تحلیلی پیرامون چرایی حوادث 30 خرداد 1360

سازمان مجاهدین خلق که با رهبری مسعود رجوی خیال تسلط بر حاکمیت سیاسی را در سر می‌پروراند، با حرکت منسجم مردمی در جهت تثبیت و تأیید نظام جمهوری اسلامی روبه‌رو شد و برای رهبری سازمان و کلیه فعالان سیاسی اثبات شد که روند انقلاب به گونه‌ای سامان یافته است که مجالی برای قدرت‌طلبی گروه‌های مختلف خواهان قدرت (از سازمان مجاهدین گرفته تا گروه‌های چپ) باقی نخواهد گذارد.

از این رو، پس از شکست سازمان در فرآیند مردمی تعیین حاکمیت (همه‌پرسی جمهوری اسلامی، انتخابات نخستین دوره ریاست جمهوری، انتخابات نخستین دوره مجلس شورای اسلامی، انتخابات خبرگان قانون اساسی و همه‌پرسی قانون اساسی جمهوری اسلامی) به تدریج زمینه‌های ورود سازمان به فاز مسلحانه پدیدار شد. به یک تعبیر: «خط استراتژیک و راه حل نهایی مجاهدین خلق، این بود که اگر با روش‌های متعارف سیاسی ـ مثلاً انتخابات ـ نتوانند به قدرت دست یابند، ناگزیر برای دستیابی به آن دست به اسلحه ببرند.»[1]

در واقع، رجوی به علت عدم موفقیت در صحنه سیاسی تلاشی را آغاز کرده بود تا تئوری «حالا که ما را به بازی نمی‌گیرید ما هم بازی را به هم می‌زنیم» را با استفاده از سپر انسانی جوانان احساساتی هوادار پیاده نماید. «در یک نگرش انقلابی و به خصوص بر اساس ایدئولوژی توحیدی هرگز تمام راه‌ها به روی مردمی که آهنگ و اراده انقلاب و حرکت و پیشرفت داشته باشند بسته نمی‌شود و حتی در سخت‌ترین شرایط نومیدکننده نیز که چه بسا در ارزیابی‌ها و محاسبات معمول گریزگاه و راه نجاتی به نظر نرسد به شرط دارا بودن همان آمادگی و اراده حرکت رهایی‌بخش و تن ندادن و تسلیم نشدن به وضع موجود راه‌هایی پیدا گشوده می‌گردد که چه بسا در محاسبات قبلی اصلاً به آن حساب نیامده‌اند… این حقیقت تجربه‌ای اثبات شده است که علاوه بر نمونه‌های جهانی در میهن خود ما نیز در جریان همین خیزش و انقلابی که رژیم شاه را به زباله‌دان تاریخ فرستاد عیناً تجربه شده است و به خاطر داریم که چگونه رژیم شاه کوشیده بود تا با سلطه و دیکتاتوری سبعانه و سفاکانه خود و ایجاد روحیه ترس و یأس در مردم خود را شکست‌ناپذیر و جاودانه قلمداد کند. مهم این است که مردم آماده و مصمم و به تغییر و حرکت و پیشرفت باشند و مهم این است که عناصر و نیروهای آگاه و متعهدی باشند که مسئولیت خود در جهت آگاه و آماده کردن مردم قیام کنند.»[2] در حقیقت، از مقطعی که سازمان احساس کرد فاقد پشتوانه مردمی و به تبع آن قانونی برای کسب قدرت از مجاری منطقی و قانونی آن است، به ایجاد زمینه برای تصاحب مسلحانه قدرت پرداخت.

مسعود رجوی

ابراهیم یزدی نماینده وقت مردم تهران در مجلس شورای اسلامی، می‌گوید: «در خلال بحث‌های سازمان این نکته مشهود بود که آن‌ها اذعان دارند که انقلاب محصول همکاری دو جریان اسلامی یعنی روشنفکران دینی و روحانیون است. سازمان انقلاب را حق خود می‌دانست و هر دو جریان روحانی و روشنفکر را غاصب می‌دانستند و روشنفکران دینی و امثال مهندس بازرگان را لیبرال و روحانیت را مرتجع می‌دانستند و در تحلیل‌های خود بر این باور بودند که اولویت در خلع روحانیون (یا به بیان خودشان ارتجاع) از قدرت است و در صورت موفقیت در این امر، جارو کردن لیبرال‌ها آسان خواهد بود… قبل از حوادث خرداد ماه 1360 بچه‌های سازمان پیش من آمدند و گفتند که تجربه انقلاب را تکرار خواهند کرد. من با صراحت به آن‌ها گفتم که تحلیل‌های آن‌ها اشتباه است و آن‌ها جواب دادند که در دوران انقلاب خیابان‌ها در کنترل ما بود، حالا هم همان کار را می‌کنیم.

