مجاهدین با وعده شکلات کودک سرباز می‌گرفتند

در همه جای دنیا عموما فرایند استخدام نیروی نظامی به گونه‌ای ست که نهاد استخدام‌کننده اطمینان حاصل کند که فرد مورد نظر ویژگی‌ها و کیفیات لازم برای عضویت در ارتش را دارد. در پی این مرحله فرد استخدام شده تحت آموزش‌های نظامی قرار خواهد گرفت تا آمادگی لازم برای شرکت در عملیات‌های نظامی را به دست آورد. اما آنچه برای سران تشکیلات مجاهدین خلق در فرایند استخدام نیرو برای ارتش به اصطلاح آزادی بخش‌شان اهمیت نداشته است، کیفیت نیروهاست.

به تعداد افرادی که با روش‌های فریبکارانه مجاهدین خلق به عضویت این تشکیلات در آمدند و پس از جدایی درباره فرایند استخدامشان در مجاهدین خلق شهادت دادند، اسنادی وجود دارد که تأیید می‌کند مجاهدین تنها به افزایش کمیت نیروهای خود می اندیشیدند. در واقع در سیطره کیش شخصیتی مسعود رجوی تلاش می‌شود که کیفیت لازم برای نیروی استخدام شده پس از ورود نیرو به تشکیلات با انواع روش‌های مغزشویی حاصل شود. از این رو عوامل مجاهدین برای جذب نیرو از هر ترفندی استفاده کرده‌اند که بارها در شواهد افراد جدا شده ذکر شده است.

در جلسه سوم کودک سربازان سابق مجاهدین خلق در کلاب هاوس ابعاد تازه‌ای از شیوه‌های جذب افراد از جمله کودک سربازان روشن شد. کودک سربازان سابق در پاسخ به فردی به نام علی نوری که اظهار کرد در دهه بیست زندگی‌اش داوطلبانه با تضمین شهادت و صدق و وفا از آمریکا جذب مجاهدین شد، از شیوه‌های عجیب جذب نیرو در تشکیلات گفتند. برای نمونه محمد رضا ترابی که او نیز در سن 16 سالگی از پایگاه مجاهدین در آمریکا به عراق برده شد، از تجربه متفاوت خود و دوستانش سخن گفت.

محمدرضا که عوامل مجاهدین حسب‌الامر مسعود رجوی در سال 1369 او را در سن  نه سالگی از پدر و مادرش در کمپ اشرف جدا کردند و  بدون گذرنامه قانونی از عراق به کانادا قاچاق کردند، در پاسخ به اظهارات علی نوری گفت: «شما از آمریکا رفتید عراق، من هم از آمریکا اعزام شدم. تفاوتمان در این است که من زیر سن 18 سال بودم و شما قانونی رفتید. من پاس و مدارک نداشتم. غیرقانونی از کانادا رفتم آمریکا.»

تا همین بخش کوتاه از سخنان محمدرضا ترابی می‌توان دریافت که مجاهدین دست کم سه مرتبه این فرد را در حالی که زیر سن قانونی بوده است در نقاط مختلف دنیا قاچاق کرده‌اند، صرفنظر از اینکه در فرایند طی مسافت عراق تا کانادا و بالعکس از چند کشور عبور کرده‌اند. این تنها داستان عضویت یکی از صدها کودکی است که درگیر مافیای مجاهدین خلق شد. ترابی در ادامه صحبت‌هایش از چگونگی فرایند بازگشتش به عراق برای عضویت در ارتش آزادی بخش می‌گوید: «یک نفر از طرف سازمان در اتاوا آمد پیش من و گفت میخواهی پدر و مادرت را ببینی و من که هفت هشت سال بود خبری ازشان نداشتم. داستان اعزام از اینجا شروع شد. گفتم بله حتما میخواهم. گفتم پاس ندارم. گفت تو بخواه باقیش با ما.»

و بدین ترتیب ساز و کار موفق مجاهدین خلق در قاچاق انسان، این بار محمدرضا را به پایگاه شورای ملی مقاومت (ویترین سیاسی مجاهدین) در واشنگتن انتقال می‌دهد. او نه ماه در این پایگاه اقامت دارد و در کنار خواهران و برادران مجاهد هر روز ذهنش برای رفتن به منطقه آماده‌تر می‌شود. او در این پایگاه تنها نیست؛ دست کم 15 دختر و پسر نوجوان با شرایط مشابه با او در آنجا حضور دارند که با یکدیگر روابطی دوستانه دارند و از امکانات مملکتی آزاد بهره می‌برند. بنابراین عوامل مجاهدین خلق ملزم بودند که به این نوجوانان اطمینان بدهند که پس از انتقال به عراق نیز شرایط دوستی، شادی و خوش‌گذرانی به همین قوت باقی ست.

