستم اخلاقی در فرقه رجوی به این صورت است که اعضا مجبورند هر روز ریزترین مسائل خود را به صورت گزارش نوشته و در نشست هایی موسوم به «عملیات جاری» که هرشب برگزار می شود در جمع بخوانند. در فرقه رجوی هر فرد می بایست حداقل هفته ای یکبار در این نشست ها سوژه شود و گزارش روزانه یک هفته خودش را در بین جمع بخواند. حتی در برخی اوقات تعداد فاکت هایی که هر فرد باید از انتقادات خود در یک روز بنویسد را هم مشخص می کنند. مثلاً 40 ، 50 و حتی 70 فاکت! این کار چند مزیت برای رجوی ها داشت:

1- همیشه شرایط و وضعیت افراد در کف دست مسئولین فرقه بود و فرد را ارزیابی می کردند.

2- بخشی از زمان فرد به نوشتن این فاکت ها و شرکت در نشست می گذشت و به همان میزان امکان فکر کردن از او گرفته می شد.
3- اعضا با نوشتن این فاکت ها همیشه بدهکار شده و همواره این احساس به آنها القاء می شد که اگر به رهبر فرقه یعنی رجوی تکیه نکنند در تباهی و انواع عیوب و انتقادات غرق خواهند بود. یکی از دلایلی که تعداد بالای فاکت را برای یک روز تعیین می کردند همین هدف بود.

4- با سوء استفاده از فاکت هایی که یک عضو برای نشان دادن صداقتش مجبور بود در نشست های جمعی روزانه بخواند، دست مسئولین فرقه همواره برای کوبیدن او در هر زمانی که لازم بود پر می شد.

5- افراد شرکت کننده در نشست می بایست روی فرد سوژه شده تیغ بکشند. کلمه تیغ اصطلاحی بود که رجوی رایج کرده بود و در واقع مشخص می کرد که انتقادات باید شدید باشد. ضمن آن که اگر کسی به فرد سوژه حرفی نمی زد به عنوان فرد پاسیو و درگیر مطرح می شد و بلافاصله بعد از اتمام کار سوژه، فردی که علیه او حرفی نزده بود و به اصطلاح رایج در فرقه موضع نگرفته بود را سوژه می کردند و روی سرش می ریختند.

به این دلیل همه مجبور می شدند علیه هم در نشست صحبت کنند و به این ترتیب رجوی همه را نسبت به هم کینه ای می کرد تا اعضا از همدیگر بترسند و به هم نزدیک نشده و علیه او حرفی نزنند.

علاوه بر نشست عملیات جاری، رجوی نشست موسوم به «غسل هفتگی» را راه انداخت که هر هفته جمعه ها برگزار می شد و همه اعضا می بایست در جمع افراد هم سطح خود فاکت های جنسی را بخوانند. این در حالی بود که اعضا مجرد بودند، با جامعه ارتباطی نداشتند، به وسایل ارتباط جمعی مثل تلویزیون یا حتی کتاب دسترسی نداشتند و تفکیک جنسیتی شدیدی بر مناسبات فرقه حاکم بود به حدی که میز غذاخوری زنان با فاصله زیاد از مردان قرار داشت و حتی روز استفاده از پمپ بنزین برای زنان و مردان جدا بود. هدف رجوی از این نشست تحقیر هر چه بیشتر اعضا بود. در این نشست ها اعضا حتی مجبور به نوشتن خواب هایی می شدند که به این موضوع مربوط بود.

در فرقه رجوی همه اعضا مجبور هستند جزیی ترین و خصوصی ترین مسائل را از حال و حتی گذشته خویش بازگو کنند. رجوی هر چند وقت یکبار به بهانه های مختلف نشست هایی راه اندازی می کرد (مثل نشست های موسوم به بند ف) و همه اعضا مجبور می شدند پروسه خود را بازخوانی کرده و از آن گزارش بنویسند. چنانچه عضوی این کار نکند آن قدر تحت برخورد قرار می گیرد تا بشکند و مجبور به این کار بشود.

در حالی که درون فرقه این چنین بود و اعضا تحت فشار و سخت گیری برای یگانه شدن با رهبر فرقه بودند، چهره ای که در بیرون فرقه توسط مسئولین فرقه ارائه می شود چیز دیگری است.

