اعلام جدایی مصطفی (میلاد) بهشتی از سازمان مجاهدین خلق

اینجانب مصطفی بهشتی متولد ۲۱ آبان ۱۳۶۲ تهران، بدینوسیله جدایی رسمی و علنی خود از فرقه سازمان مجاهدین را اعلام می کنم. من در شهریور سال ۱۳۸۰ از طریق یک قاچاقچی مجاهدین به نام محسن که اصلیت وی سنندجی بود از مرز ایران خارج شدم و به مدت ۲ روز در ترکیه بودم. آنجا فردی سراغ من آمد که بعدها فهمیدم که این فرد ایرج مصداقی بوده که در ترکیه هوادار مجاهدین بود و با نام حمید شناخته می شد.

 

مصطفی بهشتی

وی به من گفت ما می خواهیم تو را به کشورهای اروپایی ببریم ولی قبلش باید برای زیارت حرم امام حسین (ع) به عراق بروی. از مرز ترکیه من را به کردستان عراق و سلیمانیه بردند. بعد از چند روز در بغداد تحویل پایگاه مجاهدین دادند. دراین پایگاه زنی به نام پروین (زهره شفایی) با من صحبت کرد و گفت تو را به کمپ می بریم تا کارهای تو حل و فصل بشود و به اروپا منتقل کنیم. من به آنها گفتم من قرار بود در ترکیه نزد برادرم (مرتضی بهشتی) بروم و با او کار کنم. پروین گفت برادرت هم پیش ما هست و اون رو حتما می بینی.
بعد از چند روز مرا به قرارگاه اشرف منتقل کردند و بعد از ۲۰ روز من برادرم را از نزدیک دیدم. برادرم گفت تو چرا به اینجا آمدی و مگه ترکیه نرفتی؟ گفتم، اینها گفتن بیا اینجا تا کارهای اداری پناهندگی تو حل و فصل شود که به اروپا بفرستیم. برادرم چیزی نگفت و فقط سرش را پایین انداخت و سکوت کرد و غمی بزرگ بر چهره او نشست…

طی سالیان من اجازه تماس با خانواده ام را نداشتم و حتی با اینکه مادرم قبل از فوتش در خواست تماس با من را داده بود ولی مجاهدین حتی به من اطلاع نداده بودند و اجازه تماس ندادند. مادرم از اینکه نتوانسته بود با من حرف بزند و صدای من را بشنود فوت کرد. طی این سالیان بارها خانواده ام پشت درب اشرف و لیبرتی آمدند ولی اجازه ملاقات با من را نداشتن و هر بار باید علیه خانواده ام موضعگیری می کردم و متن ها و نوشته های آنها را دستنویس می کردم.

خانواده بهشتی در کنار قرارگاه اشرف در عراق

من اواخر اسفند ۹۹ از مجاهدین جداشدم البته با یکسال و نیم تاخیر چون که در این مدت اجازه جدایی به من نمی دادند. من حدود یکسال در نشست ها و مراسم ها شرکت نمی کردم، خواهان جدایی بودم ولی به شکلهای مختلف می خواستند مرا وادار به ماندن بکنند ولی من چند بار در خواست جداییم را تکرار کردم و اصرار کردم و با تحمل سختی های بسیار روی حرفم ایستادم تا جداشدم.
بعد از جداشدن از فرقه هر ماه که برای گرفتن ماهانه به مجاهدین مراجعه می کردم. یک برگه و متن و نوشته های خودشان را جلوی من می گذاشتند و می گفتند این را دست نویس کن و امضا کن تا ما پول ماهانه تو را بدهیم. اکثر بچه های جداشده در جریان این جنایت مجاهدین و شکنجه روحی آنها با من هستند.

من به دلیل بیماری که دارم یکسال از آنها خواهش کردم که پول ماهانه من را بیشتر کنید که بتوانم داروهایم را تهیه کنم ولی طی این یکسال و نیم هرگز این کار را نکردند و می گفتند مگر ما بنیاد خیریه هستیم که به شما بدهیم. این فرقه از کمک هایی که می دانست برای من وامثال من حیاتی است دریغ می کرد در حالی که تمام اموال و دارایی این سازمان حاصل سالها عمر ما است. اما برای جلب حمایت از خارجیان بی مصرف میلیونها خرج می کند.

اگر چه من در این سالیان درد و عذاب فراوان کشیدم که هنوز هم آثار دردناک آن سالیان با من همراه است اما هر چه بود آن کابوس وحشتناک و دراز به پایان رسید و من با مهر خانواده و کمک دوستان، دردها را فراموش و زندگی ام را دوباره خواهم ساخت.

خروج از نسخه موبایل