مجاهدین خلق مغضوب خداوند رنگین کمان، با زنده زنده سوزاندن کودکان

در حالیکه ماشین تبلیغاتی فرقه مجاهدین خلق در حال نهایت سو استفاده از کشته شدن کودک بی‌گناه ایذه‌ای، کیان پیرفلک است، مروری هر چند کوتاه بر تاریخ چهار دهه جنایت مجاهدین خلق ابعاد کودک کشی در این تشکیلات را بسیار وخیم‌تر از هر گوشه دیگری از دنیا روشن می‌کند.

در سال‌های دهه شصت، پس از اعلام جنگ مسلحانه مجاهدین خلق اقدام به فعالیت های تروریستی علیه شهروندان و دولتمردان ایرانی کردند. اهداف این ترورهای کور مردم عادی، شهروندان بی‌دفاع، رهگذران، مسافران وسایل حمل و نقل عمومی بودند. سازمان مجاهدین خلق بدون شرمساری، مسئولیت این ترورهای کور را به عهده می‌گرفت و ترورهای شهروندان عادی را در رسانه‌های خود اعلام می‌کرد و از این عملیات‌های تروریستی با عناوینی چون “اعدام انقلابی” و “آتش قهر خلق” یاد می‌کرد.

لیلا و زهرا نوربخش

در یکی از این ترورهای کور،‌ روز شنبه 25 مهرماه 1360، مصادف با عید غدیر خم، سازمان مجاهدین خلق جنایت دیگری در کارنامه خود رقم زد. عوامل مجاهدین با منفجر کردن یک اتوبوس که حامل مردم عادی در شیراز بود، کودک سه ساله؛ لیلا نوربخش را به آتش کشیدند و عده‌ای دیگر را به شدت مجروح کردند. زهرا نوربخش، خواهر بزرگتر لیلا که اکنون 43 سال دارد، برای همیشه آثار سوختگی را با خود حمل کرد.

لیلا نوربخش که در عملیات تروریستی مجاهدین سوخت

خانواده نوربخش بارها در دادخواهی برای فرزندان خود با رسانه‌ها و نهادهای مختلف مصاحبه کردند. در یکی از این مصاحبه‌ها ماه‌بس نوربخش، مادر لیلا نوربخش، بخشی از حادثه کشته شدن دختر سه ساله و مجروح شدن دختر چهارساله‌اش را چنین روایت می‌کند:

” اتوبوس تقریبا 40 نفر مسافر داشت. مسافت کمی را طی کرده بودیم. اتوبوس با صدای بلند خانمی که از عقب اعلام کرد: بمب‌گذاری شده است. متوقف شد. چند ثانیه از توقف اتوبوس نگذشته بود که صدای مهیبی شنیده شد و اتوبوس در آتش سوخت. آتش در اتوبوس زبانه می‌کشید و همه به سمت درب عقب اتوبوس هجوم آوردند؛ اما در از کار افتاده بود و باز نمی‌شد. مردم وحشت کرده بودند. هر کس سعی می‌کرد جان خود و خانواده‌اش را نجات دهد. عده‌ای از طریق پنجره‌ها خودشان را از اتوبوس خارج کردند. فرصتی نداشتیم و هر لحظه شعله‌های آتش بیشتر و بیشتر می‌شد. فضای اتوبوس را دود گرفته بود و نتوانستم لیلا و زهرا را ببینم. با دستم به سختی شیشه اتوبوس را شکستم. دستم پر از شیشه بود و خون از آن جاری شد. فقط توانستم خودم و ابراهیم را که در بغلم بود نجات دهم. از اتوبوس که بیرون آمدم، همسرم را دیدم. صورت و موهایش سوخته بود. سراغ لیلا و زهرا را گرفتم. گفت: آن‌ها را ندیدم، حتما داخل اتوبوس مانده‌اند. خواهرم که سوخته بود را دیدم و بیرون کشیدم. با شنیدن این جمله جیغ کشیدم و بر سر خود ‌زدم. دقایقی بعد ماموران آتش‌نشانی رسیدند. افرادی را که در اتوبوس گیر افتاده بودند را بیرون ‌آوردند؛ اما آن‌ها هم نتوانستند برای لیلا کاری کنند. هنگامی که ماموران آتش‌نشانی موفق به مهار آتش شدند، لیلا جانش را از دست داده و جسمش کاملا سوخته بود؛ اما پیکر نیمه‌جان زهرا به بیمارستان منتقل شد.”

