حمایت از زندانبان در زندان، به پشیزی نمی ارزد

مجاهد سازی با حصارکشی و زندان و شکنجه و حبس انفرادی و امضای اسناد جعلی و جفنگیات و اعلام حمایت اجباری از سران سازمان مجاهدین در درون حصارها و اعلام انزجار از خانواده، اسمش حضور داوطلبانه و انتخاب و آزادی نیست. سناریویی تکراری و نخ نماست که تاریخ انقضایش مدتهاست به پایان رسیده است.

نقض حقوق بشر در سازمان مجاهدین خلق که شاخ و دم ندارد

همین که چند صد نفر را در درون حصارهای بسته و به دور از اجتماع زندانی کنید، از اولیه ترین حقوق انسانی محروم کنید، حق ازدواج نداشته باشند، حق تماس با خانواده را نداشته باشند، آزادی بیان و حتی آزادی پوشش فردی را هم نداشته باشند، حتی حق تصمیم گیری و فکر کردن هم نداشته باشند، به اینترنت و رسانه ها دسترسی نداشته باشند، اگر یک کلمه حرف دلش را زد همه بریزند روی سرش و به سر و صورتش تف بیاندازند، حق استراحت و روز تعطیل هم نداشته باشند، حق و حقوق مادی نداشته باشند، پدر و مادر نداشته باشند، فرزند نداشته باشند، همسر نداشته باشند، حق داشتن عاطفه نداشته باشند، هیچ صدای مخالفی شنیده نشود، در پستوهای تاریک و اتاق های سیاه هر ندای حقی را سرکوب کرد و در نطفه خفه کرد اگر … اگر … این اسمش آزادی نیست.

سازمانی که به قول خودش، روی سردرش فدا و صداقت نوشته شده است، اما در مناسباتش ذره ای صداقت و یگانگی وجود ندارد، همه چیزش دروغ و سرکوب است، صحبت از انتخاب و آزادی به پشیزی نمی ارزد، در نشست های مخفی و پشت درب های بسته فرقه ای، تصمیم سازی کرد و از حلقوم اسیران شعار دادن و صحبت از آزادی بیان کردن، همه خزعبلاتی است که از قلب سیاه رهبران این فرقه بر می آید و همه حکایت از سرکوب تشکیلاتی و اسارت و زندان است، این همه فقط به درد خود این رهبران فاسد و نالایق و زبون می خورد و هیچ عقل سلیمی، این لاطائلات و اراجیف را باور نمی کند و همه نمایشات مضحک و نامربوط است که از زبان مشتی شستشوی مغزی شده بیرون آورده می شود.

اگر چه‌ آزادی ، واژه‌ای‌ مقدس در همه‌ ادیان، مکاتب‌ و فرهنگ‌ها محسوب‌ شده‌ و بنیاد بسیاری‌ از مکتب‌ها بر تحقق‌ وجوه‌ مادی‌ و معنوی‌ آن‌ استوار گشته‌ است، اما هر مفهومی ضد یا نقیض‌ خود را نیز تداعی‌ می‌کند. مفهوم‌ آزادی، ضد خود یعنی‌ استبداد و یا نقیض‌ خود یعنی‌ فساد را به‌ ذهن‌ متبادر می‌کند و ما را در گیر و دار علمی‌ و عملی‌ آشوب‌زده‌ای‌ وارد می‌کند که‌ اگر به‌ راستی‌ و درستی‌ از آن‌ بیرون‌ آییم، کار بزرگی‌ انجام‌ داده‌ایم. اما در درون حصارهای بسته اشرف ها آزادی را فقط در شعارهای اسیرانی می توان یافت که همه را مجبور کردند که بر دستبند های طلایی و نامریی خود بوسه بزنند.

