ابراهیم عکاس هم حسرت به دل رفت

ابراهیم سعیدی که اخیرا سازمان مجاهدین خلق فوت وی را اعلام نمود در سازمان به “ابراهیم عکاس” معروف بود. چون سابقا کار و حرفه اش عکاسی بود و از بدو ورودش به سازمان و بعد که در فرانسه بود کارش گرفتن عکس از مسعود رجوی و میتینگ ها بود تا در نشریه موسوم به مجاهد منتشر گردد. بعدها که انقلاب ایدئولوژیک در تشکیلات رجوی شروع گردید دوربین را از او گرفتند و ابراهیم عکاس بدون دوربین شد. فکر کنم آن زمان ابراهیم نمیدانست که بعد از دوربین نوبت به زنش هم خواهد رسید که رجوی از او می گیرد! آن زمان در نشست ها می گفتند که عکس های بدون اجازه گرفته است.

همسر او زهرا اسلامی از مسئولین سازمان در کارهای خدماتی بود. او زنی بود که واقعا تحت استثمار قرار میگرفت. خیلی کار میکرد و خیلی تلاش می نمود. مسئولین تشکیلات می دیدند که او زبان اعتراض علیه تشکیلات را ندارد لذا مدام از وی کار می کشیدند.
یک بار بعد از اینکه من متوجه شده بودم که این دو سابقا با هم همسر بودند و بخاطر فرمان مسعود رجوی در انقلاب ایدئولوژیک سازمان از همدیگر جدا شده بودند، هر دو نفر را دیدم که از فاصلۀ نزدیکی از یکدیگر قرار گرفتند. عجیب بود که من بصورت کنجکاو میخواستم ببینم که این دو نفر که به دستور تشکیلاتی از یکدیگر جدا شده اند چه احساسی نسبت به یکدیگر دارند. در تمام آن چند ثانیه ای که این دو در مقابل یکدیگر قرار گرفته بودند و بدون اینکه متوجه بشوند که یکی دیگر در حال کنجکاوی است، من احساس عشق را در صورت های آن دو نفر دیدم. احساس کردم که هنوز نسبت به یکدیگر عاشق هستند ولی این زور و اجبار رجوی بود که آنان را از یکدیگر جدا کرده بود. احساس کردم که اگر ممنوعیت های رجوی نبود یک لحظه از همدیگر جدا زندگی نمی کردند.

ابراهیم سعیدی

همین موضوع باعث شد که نسبت به انقلاب ایدئولوژیک رجوی و هر آنچه که در این خصوص بود منزجر شوم. از هم پاشاندن یک خانواده را به چشم می دیدم. حس میکردم که هیچ کسی به جز رجوی دشمن خانواده نیست، زیرا رجوی میدانست که بقای خودش در از هم پاشیدن خانواده ها است.

هنوز بعد از آن همه سال آن نگاه های تشنه به عشق و زندگی مشترک در خاطرم باقی مانده است. بعدها همین حس کنجکاوی در من بیداد می کرد و دوست داشتم یک مورد پیدا کنم که اثبات کند افرادی که در سازمان از یکدیگر طلاق گرفته اند دیگر میلی به زندگی مشترک با هم ندارند و بصورت بسیار آگاهانه از همسرانشان جدا شده و بقول معروف طلاق ایدئولوژیک گرفته اند. اما هیچگاه و در هیچ جایی یافت نشد که نشد. خانواده های دیگری را دیدم که مبیِن همین حس و علاقه به یکدیگر بودند ولی جبر تشکیلات آنها را وادار به جدایی از همدیگر کرده بود.

ابراهیم سعیدی هر کسی بود، یا هر اندیشه ای که داشت، حسرت زندگی دوباره با خانواده اش را با خود به گور برد، حسرت بدل رفت در حالیکه قطعا در ته دلش آرزو داشت یک بار دیگر با خانواده اش یک جا بنشینند و عشق به زندگی را در لبخندها و شور و نشاط خانوادگی حس کنند، ولی او این آرزو را با خود به گور برد زیرا که رجوی، او و سایر اعضای سازمان را بخاطر منافع فردی خودش به جهنم فرقه ای خودش فرستاد. هرگز نمی توان گفت منافع سازمانی، زیرا هیچ منفعت سازمانی در کار نبود، هر چه بود منافع فردی شخص مسعود رجوی بود. این داستان غم انگیز کماکان ادامه دارد .

بخشعلی علیزاده

خروج از نسخه موبایل