تحلیل سازمان مجاهدین خلق از سرنوشت جمهوری اسلامی بعد از رحلت آیت الله خمینی

سرتیم حفاظت از مسعود رجوی عنوان کرد

در 14 خرداد 1368 وقتی خبر رحلت امام خمینی بنیان‌گذار کبیر انقلاب اسلامی اعلام شد و به فاصله اندکی، با رأی مجلس خبرگان، آیت‌الله خامنه‌ای سکان‌داری نظام جمهوری اسلامی را بر عهده گرفت، سازمان مجاهدین خلق به سرکردگی مسعود رجوی در حال طراحی توطئه علیه نظام اسلامی بودند ولی به تعبیری «نقش بر روی یخ می‌زد». سازمان گمان می‌کردند با رحلت امام، جمهوری اسلامی با چالش بزرگی مواجه می‌شود؛ اما با انتخاب آیت‌الله خامنه‌ای به رهبری، همه توطئه‌ها نقش بر آب شد.

اما هنوز مسائل بسیاری وجود دارد که کمتر درباره آن صحبت شده؛ تحلیل سازمان مجاهدین از رحلت آیت الله خمینی چه بود؟ رجوی گمان می‌کرد بعد از رحلت بنیان‌گذار انقلاب چه بر سر نظام خواهد آمد؟ انتخاب آیت‌الله خامنه‌ای به رهبری چگونه نقشه‌های دشمنان را بر هم زد؟ استراتژی سازمان مجاهدین بعد از رحلت امام دچار چه تغییراتی شد؟ و … این‌ها سؤالاتی است که در گفتگو با مسعود خدابنده، عضو جداشده سازمان مجاهدین خلق و از نزدیک‌ترین افراد به مسعود رجوی پرسیدیم.

مشروح گفتگوی پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی با مسعود خدابنده را در ادامه بخوانید.

مسعود خدابنده

نگاه سازمان مجاهدین خلق به امام خمینی در سال 57 چه بود و در سال 68 این نگاه چگونه بود؟

مسعود خدابنده: قبل از پیروزی انقلاب، مجاهدین خلق همواره به دنبال تاییدیه آیت‌الله خمینی بودند. بارها هم برای این کار تلاش کردند ولی موفق نشدند. مشکل مجاهدین خلق از نظر آقای خمینی این بود که این گروه بدون پشتوانه تئوریک، دست به اسلحه برده‌اند. با وجود اینکه آیت‌الله خمینی هرگز حاضر به تائید مجاهدین نشد، آن‌ها تا زمان انقلاب و بعد از آن، همیشه خودشان را رهرو آیت‌الله نشان می‌دادند و هم‌زمان البته خود را به لحاظ تئوریک در خط گروه‌های مارکسیستی هم می‌دیدند.

این التقاط در ایدئولوژی، در کنار ناپختگی جوانانی که سازمان مجاهدین خلق را به‌عنوان انشعابی از نهضت آزادی تشکیل داده بودند، اشکالی بود که به نظرم برای آیت‌الله خمینی قابل‌قبول و تائید نبود. فکر می‌کنم ایشان مجاهدین را اگر چه در جبهه آمریکا و شاه نمی‌دید، ولی آنان را افرادی یاغی و سرخود می‌دید که قابل‌اعتماد نیستند. از خصوصیات آقای خمینی این بود که در طول زندگی، چه در ایران و چه بعدها در تبعید، نشان داد بر سر اصول، خیلی حساس است.