از منظر سران فرقه رجوی، واقعیتی به نام آزادی وجود ندارد، تا چه برسد به این که آن واقعیت، دارای ارزش هم باشد. مراد از آزادی‌ در جامع‌ترین‌ معنا، وضعیت‌ رهایی، گرفتار و دربند نبودن، مقهور کسی‌ نبودن، تحت‌ فشار نبودن‌ و باری‌ بر دوش‌ نداشتن‌ است که این همه در فرقه قرون وسطایی رجوی معنی و مفهوم ندارد. آزادی در مورد انسان، حالتی است که در آن اراده شخصی برای رسیدن به مقصود خویش به مانعی بر نخورد. اما با وجود اسدالله مثنی ها، فاضل ها، فروغ پاکدل ها و … آیا می توان حتی لفظ آزادی را در زندان های رجوی بر زبان جاری ساخت؟ مگر می شود در اسارت هم، آزاد بود؟ مگر می شود در زندان های مخوف اشرف هم، آزاد بود و آزاد زیست؟

آنقدر از اعضای سازمان در زندان های رجوی، دست نوشته اجباری و دیکته شده، اعترافات دروغین، مصاحبه های ویدیویی و برچسب زنی های مضحک پلیسی و … گرفته شده است که زندانی ها بعد از آزاد شدن ، از ترس علنی شدن آنها، لام تا کام حرف نمی زنند! چرا که در فضای بسته مناسبات چنین القا می شود که شما همه در درون خود مزدور هستید و این عفو رهبری سازمان بوده است که به شما حق حیات و نفس کشیدن مجدد داده شده است.

مخلص کلام اینکه :
مناسبات سازمان در هر کجایی که باشد، یک زندان فکری و جسمی است. اعضای سازمان همه برده های فکری رجوی هستند و حق صحبت مستقل ندارند. برای آزادی می توان دو شاخص مهم در نظر گرفت: یکی فقدان مانع که این شاخص در تعریف لغوی آزادی نیز نهفته ‌است (در زبان‌های فارسی، انگلیسی و عربی) و دیگری امکان بروز و انجام خواست مورد نظر. برای فهم بهتر این مطلب می‌توان به پرنده‌ای در قفس اشاره کرد که پرنده را فاقد آزادی می‌دانیم چون دارای مانع است اما اگر پرنده از قفس آزاد باشد اما مجال پرواز نداشته باشد (مثلاً پرهایش بریده باشد یا به خاطر ضعف امکان پرواز نداشته باشد) باز هم آزاد تلقی نمی‌شود. توجه به دو شاخص فوق برای تعریف آزادی ضروری است. در فرقه رجوی هر دوی این شاخص ها وجود ندارد، یعنی هم در قفس هستی و هم پرهایت بریده شده است.

رجوی ها خودشان می دانند که اگر بخواهند تمام ادعاهای خود را محک بزنند، فقط کافیست درب زندان های خود را باز بگذارند و افراد آگاه و آزاد سازمان فقط و فقط اجازه تردد به بیرون را داشته باشند. دیگر نه از تاک اثری خواهد ماند و نه از تاک نشان. اینکه کس دیگری ( مریم و مسعود رجوی ) تصمیم بگیرد که چقدر و چطور آزاد باشی، این عین بردگی است، حالا شما اسمش را بگذارید آزادی و مبارزه برای آزادی!

در اذهان سران فرقه رجوی و رهبرانش، ذهن هایی متعلق به عصر حجر خوابیده است. آزادی بیان در سازمان مجاهدین، یعنی در هر مقطع تاریخی حرفی خلاف نظر ما داده شد، محکوم است. در فرقه ای منحط و فاسد که آگاه بودن و آگاهی جرم است، صحبت از آزادی رویایی دست نیافتنی است، اما باید به اسیران در بند رجوی، قول داد که: شما هم چون ما، روزی ریشه هایتان به آب و شاخه هایتان به آفتاب خواهد رسید، همه دوباره سبز خواهید شد.

فرید

خروج از نسخه موبایل