و من در جواب آن‌ها گفتم: در زمان انقلاب بدنه جامعه هر حرکتی را علیه نظام شاهنشاهی تأیید می‌کرد اما امروز بدنه جامعه با شما نیست. شما یک گروه کوچک و اقلیتی هستید و اگر بخواهید دست به کار مسلحانه بزنید، با شما برخورد می‌کنند و شما تاب مقاومت را ندارید و بنابراین به شدت آسیب خواهید دید و متلاشی خواهید شد.

در آن ملاقات کم و بیش مطرح کردند که قاطعانه خواهند ایستاد، آن‌ها به میلیشیایی که درست کرده بودند خیلی بها می‌دادند و فکر می‌کردند می‌توانند مقاومت کنند.» [3]

با این تحلیل، سازمان به طمع تصاحب قدرت، گام در مسیری نهاد که نهایت آن تقابل مسلحانه با جمهوری اسلامی بود. آنچه حائز اهمیت است، نحوه ورود سازمان به این مرحله و زمینه‌سازی برای همراهی افکار عمومی درون سازمان و توجیه افکار عمومی مردم در خصوص چرایی ورود سازمان به فاز مسلحانه بود.

سازمان طی یک سال جنگ روانی طراحی شده، وانمود کرد که وادار به نبرد مسلحانه شده و در حقیقت، به منظور دفاع از خود مجبور به نبرد مسلحانه با نظام جمهوری اسلامی شده است. این در حالی است که در پرونده اعضای سازمان اذعان شده است: «ما در مراسم 4 خرداد 58 می‌خواستیم پوست حزب‌اللهی‌ها را بکنیم. همه چیز را فراهم کرده بودیم؛ چوب تیز شده٬ نانچیکو٬ زنجیر و کمربند همه زیر نظر من بود.»[4]

سازمان تلاش بی‌حدی داشت و استدلال می‌نمود که «داشتن سلاح، حق طبیعی و مشروع هر سازمان رزمنده‌ای است که طی سالیان دراز صلاحیت خود را در به کار گرفتن آن به ثبوت رسانیده است… تقاضای استرداد کلیه سلاح‌ها و وسایلی را که لیست آن‌ها به پیوست ارسال می‌گردد، داریم.»[5] و بیست روز بعد از تسخیر لانه جاسوسی، طی اعلامیه‌ای[6] تشکیل میلیشیای مسلح خود را رسماً اعلام کرد که هدف آن را مقابله با آمریکا معرفی کرد!

عزت‌الله سحابی فعال جریان ملی ـ مذهبی و نماینده وقت مردم تهران در مجلس شورای اسلامی بر آن است که «بچه‌های سازمان متأسفانه گوش‌شان بدهکار نبود. من بعدها متوجه شدم که این‌ها روی هواداران‌شان هم تدریجی کار می‌کردند، همان‌گونه که به تدریج می‌خواستند من را قانع کنند که حرف‌هایشان را بپذیرم. رهبری سازمان هیچ وقت ناگهانی مطرح نمی‌کرد که باید با حاکمیت درگیر بشویم. مثلاً مدتی بیان می‌کردند که در شهرستان‌ها اعضا و هواداران سازمان را می‌گیرند و شکنجه می‌دهند. یک بار یکی از همین بچه‌های مجاهدین از شهرستان به ملاقات من آمد و دیدم که سینه‌اش را با آتش سیگار سوزانده‌اند. هر چند بعدها فهمیدیم که این ساختگی بوده و خود سازمان این کار را کرده بود تا شکنجه را به پای نظام بگذارند. سازمان می‌خواست با این کار به تدریج افکار عمومی را قانع کند که چون از طرف نظام و نیروهای حزب‌اللهی به سازمان و اعضای آن حمله می‌شود، اعضا و کادرها و هواداران سازمان همه به رهبری آن فشار می‌آورند که باید یک کار جدی کرد: یک حرکت مسلحانه!