بعد از پیروزی انقلاب 57 و خروج مجاهدین از زندان (که مجموعه سران و هوادارانشان به صد نفر نمی‌رسیدند)، آن‌ها از یک ‌طرف خود را همراه و مطیع آیت‌الله خمینی نشان می‌دادند و از طرف دیگر منتقدین او از موضع چپ و رادیکال بودند. یعنی از یک ‌طرف او را «امام» یا «پدر» یا خطاب می‌کردند و از طرف دیگر هر حرکتی که انجام می‌شد را «راست» و «ناکافی»، یا به تعبیر مارکسیست‌ها «خرده‌بورژوازی» می‌خواندند. زمانی که دادگاه‌های انقلاب تشکیل شد، مجاهدین عملاً مدعی بودند باید همه‌کسانی که در رژیم سابق کارکرده‌اند اعدام شوند. دائماً معترض بودند که چرا اعدام نمی‌کنید؟ حتی کسانی را که کوچک‌ترین مسئولیتی در رژیم سابق داشتند مستوجب اعدام می‌دانستند. آن‌ها حرکت‌های ضد آمریکائی را کافی نمی‌دانستند و می‌گفتند باید ایران را «ویتنام» آمریکا کنیم. وقتی سفارت آمریکا تسخیر شد، انتقاد می‌کردند که چرا گروگان‌های آمریکائی را زنده گذاشته و اعدام نمی‌کنید؟!

راستش تازه می‌فهمم که بخشی از دلایل راست‌ روی‌های افراطی سازمان به‌خصوص در سال‌های اخیر، همان چپ‌روی‌های مقطعی و تاکتیکی (و فدا کردن اصول مبارزاتی) بوده است. مثل یک «پاندول» که وقتی به یک‌طرف کشیده و رها شود، لاجرم به‌طرف دیگر بازخواهد گشت.

در بحبوحه ماه‌های اولیه انقلاب، ما هم که در خارج از کشور مشغول فعالیت بودیم، به‌عنوان نمایندگان مجاهدین، ازیک ‌طرف غرغرها و طلبکاری‌ها را به ‌صورت نیمه‌علنی بازنشر می‌کردیم و از طرف دیگر عکس آیت‌الله خمینی را در جلسات، بالاتر از عکس رجوی یا حنیف‌نژاد و دیگران نصب می‌کردیم! این دوگانگی یا همان «نفاق» با ذات ما آن‌چنان عجین شده بود که حتی در جریان سی‌خرداد و هفت‌تیر 1360 و تا مدتی بعد از فرار مسعود رجوی و بنی‌صدر به پاریس، هنوز در جلسات، تصویر آقای خمینی بالا و تصاویر رجوی و بنی‌صدر در دو طرف و کمی پائین‌تر نصب می‌شد.

رده‌های بالای سازمان به‌خوبی می‌دانستند که اساساً از روز اول بنا نبوده مجاهدین هیچ علاقه و ارادتی به آیت‌الله خمینی داشته باشند و همه‌چیز صرفاً یک مانور تاکتیکی بوده و بس. این مسئله در مورد دیگران (ازجمله آقایان طالقانی و منتظری) هم صدق می‌کرد؛ یعنی «پدر» خطاب کردن آیت‌الله طالقانی به‌هیچ‌وجه مبنای اعتقادی نداشت، بلکه هدف مجاهدین، یافتن راه نفوذی در میان روحانیون بود. مجاهدین که در سطوح بالای جامعه جدی گرفته نمی‌شدند، نیاز داشتند تا پشت کسانی چون آیت‌الله طالقانی مخفی شوند.

به نظر من آقای خمینی خیلی خوب این موضوع را دریافته بود. آیت‌الله بعد از پیروزی انقلاب، یک ‌بار مسعود رجوی و موسی خیابانی را به ملاقات پذیرفت. او در آن ملاقات خیلی رک به خیابانی و رجوی گفت که خیره‌سری و مقابله را کنار بگذارید و در جایگاه کمک به ‌نظام، خودتان را ثابت کنید. مسعود رجوی بعدها صریحاً می‌گفت که «خمینی بسیار هوشیار بود؛ چراکه وقتی شماها هنوز نمی‌فهمیدید من کی هستم (رهبر ایدئولوژیک هستم) او فهمید کی هستم و چه می‌کنم!»

روز هفتم اردیبهشت 1360، مجاهدین خلق تظاهراتی با عنوان «تظاهرات مادران» به راه انداختند و یک روز بعد، مسعود رجوی در پیامی برای نظام خط ‌و نشان کشید که: «اگر جلوی گروه‌های سرکوب و فشار را نگیرید، انقلاب ایران این موضوع را تحمل نخواهد کرد!» این اظهارنظر در واقع تهدید به مبارزه مسلحانه با نظام بود.