فاطمه طالقانی

صبح روز نهم تیرماه سال ۱۳۶۰، در هوای شرجی بندر ماهشهر، ناگهان شراره‌های آتش، کانکس محل استراحت خانواده فاطمه‌سادات را فرا گرفت. مردم محلی هر چه تلاش کردند، نتوانستند جان آن کودک زیبا که تازه زبان باز کرده ‌بود، را نجات دهند؛ آنچه از او باقی ماند، جسمی سوخته و ذغال شده بود.

فاطمه سادات طالقانی

پدر ومادر فاطمه هر دو معلم بودند و پیش از آغاز جنگ تحمیلی، در اقدامی جهادی برای کمک‌رسانی به مردم محروم خوزستان، با داشتن فرزندی خردسال، به بندر ماهشهر رفتند و در آنجا به فعالیت‌های فرهنگی و آموزشی پرداختند. زهرا عطارزاده، مادر فاطمه‌سادات بعدها در مصاحبه‌ای درباره چگونگی سوزانده شدن کودک دلبندش توسط عوامل مجاهدین خلق می‎گوید:

“یک شب در واحد ارتباط جمعی بودیم. مجاهدین آمدند و از روزنه کلید واحد، چراغ قوه انداختند تو که من بیدار شدم و با شنیدن صدا رفتند. یکی دو شب بعد بود که به خاطر فاطمه، رفتیم توی کانتینر خوابیدیم؛ چون هوا گرم بود و او نمی‌توانست بخوابد و ما برای خنک کردن خانه هم امکاناتی نداشتیم. آن شب هم در کانتینر خوابیدیم چون هوا گرم بود. صبح رفتیم خانه نماز بخوانیم. دوستم که با ما همکاری داشت، آمد برای نماز و گفت از کنار کانتینر شعله‌های آتش بلند می‌شود. به سرعت رفتیم آن جا. همسرم هرچه تلاش کرد نتوانست برود تو. دیدم شعله‌های آتش از کانتینر زبانه می‌کشد. اطمینان داشتم که دخترم داخل آن است و در شعله‌های آتش می‌سوزد اما آتش آن قدر زیاد بود که نزدیک شدن به آن محال بود. مردم تلاش می‌کردند آتش را خاموش کنند، اما فایده‌ای نداشت. آتش‌نشانی آمد و آتش را خاموش کرد؛ آنجا بود که بدن سوخته دخترم را دیدم. پارچه سفیدی روی بدنش انداخته ‌بودند، اما از شدت حرارت استخوان‌هایش، پارچه آتش گرفت و از بین رفت. پارچه دیگری انداختند.”

لازم به ذکر است که سازمان مجاهدین خلق پس از اقدام به این ترور‌های وحشیانه مسئولیت هر جنایات کودکشی را در نشریه‌اش به عهده می‌گرفت، هرچند که امروزی اثر از این مسئولیت‌پذیری وقیحانه در دست نباشد خانواده های این کودکان و به ویژه شخص زهرا نوربخش هنوز برای شهادت دادن حاضر هستند و در مستند اخیر “ازتیرانا تا تهران” با آنها گفتگو شده است.

همچنین، کودک‌کشی در مجاهدین خلق به کودکان شهروندان ایران محدود نمی‎شود. سران مجاهدین خلق به کودکان خود نیز رحم نکردند. کودکان مجاهدین خلق از سنین زیر هیجده سال استخدام ارتش به اصطلاح آزادی بخش رجوی شدند. بیش از سیصد دختر و پسر نوجوان در سنین 13 تا 17 ساله در کمپ اشرف در واحدهای جدا از والدین خود مجبور به پوشیدن یونیفرم نظامی، گرفتن آموزش‌های نظامی و شرکت در عملیات نظامی شدند. در این میان چند تن از کودکان قربانی خشونت فرماندهان مجاهد خلق شدند.

آلان محمدی و یاسر عزتی دو نمونه از کودک سربازان مجاهد هستند که در قرارگاه اشرف کشته شدند. بسیاری دیگر از کودک سربازان متحمل رنج زندان، شکنجه، سواستفاده جنسی و کاراجباری شدند که پیش از این شرح آن مفصلا در محتواهای گوناگون آمده است و در سایت نجات قابل دسترس است.

خروج از نسخه موبایل