مسعود رجوی خودش می‌گفت که ما چه کار کنیم؟ داریم در مقابل بچه‌های سازمان در می‌مانیم و تا حالا در مقابل آن‌ها مقاومت کردیم و در واقع حرکت سازمان به سوی درگیری‌های تند و قهرآمیز را به گردن بدنه سازمان می‌انداخت… مسعود به من گفت: ما دیگر درمانده‌ایم؛ بچه‌های سازمان از پایین خیلی به ما فشار می‌آوردند. این در حالی بود که مهدی بخارایی و حبیب مکرم‌دوست و دو نفر دیگر در یک مصاحبه تلویزیونی گفتند: خود سازمان طی یک برنامه حساب شده پله پله ما را به طرف این درگیری‌ها می‌کشاند؛ به گونه‌ای که ما خودمان به این نتیجه برسیم که باید کار مسلحانه بکنیم. اما مسعود پیش ما می‌گفت بدنه سازمان به ما فشار می‌آورد، در حالی که به واقع خود رهبری سازمان بدنه را به سمت مبارزه مسلحانه هدایت می‌کردند.» [7]

از نگاه مسعود رجوی، «سؤال این بود که چگونه و در چه خطی می‌توان رژیم [امام] خمینی را سرنگون ساخت. امروزه دیگر برای هر کسی که مختصر آشنایی با رژیم [امام] خمینی داشته باشد، ضرورت مبارزه مسلحانه احتیاجی به بحث و اثبات ندارد. منظور سازمان هم از استراتژی و جاده‌ای که در بحث‌مان می‌خواهم به دست بیاوریم، یعنی این که مبارزه مسلحانه را چطوری و در چه مسیری به کار بیاندازم تا رژیم سریع‌تر سرنگون شود.»[8]

وی معتقد بود: «تمام خط و ربط‌های استراتژیکی و تحلیلی ما نیز حاکی از ضرورت و حتمیت سرنگونی رژیم در چشم‌انداز محدود و کوتاه‌مدت است، یعنی در زمانی که حداقل یک سال و حداکثر سه سال طول خواهد کشید…[9] مرحله اول فاز نظامی از 30 خرداد 1360 شروع شد و تا تابستان 1361 طول کشید. این مرحله نوبت سران سیاسی بود. قبل از هر چیز شاه مهره‌ها هدف بودند. در این مرحله قرار بود که رژیم بی‌آینده شود و ثباتش را از دست بدهد و در عوض سازمان تثبیت شده و به عنوان جانشین رژیم اسلامی معرفی شود. مرحله دوم از تابستان 1361 تا پایان سال 1362 ادامه یافت. در این مرحله نوبت به تنه سرکوب‌گر نظام رسید، یعنی زدن سر انگشتان رژیم [مقصود رجوی از سرانگشتان رژیم نیروهای سپاه، بسیج، حزب‌اللهی و کلیه افرادی که به نحوی با جمهوری اسلامی ارتباطی داشتند، بوده است] و اینجاست که قطع دست و پای اجرایی رژیم اسلامی اهمیت پیدا می‌کند.»[10]

30 خرداد 1360

البته تمامی افراد سازمان مانند رجوی با ورود به فاز نظامی موافق نبودند و آن را «چپ‌روی زودرس» می‌دانستند و همین امر تنش‌هایی را در مرکزیت و بدنه سازمان ایجاد کرد. از جمله مخالفان ورود سازمان به فاز مسلحانه، محمدرضا سعادتی از اعضای مرکزیت سازمان بود که به هنگام شروع فاز مسلحانه، به جرم جاسوسی برای شوروی سابق در زندان بود. وی از زندان نامه‌ای به مادر رضایی‌ها (احمد، مهدی، رضا و صدیقه رضایی) نوشت و طی آن حرکت سازمان به سوی مبارزه مسلحانه با جمهوری اسلامی را یک اشتباه محض خواند اما این مخالفت‌های پراکنده نتوانست رجوی را از تصمیمی که به هدف کسب قدرت اتخاذ کرده بود، باز دارد. در واقع، رجوی و همه اطرافیانش می‌دانستند که رویارویی نظامی عملی بی‌سرانجام است لیکن او نیاز به پشتوانه شهید داشت تا با سوءاستفاده، بساط خیمه‌شب بازی پهن کرده و به روضه‌خوانی و صحنه‌گردانی بپردازد.