محمدرضا در این باره می‌گوید: « من شاهد بودم که 15 دختر و پسر از سن 14 سال تا 20 سال با وعده وعیدهای مختلف، شاید خنده‌دار باشد ولی بحثی از انقلاب نشد. یک گروه دختر و پسر جوان بودیم به ما گفتند شما می‌روید آنجا دوستی‌تان می‌تواند ادامه داشته باشد. آخر هفته ها می‌توانید بروید بغداد نایت کلاب، آخر هفته‌ها آزادید هر کاری دلتان می‌خواهد بکنید.»

این در حالی است که اکثریت اعضای مجاهدین خلق حتی پس از سه دهه حضور در عراق زبان عربی یاد نگرفتند چرا که همواره سران تشکیلات تلاش کردند که اعضا کمترین ارتباط را با محیط بیرون داشته باشند. همچنین، اعضای مجاهدین خلق در درون تشکیلات حتی به یک فیلم سینمایی بدون سانسور دسترسی ندارند چه برسد به حضور در مکان‌هایی چون نایت کلاب که از نظر تشکیلات ناقض روحیه مبارزاتی یک مجاهد صدیق است.

محمدرضا ترابی و دیگر کودک سربازان نوجوان خاطرات کودکی خود در قرارگاه اشرف را در ذهن مرور می‌کردند. در آن دوران آخر هفته‌ها در مکان‌هایی به نام اسکان کودکان در کنار والدین از زندگی نسبی خانوادگی برخوردار بودند. اکنون آن‌ها در پایگاه مجاهدین در واشنگتن حتی نمی‌دانستند که پدر و مادرانشان از سوی مسعود رجوی دستور طلاق گرفته‌اند و دیگر خانواده‌ای وجود ندارد. محمدرضا حتی نمی‌دانست که پدرش قربانعلی ترابی زیر شکنجه در زندان داخلی تشکیلات کشته شده است و برای او از واشنگتن هدیه خرید. او تنها یک هفته بعد که به عراق رفت پس از پنج سال از فوت پدرش آگاه شد. مادرش به او گفت که پدر بر اثر سکته قلبی فوت کرده است!

او در ادامه شواهدش از پایگاه واشنگتن از دختری می‌گوید که پدر و مادرش را (احتمالا در راه خدمت به مجاهدین خلق) از دست داده بود. او همچون دیگر کودکان مجاهدین به آمریکا قاچاق شده بود و به خانوداه ای سپرده شده بود که بشدت او را مورد آزار و اذیت قرار می‌دادند.

محمدرضا در حالی که نامی از این دختر نمی‌برد چرا که او هنوز در فرقه رجوی گرفتار است، درباره ترفندهای مجاهدین برای انتقال او به عراق، می‌گوید: «او تنها چیزی که نیاز داشت مهر و محبت بود و خواهرهای مسئول پایگاه این را فهمیده بودند. این دختر شکلات خیلی دوست داشت. این خواهرها با وعده وعید درباره عراق به او می‌گفتند بروی عراق شکلات می‌دهند! شاید برای شما خنده دار باشد ولی به خدا حاضرم در هر دادگاهی قسم بخورم که با وعده شکلات و عاطفه او را بردند عراق و هنوز در سازمان است. این می‌شود داوطلبانه؟»

تحلیل بیشتری درباره اظهارات محمدرضا لازم نیست. طبیعی به نظر می‌رسد که این دختر نوجوان آسیب دیده که گرفتار تله مهرطلبی‌ای شده بود که به واسطه گرفتاری در سیستم مجاهدین برای او رقم خورده بود، با چنین وعده‌هایی فرم عضویت در ارتش مجاهدین خلق را امضا کند و به عراق قاچاق شود و امروز پس از گذشت بیش از بیست سال از آن زمان هنوز گرفتار حصارهای گرفتار کننده فرقه رجوی بماند. شوربختانه علیرغم سیر صعودی روند جدا شدن از مجاهدین خلق در سالهای اخیر، شمار این گونه افراد نگونبخت در تشکیلات کم نیست.

مزدا پارسی

خروج از نسخه موبایل