دوازدهم اردیبهشت، سازمان طی اطلاعیه‌ای خواستار دیدار با آیت‌الله شد. در این اطلاعیه خطاب به آیت‌الله خمینی آمده بود: «شما که پیوسته به‌رغم نقاهت جسمی، با گروه‌ها و جماعت و افراد مختلف به‌طور روزمره دیدار و ملاقات دارید، اکنون اگر سوءتعبیر نشود، ما و کلیه هوادارانمان در تهران نیز که قشری از اقشار ملت هستیم بدین‌وسیله تقاضا می‌کنیم تا برای بیان مواضع و تشریح اوضاع وعرض شکایت و اثبات مطالب فوق‌الذکر بدون هیچ‌گونه تظاهر و درنهایت آرامش به حضورتان برسیم.»

روز 21 اردیبهشت، آیت‌الله در جریان دیدار با گروهی از روحانیون، پاسخ قاطعانه‌ای به درخواست مجاهدین دادند. ایشان گفتند: «آن‌هایی که این‌طور هم با قلم‌هایشان، علاوه بر تفنگ‌هایشان، با ما معارضه دارند، ما به آن‌ها کراراً گفته ‏ایم و حالا هم می‏ گوییم که مادامی‌که شما تفنگ‌ها را در مقابل ملت کشیده‏ اید، یعنی در مقابل اسلام با اسلحه قیام کرده ‏اید، نمی ‏توانیم صحبت کنیم و نمی ‏توانیم مجلسی باهم داشته باشیم. شما اسلحه ‏ها را زمین بگذارید و به دامن اسلام برگردید، اسلام شما را می ‏پذیرد و اسلام هوادار همه شماهاست. فقط گفتن به اینکه ما حاضریم [کافی نیست] و در آن نوشته‏ ای که نوشته ‏اید، در عین‌ حالی که اظهار مظلومیت‌های زیاد کرده ‏اید، لکن باز ناشی‌گری کردید و ما را تهدید به قیام مسلحانه کردید. ما چطور باکسانی که قیام مسلحانه بر ضد اسلام می ‏خواهند بکنند می ‏توانیم تفاهم کنیم؟» ایشان تأکید کردند که: «کشور اسلامی ما، همه شما را می ‏پذیرد و من هم که یک طلبه هستم با شما حاضرم که در یک جلسه، نه در یک جلسه، در ده ‏ها جلسه، با شما بنشینم و صحبت کنم. لکن من چه بکنم که شما اسلحه را در دست گرفته ‏اید و می ‏خواهید ما را گول بزنید. برگردید و به دامن ملت بیایید و اسلحه ‏ها را تحویل بدهید و اذعان کنید به اینکه ما خلاف کرده ‏ایم.» و گفتند: «من اگر در هزار احتمال، یک احتمال می‏ دادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که می‏ خواهید انجام بدهید، حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم؛ لازم هم نبود شما پیش من بیایید…»
بدین شکل آیت‌الله خمینی به صراحت پاسخ مجاهدین را داد و جایی برای بهانه‌گیری و غر زدن باقی نگذاشت. من اهل تعریف و تمجید نیستم ولی برایم جالب است که آقای خمینی از قصد و هدف مجاهدین به‌خوبی آگاه بود و آنچه می‌خواستند انجام بدهند را می‌دید. به یک تعبیر، آنچه ما آن زمان در آیینه ندیدیم، او در خشت خام دید. مجاهدین نه‌ تنها سلاح بر زمین نگذاشتند، بلکه در فرصتی کوتاه آغازگر غائله علیه نظام و مردم ایران شدند.