برای مثال تعدادی از ایرانیانی که به کشورهای همسایه ایران رفته بودند را فریفته و به آنها می گفتند شرکتی هست که اگر برای نمایندگی اش در عراق 2 سال کار کنید، ضمن کسب درآمد بالا، در پایان سال دوم برای شما در آلمان پناهندگی خواهد گرفت. سپس بعد از تحریک این فرد، یکی از زنان مسئول فرقه با وی تماس تلفنی برقرار می کرد و با برخوردهای گرم، این فرد را بیشتر مجذوب می نمودند و در نهایت با این کلک آنها را به عراق و قرارگاه اشرف می کشاندند. این افراد پس از آن که به اشرف برده می شدند در ابتدا مورد برخورد های مودبانه و گرم قرار می گرفتند تا کاملاً جذب شوند. در این مرحله بخشی از حقیقت درباره هدف فرقه و کار آن و این که ازدواج در آن ممنوع است گفته می شد، در حالی که آنها نه راه پس داشتند و نه راه پیش و مجبور به پذیرش خواسته های رجوی می شدند. اگر هم قبول نمی کردند برخوردها به سرعت تغییر کرده و به شدت تحت برخورد قرار می گرفتند یا متهم به نفوذ شده و به زندان فرستاده می شدند تا آنکه مجبور به پذیرش حرف مسئولین فرقه شوند.

رجوی این افراد را تحت عنوان نیروی جدیدی که خودشان خواهان پیوستن به فرقه هستند به اعضای قدیمی معرفی می کرد و طوری فضاسازی می نمود که انگار فرقه در بین ایرانیان جذب نیروی قابل ملاحظه ای دارد. بعدها که صدام سقوط کرد و بخشی از حقیقت مشخص شد، معلوم گردید که آنها نه تنها خواهان پیوستن به فرقه نبودند بلکه کسانی بودند که عموما از سیاست و فرقه رجوی بی اطلاع بوده و تنها به امید زندگی بهتر از ایران خارج شده اما با فریب به عراق کشانده شدند و مجبور به ماندن در فرقه گردیدند. حتی در بین این افراد چند تبعه پاکستان و افغانستان هم بود که بعد از سقوط صدام، خود را به نیروهای آمریکایی رسانده و با دردسرهای زیاد و پس از ماهها تلاش توانستند به سفارت این کشورها در عراق رفته و ثابت کنند که تبعه آن کشورها هستند و از عراق خارج شوند.

نمایندگان فرقه در کشورهای اروپایی نیز چهره ای دروغین از فرقه ارائه می کردند و با فریبکاری سعی در جذب نیرو داشتند. یکی از کسانی که با فریب از هلند به عراق کشانده شده بود م . خ نام داشت. وی غیر مسلمان بود و به عنوان پناهنده در هلند زندگی میکرد. بعد از سقوط صدام و زمانی که از فرقه جداشده و در کمپ آمریکایی ها موسوم به تیف بودیم، وی داستان خود را اینگونه شرح داد که نقل به مضمون می نویسم. او می گفت در هلند در جلسه ای مربوط به مجاهدین شرکت کردم و تحت تاثیر حرف هایی که در این جلسه مطرح کردند با خودم می گفتم: “افرد زیادی دارند در ارتش آزادیبخش در عراق برای کشورمان تلاش می کنند، من نمی توانم بی خیال باشم”. چند روز بعد از جلسه با دفتر فرقه در هلند ارتباط برقرار کرده و سپس درخواست رفتن به عراق و پیوستن به ارتش آزادیبخش را دادم. وقتی به عراق آمدیم بعد از مدتی دیدم شرایط بسیار بسته است و اصلاً با آنچه توصیف شده همخوانی ندارد. حتی به من که مسلمان نبودم و از قبل به آنها نیز گفته بودم، می گفتند که باید اسلام را پذیرفته و سوگند کاندید عضویت بخوری. من نپذیرفتم. بعد از این به اشکال مختلف مرا تحت فشار گذاشته بودند تا این که روزی یک فیلم ویدیویی از رجوی برایم گذاشتند. در قسمتی از این فیلم رجوی درباره دیوار چین و اینکه حین ساخت آن کارگرانی که توان شان را از دست می دادند را در همان دیوار دفن می کردند صحبت کرد و به این ترتیب به من فهماندند که اگر حرف شان را نپذیرم مرا سر به نیست خواهند کرد. بعد از دیدن این نوار از ترس برگه کاندید عضویت را امضا کردم.”