ارگان سازمان طی گزارشی از روند و فرآیند ورود سازمان به فاز مسلحانه می‌نویسد: «در تابستان 1360 با صدور فرمان مقاومت انقلابی مسلحانه، میلیشیای مجاهد خلق خود را برای نبردهای تمام عیار با دشمن خدا و خلق (رژیم جمهوری اسلامی) آماده می‌کند. از این پس باید گلوله را با گلوله پاسخ گفت و دیگر دوران دست خالی در برابر چماق مزدوران ارتجاع پایان یافته است… گردان‌ها و گروهان‌های رزمنده میلیشیا به سرعت سازماندهی شده و تهاجم بی‌امان رزمندگان میلیشیا به مهره‌ها و مراکز سرکوب‌گر ارتجاع خواب راحت را از چشمان تمام مزدوران ارتجاع ربود و بسیاری از آن‌ها را به سزای خیانت‌هایشان رساند.»[11]

مسعود رجوی، در سخنرانی خود در امجدیه تهران برای اولین بار در یک سخنرانی علنی صحبت از سرنگونی کرد. «اما یک چیز می‌خواهم بگویم. یقین کنید، یقین کنید که هر دستی که از مجاهدین بشکند، ده دست به آن‌ها افزوده می‌شود و هر چشمی که از حدقه مجاهدین بیرون بیاید، صد چشم بینا شده دیگر به آن‌ها افزوده می‌شود. و هر قلبی که از مجاهد پاره کنید و سری که بشکنید هزار قلب و سر دیگر پر برکت به جایش خواهد نشست…. وقتی که من به رئیس جمهوری شکایت کردم، پرسید: خوب خواسته شما چیست؟ من گفتم هیچ فقط به رسمیت شناختن حق قانونی، شرعی، انقلابی، اسلامی و اخلاقی دفاع. تا آن وقت نشان بدهیم. تا آن وقت روشن بشود هر کس چند مرتبه حلاج است. ولی رئیس جمهوری گفت: هنوز باید فرصتی قائل شوید. برای اینکه مملکت بیش از این غرق آشوب نشود…. اشتباه نشود، ما، نه هرگز گفته‌ایم و نه می‌گوییم که الان وضع همان وضع دوران طاغوت است، نه خیر. ابداً، به قول امام اگر هیچ کاری نشده بود، همین که ما همین قدر زیر رگبار و زیر گاز اشک آور امکان پیدا کردیم با هم صحبت کنیم، همین هم خودش نعمتی است و ما کفران نعمت نمی‌خواهیم بکنیم. قصد ناسپاسی نداریم. همان معدود اعدام‌های انقلابی سران سر سپرده رژیم سابق و جلادان ساواک را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنیم. هیچ اقدام مثبتی را فراموش نمی‌کنیم…. آقای رئیس جمهور، آقایان شورای انقلاب، آقایان اعضای مجلس، از ما می‌پرسند که چرا بعد از بی نتیجه ماندن این همه شکوه و شکایت باز بیکار نشسته‌ایم؟ ما چه جواب بدهیم؟ ما چه بکنیم؟ چه باید کرد؟ یک عده می‌خواهند ایران را ترکیه بکنند(منظور تعطیلی انتخابات و دموکراسی و برقراری حکومت نظامی است، که در آن زمان در ترکیه به وقوع پیوسته بود). ولی ایران ترکیه بشو نیست. لبنان (منظور جنگ داخلی لبنان است) خواهد شد و ما بگوییم که در یک تجربه لبنانی نیروهای انقلابی نیستند که بازنده اصلی هستند.»[12]
وی بارها نظام را به جنگ داخلی تهدید کرده بود؛ «چنانچه یک چاره‌جویی مشترک ملی دست‌های انحصارطلبان را از سیطره بر قوای مملکت و مقدرات انقلاب و مردم کوتاه نکند و چنانچه به تعطیل ارتجاعی دانشگاه‌ها، به آزار زحمت‌کشان شهر، به پس ندادن حقوق کارگران و دهقانان، به سرکوب آزادی‌ها، به محاصره و بمباران مردم کردستان و… خاتمه داده نشود، همان طور که در امجدیه نیز گفتیم در پایان عهد چماق‌داری دیگر به طور عمده به راهی جز خشونت‌های تروریستی و تحمیل جنگ فراگیر داخلی نخواهد گردید و این چیزی است که این روزها دیگر کمتر کسی در آن تردید دارد»[13] و «بگذارید تأکید بکنیم، وای به روزی که تصمیم بگیریم مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ دهیم. آن وقت خودتان پشیمان خواهید شد.»[14]