در آن زمان، یکی از مباحث مطرح‌شده در تحلیل‌های سازمان، بحث «ارتجاع و لیبرال» بود. آن‌ها می‌گفتند دشمن اصلی، ارتجاع (یا همان روحانیت) است. می‌گفتند این‌ها چون خرده‌بورژوا و درعین‌حال صاحب قدرت هستند، نهایتاً طبقه کارگر را فدای سرمایه‌داری خواهند کرد. این طرز برداشت اگر چه از سال‌ها قبل در تفکرات مجاهدین ریشه داشت، ولی بعد از پیروزی انقلاب عملا به اینجا ختم شد که باید از لیبرال‌ها در برابر روحانیون پشتیبانی کرد. مجاهدین می‌دانستند که خودشان قادر به مقابله با روحانیت نیستند و باید از نیروهای دیگری (مشخصا لیبرال‌ها) در مواجهه با روحانیت استفاده کنند. من هنوز مطمئن نیستم که واقعا این خط از تفکر مجاهدین اولیه نشات گرفته باشد، اما گمان می‌کنم سرویس‌های خارجی در تزریق این گفتمان نقش‌آفرین بودند. چراکه مسلما بحث «همکاری با لیبرال‌ها در مقابله با ارتجاع» موضوعی نبود که سرویس‌های آمریکائی و اروپائی آن را نپسندند. در هر حال نتیجه نهائی پیشبرد این استراتژی، تلاش برای تقابل لیبرال‌ها با انقلابیون بود اما وقتی به نتیجه موردنظر ختم نشد، سازمان از فاز سیاسی به فاز نظامی روی آورد. سازمان در این مرحله شروع به ترور حداکثری به قیمت سوزاندن همه سرمایه‌های اطلاعاتی، سیاسی، اقتصادی کشور کرد. از این نقطه، موضع‌گیری‌های علنی و رودررویی مستقیم با آیت‌الله خمینی شروع شد.

تقریباً دو ماه قبل از رحلت امام خمینی، ماجرای عزل آیت‌الله منتظری از قائم‌مقامی رهبری پیش آمده بود. موضع مجاهدین خلق درباره ماجرای عزل منتظری چه بود؟

مسعود خدابنده: ماجرای آیت‌الله منتظری، روابط او، خصوصیاتش و بحث قائم مقامی رهبری داستانی طولانی دارد. راستش خود من هم هنوز تحلیل دقیقی ندارم اما می‌دانم که مجاهدین خلق از مدت‌ها قبل منتظر رحلت آیت‌الله خمینی بودند. طبیعی است که سرویس‌های خارجی هم در این رابطه برنامه‌هایی داشته باشند. مجاهدین در سطح خودشان و سرویس‌های غربی نیز در سطح خودشان روی خصوصیات و نقاط قوت و ضعف آیت‌الله منتظری (به‌عنوان رهبر آینده نظام) کارکرده بودند و او چه در داخل و چه خارج از کشور فرد ناشناخته‌ای نبود.

معتقدم عزل آیت‌الله منتظری از جانشینی رهبری، بسیاری از تحلیل‌ها و برنامه‌های سرویس‌های غربی و نیز مجاهدین خلق را بر هم زد. تغییر یک ‌باره در عالی‌ترین سطح کشور و کنار رفتن کسی که گمان می‌کردند رهبر آینده ایران است، همه تحلیل‌ها و برنامه‌ها را به هم ‌ریخت. این موضوع برای دستگاه‌های اطلاعاتی متخاصم اصلا ضربه کوچکی نبود.

در این بین، سازمان مجاهدین هم تغییر رویه داد. مطمئن نیستم اگر منتظری عزل نمی‌شد، مجاهدین الان کجا بودند؟ ولی مطمئنم حملاتی را که از ساعات اولیه انتخاب آیت‌الله خامنه‌ای به رهبری، علیه ایشان سازماندهی کردند، هرگز علیه منتظری صورت نمی‌دادند.
خصوصیات آیت‌الله منتظری بر مسعود رجوی پوشیده نبود و محتوای نوارهایی که بعدا بیرون آمد هم تازگی نداشت. در سازمان همه (حتی من) به‌خوبی می‌دانستیم که منتظری چه خلق و خویی دارد. شک ندارم که مسعود رجوی «از نمد رهبری منتظری» برای خودش کلاه دوخته بود. این درحالی بود که رهبری آیت‌الله خامنه‌ای، یکی از مهم‌ترین دلایلی بود که دم گروه‌های تروریستی و ازجمله مجاهدین را از ایران و حتی از منطقه قیچی کرد. این در حالی است که رهبری فردی مثل آقای منتظری مسلما به این مرحله ختم نمی‌شد.