در کتاب «فرقه ها در میان ما» درباره مجاب سازی در فرقه ها چنین آمده است:
“فنون خاص مجاب سازی استثماری، یعنی پروسه های متعدد بازسازی فکری، مورد استفاده رهبران فرقه ها و سازمان های شبه فرقه ای برای وادار کردن افراد به پیوستن، ماندن و اطاعت کردن قرار می گیرد. خصوصیات عمومی این فاکتور فوق العاده مهم در تعریف فرقه به صورت زیر می باشد:

فرقه ها تمایل به خودکامگی، تمام خواهی، کنترل رفتار اعضا، همچنین خودکامگی ایدئولوژیک، بروز علنی تعصبات، و افراطی گری درجهان بینی دارند. اغلب فرقه ها از اعضای شان انتظار صرف فزاینده وقت، انرژی، پول، یا سایر منابع خود برای برآورده کردن اهداف معین شده گروه را داشته، این چنین عنوان یا القاء می کنند که پیروان به تعهد کامل و فدای حداکثر برای رسیدن به درجه ای از رستگاری و سعادت نیاز دارند.”

در فرقه رجوی این امر از صرف وقت، انرژی، پول و سایر منابع برای اهداف رهبر فرقه گذشته بود. در این فرقه نه تنها اعضا هیچ حقی ندارند بلکه همانگونه که در قسمت اول توضیح دادم رسما اعلام شده بود که خون و نفس اعضا یعنی زندگی و مرگ شان در دست رجوی است و او تعیین می کند که چگونه زندگی کنند و چگونه کشته شوند.

رجوی از کلمه «فدای حداکثر» سوء استفاده زیادی می کند و با این القائات اعضا را وارد خطرناک ترین و در عین حال احمقانه ترین اقدامات می نماید. مثلاً شرکت در عملیات موسوم به «فروغ جاویدان» که برای هر عقل سلیمی بی نتیجه بودن آن مبرهن است. یا آن که اعضا را وادار می کرد در برابر خواست مشروع دولت عراق مبنی بر اینکه قرارگاه اشرف بخشی از خاک این کشور است و باید تحت کنترل دولت این کشور باشد، بایستند. حاصل رفتار رجوی، کشته و مجروح شدن شمار زیادی از اعضای فرقه بود. رجوی حتی همسر اعضا را از آنها گرفت. فرزندان شان را از آنها جدا کرد. تحت این مکانیسم اعضای یک خانواده را به جان هم انداخت تا آنجا که در نمونه ای مثل «محمد اقبال» وی به خواهرش که به فرقه اعتراض و انتقاد دارد بدترین دشنام ها را می دهد. یا در نمونه آقای امیر یغمایی ، مادر وی که عضو فرقه است را مقابلش قرار دادند. در حالی که آقای یغمایی خواسته اش فقط این بود که با مادرش ملاقات کند و فرزند چندماهه خود را که نوه این زن بود به او نشان بدهد. در نتیجه مغزشویی های فرقه ای، این مادر بجای ابراز محبت و دیدار با فرزندان، نه تنها از ملاقات با فرزند و نوه ممنوع می شود، بلکه به شدت علیه فرزند موضع می گیرد و صحبت می کند. یا همسر عباس رحیمی را وادار کردند در مقابل همسرش موضع بگیرد در حالی که آقای رحیمی که خود عضو جدا شده از فرقه بود بدلیل بیماری در بستر مرگ بود و می خواست در آخرین روزهای عمر، به همراه پسرش با همسرش ملاقات نماید. اما فرقه همسرش را بر علیه او شوراند. و موارد بسیار زیاد دیگری که برای طولانی نشدن مطلب از آنها می گذرم.

در فرقه رجوی مغز افراد به صورت کامل در اختیار رهبر فرقه است و به همین دلیل است که رجوی ها از انجام ملاقات اعضا با خانواده ها یا باز کردن درب مقرشان بر روی مردم یا خبرنگاران به شدت وحشت دارند چرا که این کنترل از دستشان خارج خواهد شد و در زمانی کوتاه اثرات آموزشهای فرقه ای اینها از بین خواهد رفت. همانگونه که بعد از سقوط صدام و هنگام ملاقات خانواده ها با اعضای فرقه دیدیم. رجوی ها فکر می کردند اگر خانواده ها را وارد قرارگاه اشرف کنند، می توانند آنها را جذب و به نیروی خود تبدیل کنند اما بعد از یک یا دو دور ملاقات، رجوی ها دیدند نه تنها خانواده ای جذب آنها نشد بلکه برعکس شده و اعضا با دیدن خانواده عواطف شان زنده می گردد و متعاقب آن به فکر کردن درباره خویش و اعمال و رفتار شان می پردازند. بنابراین ملاقات با خانواده ها را ممنوع کردند.