وی در مصاحبه‏ ای که اسفندماه ۵۹ انتشار یافت به روشنی سابقه دیدگاه و تحلیل مبتنی بر اقدام خشونت بار و غیرمسالمت آمیز را تشریح کرده بود: البته بدیهی است که دیگر این روزها هر کس می‌داند که اگر سیر اوضاع کشور و جامعه به همین ترتیب ادامه یابد و اجباراً رفرمی رخ ندهد، جز جنگ داخلی پایانی نخواهد داشت. مجاهدین نیز از همان نخستین دور انتخابات مجلس پیوسته یکی از مهم‌ترین محور حرف‌هایشان همین بوده است که بدون یک مجلس واقعاً ملی فراگیر نمایندگان طبقات و اقشار مختلف مردم، خبری از زندگی مسالمت آمیز در کار نخواهد بود. در امجدیه نیز من با زبان صریح‌تر این نکته را یادآور شدم و حتی به آن‌ها که درصدد ایجاد ترکیه ای جدید در ایران هستند هشدار دادم که مبادا از لبنان سر دربیاورند.[15]

به عبارت دیگر رجوی در سخنان خود تصریح می‌کند که تاوان عدم دستیابی سازمان به قدرت و عدم انتخاب کاندیدای آن از سوی مردم در انتخابات مجلس، جنگ داخلی و پایان زندگی مسالمت آمیز بوده است. در متن اطلاعیه سازمان، هرکس می‌توانست دریابد که چنین استدلالی، صرفاً دستاویز و بهانه یک حرکتِ برنامه ریزی شده قبلی است. متن اطلاعیه را ـ به دلیل اهمیّت آن ـ شخص رجوی نگاشته بود. به گونه ای که فرهنگ و ادبیات او در سراسر اطلاعیه ظهور داشت. اطلاعیه بدون عنوان همیشگی و مرسوم «به نام خدا و به نام خلق قهرمان ایران» بود.[16]

رجوی متأثر از ضربه نیروهای حزب‏اللهی و مردم می‌گوید: «یادتان هست که در تمام این مدت [امام] خمینی حتی یک روز، دقیقاً حتی یک روز ما را آرام نگذاشت و بعد که سرانجام دید که در میدان سیاست حریف ما نیست و ما روز به روز رشد می‌کنیم و روز به روز بیشتر مردم را علیه او بر می‌انگیزیم نه فقط از انتخابات ریاست جمهوری و مجلس و امثالهم حذف‌مان کرد، بلکه سرانجام قبل از سی خرداد به نقطه‌ای رسید که ما از پیش منتظرش بودیم و آن این بود که دیگر توطئه و دروغ بر علیه مجاهدین اثر ندارد و بایستی به طور رسمی و علنی سرکوب نظامی و پلیسی آن‌ها را آغاز کرد.»[17]

رجوی مدعی است، «در اردیبهشت همان سال (1360) اگر یادتان باشد … ما به [امام] خمینی نامه نوشتیم آن هم یک نامه سرنوشت‌ساز و اتمام حجت کردیم. گفتیم و مؤدبانه هم گفتیم، قانون اساسی‌ای را که خودت نوشتی و ما به آن رأی ندادیم همان را اجرا کن، اقلاً مشروعیت را در آن حفظ بکن، ماها حاضریم در چارچوب یک زندگی و مبارزه مسالمت‌آمیز به آن تن بدهیم، به شرطی که آزادی‌ها و حقوق خلق در همان حد ناقص و ضعیف که فی‌الواقع چیزی هم نبود رعایت شود، سلاح‌هایمان را هم حاضریم تقدیم بکنیم[؟]، حاضریم به دیدنتان هم بیاییم… جواب‌های خمینی را هم می‌دانید: یا تسلیم مطلق یا هم که جنگ ! این پیام خمینی بود، آشکار و واضح! پیام 15 خرداد همان سال و بعد هم پیام 30 خرداد خمینی نیز روشن بود که جنگ است.»[18]

مسعود رجوی و بنی صدر

این در حالی است که نه تنها امام دست سازمان را در بسیاری از توطئه‌ها از پیش نبسته بودند، بلکه در برابر اصرار دوستان، مکرر پاسخ دادند که تا سازمان دست به سلاح نبرده است، با آنان مقابله نخواهد نمود.[19]

رجوی اذعان دارد: «حتی یک سال قبل از ورود [امام]خمینی به ایران از روی اطلاعیه‌هایی که می‌داد تفکر و ماهیتش را به طور مکتوب تحلیل نموده و بر خصایص ارتجاعی او انگشت گذاشته بودیم، در این تحلیل ـ که بعداً خبرش در زندان به گوش رفسنجانی هم رسید ـ آشکارا گفته بودیم که اگر [امام] خمینی بیاید هیچ مسئله‌ای از جامعه را نخواهد توانست حل کند و باز انقلاب دیگری لازم خواهد بود، رفسنجانی نیز همان جا گفته بود که جنگ اصلی و آخری ما با مجاهدین است»[20]