به هنگام رحلت امام، شما در اردوگاه اشرف و در عالی‌ترین ارکان رهبری سازمان حضور داشتید. وقتی خبر رحلت امام خمینی در قرارگاه اشرف منتشر شد، اعضاء چه واکنشی نشان دادند؟ مسعود رجوی چه موضعی داشت؟

مسعود خدابنده: تحلیل سازمان این بود که رژیم ایران «ابتر» و بی دنباله شده است. رجوی می‌گفت تمام سیستم حکومت بر شخص خمینی استوار است و در نتیجه مرگ او مساوی است با پایان رژیم. با همین تحلیل هم سال‌ها مدعی شده بود که هم‌زمان با چنین واقعه‌ای ما به‌سوی تهران سرازیر می‌شویم و با توجه به از هم پاشیدن شیرازه نظام، مردم هم به ما خواهند پیوست. زمانی که از فوت آقای خمینی مطلع شدیم، اعضای مجاهدین در اشرف (و جاهای دیگر) اساساً شک نداشتند که الان باید مهیا شده و به‌طرف ایران حرکت کنیم، ولی در عمل اصلا چنین حرکتی رخ نداد.

توجه داشته باشیم که رحلت آیت‌الله حدود یک سال بعد از شکست مجاهدین در عملیات فروغ جاویدان اتفاق افتاد. یعنی در خود فرورفتگی و وادادگی تشکیلاتی و خاطره شکست سنگینی که دو سوم افراد مجاهدین را به کشتن داد، هنوز باقی بود.

یادم هست چند هفته بعد از رحلت آیت‌الله خمینی، به‌سرعت بحث «فاز جدید انقلاب ایدئولوژیک» در سازمان مطرح، و عنوان شد که اکنون مریم «مسئول اول سازمان» و مسعود «رهبر ایدئولوژیک و رهبر مقاومت» است. هم‌زمان بحث طلاق و این‌که همه مردان باید از زنان جدا شوند و همه زنان، همسران مسعود رجوی به شمار می‌آیند مطرح شد. اعضاء همگی مبهوت شده بودند؛ شوک بعد از شوک و گیجی بعد از گیجی! تا حدی که آخرین چیزی که به فکر یک عضو می‌رسید، ایران و مسائل مرتبط با آن بود.رجوی ماه‌ها بود که به دنبال احیای روحیه نفرات باقی‌مانده بعد از شکست فروغ جاویدان بود. در همین راستا زنان را مجبور کرد با مردان ازدواج کنند تا هر دو طرف خاطره همسران از دست رفته‌شان را فراموش کنند. (یادم هست برخی زنان که فرزند هم داشتند، در مجلس عقد اجباری‌شان زار زار گریه می‌کردند) ولی یکی دو ماه بعد نظرش عوض شد و بازی جدیدی راه انداخت.