در ادامه فاکتورهای مربوط به مجاب سازی اعضا در کتاب «فرقه ها در میان ما» چنین آمده است:
“فرقه ها به اعضای خود دیکته می کنند که چه بپوشند، چه بخورند، کجا و کی کار کنند، بخوابند، و حمام کنند و همینطور به چه چیزی اعتقاد داشته باشند و چگونه فکر و رفتار کنند و چه بگویند. در بسیاری از موضوعات، فرقه ها تفکری را که به آن “سیاه یا سفید” و نظریه ای را که به آن “همه چیز یا هیچ چیز” می گوییم برقرار می نمایند. جمله معرف “هر کس با من نیست بر من است” از این تفکر ناشی می شود.”

فرقه رجوی، مو به موی این موارد را دارا می باشد. در این فرقه هیچ عضوی حق ندارد درباره این که چه بپوشد یا چه بخورد نظر بدهد. لباس ها از طرف رهبر مشخص شده است. غذاها همانی است که در برنامه تعیین شده است. تمام اوقات افراد با زمانبندی های ریز برنامه ریزی شده است بطوری که هیچ وقت آزادی وجود نداشته باشد. کل فرقه مثل یک ماشین است و اعضا هم مانند ربات برای این ماشین کار می کنند. هیچ چیز خارج از برنامه مشخص شده نه تنها پذیرفته نیست بلکه به شدت مورد برخورد قرار می گیرد. برای مثال هر هفته دوشنبه شب ها شام آش است و این برای همیشه ثابت است مگر آن که رجوی چیز دیگری بگوید. یا آن که هر هفته چهارشنبه ها اعضا می بایست تحت امر قسمت های پشتیبانی کار کنند و این برنامه غیر قابل تغییر بود. یا ان که هر شب بعد از شام نشست «عملیات جاری» برگزار می شود و قابل تغییر نیست و اعضا حتی اگر بیمار باشند باز هم مجبور به شرکت در آن هستند.
تا قبل از آن که آمریکایی ها فرقه را خلع سلاح و خلع لباس کنند، هیچ عضوی حق نداشت لباسی غیر از لباس فرقه مشخص شده بر تن داشته باشد. اصلاً لباس دیگری هم نبود. فقط یک دست پیراهن و شلوار به هر عضو داده بودند که به آن «لباس شهر» می گفتند و اعضا فقط هنگامی که برای کاری که مسئولین فرقه مشخص می کردند و می بایست به خارج از قرارگاه بروند، آن را می پوشیدند که در واقع لباس عادی سازی هم بود. حتی در حد تعیین رنگ لباس هم اعضا نمی توانند نظر بدهند. چرا که در آن صورت متهم به زندگی طلبی می شوند.

در فرقه رجوی اعضا حتی این اختیار را ندارند که ریش داشته باشند یا نه، سبیل شان را بتراشند یا نه، همه اینها از طرف تشکیلات فرقه تعیین می شود و اگر فردی آن را زیر پا بگذارد مورد برخورد قرار می گیرد. اعضا باید هر صبح ریش های شان را اصلاح کنند. موی هیچ کس نباید از حد تعیین شده بلندتر باشد و فرم دادن به مو یک گناه نابخشودنی و علامت زندگی طلبی است.
استفاده از ادکلن و عطر ممنوع است چرا که رهبر فرقه آن را علامت زندگی طلبی می داند و در نتیجه مردان عضو فرقه بعد از اصلاح صورت با تیغ باید از الکل استفاده کنند. خانم های عضو فرقه شرایط بدتری دارند. آنها حتی اجازه ندارند به موهایی که در صورت شان روییده دست بزنند چرا که رهبر فرقه آن را یک عمل تحریک آمیز می داند که باعث می شود زنان و مردان به جنس مخالف فکر کرده و یا به یاد خانواده و همسر و فرزند شان بیافتند.

برنامه ها غیر قابل تغییر است و دوباره کاری ها و سه باره کاری ها تکرار می شوند. زیرا از یک سو اعضا حق انتقاد ندارند و از سوی دیگر با این روش وقت شان پر شده و امکان فکر کردن را نمی یابند.

درباره اعتقادات نیز نوشته های این کتاب کاملاً صدق می کند. رجوی به عنوان رهبر فرقه می تواند اعتقادات اعضا را تعیین یا تغییر بدهد. برای مثال در سال 1370 نیروهای فرقه با کردهای عراق که خواستار سرنگونی صدام بودند درگیر شده بودند. این ایام مصادف بود با ماه رمضان. رجوی دستور داد که اعضا روزه نگیرند و برای درگیری آماده باشند.

ادامه دارد

صالحی

خروج از نسخه موبایل