کیهان تحت سرپرستی سیدمحمد خاتمی در سرمقاله‌ای علت اقدام مسلحانه سازمان را این گونه تحلیل نمود: «کادر رهبری مجاهدین خلق به دنبال یک سری فعل و انفعالات سریع در ساخت حاکمیت سیاسی کشور هرگز انتظار شکست جناح بنی‌صدر را نداشت چرا که آن‌ها با تأکید بر این مسئله که بنی‌صدر حمایت بخشی از جامعه (به ویژه مجاهدین) را پشت سر دارد رسماً اعلام داشتند که بنی‌صدر می‌تواند در این مقطع کمر ارتجاع را بشکند! اما با توجه به اینکه جناح بنی‌صدر آخرین مقاومت خود را در روزهای اخیر پشت سر نهاد و هیچ عکس‌العمل جدی و همه جانبه از ناحیه مردم و به سود بنی‌صدر صورت نگرفت کلیه تحلیل‌های سابق مجاهدین بر باد رفت و در حقیقت کادر رهبری مجاهدین در چند روز پیش و به دنبال شکست جناح بنی‌صدر با «بن بست» جدی سیاسی ـ تشکیلاتی مواجه شد… بنابراین کادر رهبری مجاهدین برای خروج و یا شکستن این بن بست سیاسی ـ تشکیلاتی لازم می‌بیند که شیوه نهایی خود را به کار گیرد تا بلکه از این مخمصه نجات پیدا کند. شیوه نهایی آن‌ها هم معلوم است و بر کسی پوشیده نیست. جنگ مسلحانه، هم در استراتژی و هم در تاکتیک.»[21]

پی‌نوشت‌ها:
1- دو ماه‌نامه چشم‌انداز ایران، ش 29، صص 35ـ36.
2- نشریه مجاهد، ش 112، 14 اسفند 59، ص 2.
3- دو ماه‌نامه چشم‌انداز ایران، ش 32، تیر و مرداد 1384، ص 49؛ مصاحبه با ابراهیم یزدی.
4- سازمان مجاهدین خلق پیدایی تا فرجام 1384 ـ 1344، به کوشش جمعی از پژوهشگران، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، 1385، ج2، ص 456؛ پرونده موسی‌پور، ص 102.
5- مجموعه اعلامیه‌ها و موضع‌گیری‌های سیاسی مجاهدین خلق ایران، تهران، انتشارات سازمان مجاهدین خلق، 1358، ، ج 2، ص 68.
6- اعلامیه شماره 23، 2/9/1358
7- دو ماه‌‌نامه چشم‌انداز ایران، ش 27، شهریور و مهر 1384، ص 10؛ مصاحبه با عزت‌الله سحابی
8- مسعود رجوی ، جمع‌بندی یکساله مقاومت مسلحانه، انتشارات سازمان مجاهدین خلق، 1361، ص 53
9- همان، ص 151
10- همان، ص 109
11- نشریه مجاهد، ش 178، ص 8؛ مقاله «میلیشیا مبشر آزادی، سمبل استواری و پایداری خلق»
12- همان، ش 88، 25/3/1359؛ مسعود رجوی، سخنرانی «چه باید کرد؟» در امجدیه
13- همان، ش 114، 26 اسفند 59، پیام نوروزی رجوی
14- روزنامه کیهان، 3/11/58، ص 2
15- نشریه مجاهد، ش ۱۱۴، ص ۲۴.
16- همان، ش ۱۲۷، ص ۴؛ نیز ر.ک: اطلاعیه سیاسی ـ نظامی شماره 25 در تاریخ 28/3/1360 (همان).
17- مسعود رجوی، پیشین، ص 82
18- همان، ص 114؛ جالب است که این نامه در هیچ یک از نشریات سازمان به چاپ نرسیده است!
19- خاطرات آیت‌الله محمد یزدی، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1380، ص 488
20- مسعود رجوی، پیشین، ص 100
21- روزنامه کیهان، 31/3/60: ص ۱؛ سرمقاله با عنوان «هوشیار باشیم که: رجویسم به جای بنی‌صدر به صحنه می‌آید.»

خروج از نسخه موبایل