حساسیت و کینه رجوی نسبت به شخص آیت‌الله خمینی بسیار بارز و نمایان بود. مسعود معتقد بود، حق رهبری (نه رهبری ایران، بلکه رهبری ایدئولوژیک مسلمانان) متعلق به مسعود رجوی بوده و آیت‌الله خمینی این حق را از او گرفته است! کینه مسعود از ایشان از اینجا ناشی می‌شد. توهم او به حدی بود که چنین می‌پنداشت و خود را هم‌ردیف آقای خمینی می‌دید.رجوی هم‌زمان با راه‌اندازی جلسات مغزشوئی، از آنجا که می‌دانست ممکن است از سوی برخی سران سازمان (که هنوز به‌طور کامل تصفیه نشده بودند) خطری او را تهدید کند، تعداد اعضای کمیته مرکزی سازمان را به ‌یک‌باره به چند صد نفر گسترش داد (به‌قول‌معروف آبش را زیاد کرد تا تأثیرش کمتر شود. مثلاً آقای سعید شاهسوندی با آن سابقه، هم‌طراز مادر فلانی که خواندن و نوشتن هم نمی‌دانست شد.) بعد هم که جنگ اول خلیج‌فارس در گرفت، قولی که رجوی داده بود مبنی بر این‌که «با درگذشت آقای خمینی، نظام از هم می‌پاشد» فراموش شد. رجوی البته حرف‌های زیادی زیاد زده بود؛ یکی دیگر از تحلیل‌های معروفش این بود که «آتش‌بس در جنگ، طناب‌دار رژیم است»؛ این سخنان چنان مضحک بود که بعدها تکرار یا زیر سؤال بردن این تحلیل‌ها را در سازمان ممنوع کردند.

آیا سازمان برنامه‌هایی را برای رحلت امام طراحی کرده بود؟ مثلاً ایجاد آشوب و جوسازی رسانه‌ای و کارهای روانی و حتی عملیات ترور؟

مسعود خدابنده: رجوی از همان زمان که ایران را ترک کرد، این توهم را در ذهن اعضای سازمان پرورش داد که روزی به ایران بازخواهیم گشت؛ کسی نمی‌دانست چه وقت این وعده عملی خواهد شد. رجوی منتظر فرصتی بود تا شیرازه نظام از هم بپاشد. زمانی که در پاریس بود گمان می‌کرد می‌تواند نظام را به چالش بکشاند. وقتی به عراق رفت، گمان می‌کرد هم‌زمان با حمله صدام به مرزهای ایران، نظام ایران تضعیف‌شده و راه برای ورود سازمان به ایران بازخواهد شد. ولی رحلت امام خمینی زمانی اتفاق افتاد که سازمان نیرو و گروه ترور را در اختیار نداشت و اساساً امکان حمله نظامی نیز فراهم نبود. سازمان آن زمان تا حدی که می‌توانست کوشید تا گروهی از مردم را با خود هم‌صدا کند ولی هرگز موفق نبود. لذا ناگزیر به‌سرعت در لاک خود فرورفت تا با سرگرم کردن نفرات به بحث‌های درونی، صورت‌مسئله را پاک کند.

بعد از رحلت امام خمینی، سازمان چه تغییرات استراتژیک و تاکتیکی داشت؟

مسعود خدابنده: رحلت آیت‌الله خمینی زمانی رخ داد که نظام جمهوری اسلامی به ثبات رسیده بود. آشوب‌های اول انقلاب، هشت سال جنگ تحمیلی، فشارهای بین‌المللی و ده‌ها مسئله دیگر نتوانسته بود نظام را از پای درآورد. ایران در این آشوب‌ها حتی یک وجب از خاکش را هم از دست نداد. حتی پیشرفت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی آن هم متوقف نشد. مجاهدین خلق تنها روی دو محور سرمایه‌گذاری کرده بودند: 1- پیروزی صدام در جنگ علیه ایران و 2- رحلت آیت‌الله خمینی و امید به رهبری آقای منتظری.
چه کسی فکر می‌کرد حکومت صدام با پشتیبانی همه کشورهای جهان نتواند بعد از هشت سال، حداقل خوزستان را از ایران جدا کند؟ چه کسی فکر می‌کرد که آیت‌الله منتظری جانشین آیت‌الله خمینی نخواهد شد؟ تا جایی که یادم هست، سازمان مجاهدین خلق تا مدت‌ها گیج و منگ بود و بعد هم در خود فرورفت و از همان زمان هر روز فرقه‌ای‌تر شد. فرقه رجوی، بعد از سرخوردگی در عملیات فروغ و پس از اعلام رهبری آیت‌الله خامنه‌ای، دیگر سازمان قبلی نبود و به‌طور کامل ورشکسته شد.

محمد جعفر بگلو

خروج از نسخه موبایل