مسعود رجوی و تجربه تلخ تاریخ

تاریخ پر است از داستان های واقعی زندگی افرادی که هر کدام به نحوی سعی داشته اند تاثیر گذار باشند. عده ای در جهت خیر و نیکی و عده ای در جهت شر  و بدی. دستاوردهای تمامی این افراد در سینه تاریخ ثبت شده است تا تجربه ای باشد برای مردمان و نسل های بعدی.

مسعود رجوی یکی از این افراد است که از ابتدا سودای قدرت در سر پرورانده است و در این راه چه زندگی هایی را که نابود کرده و چه جان هایی را که فدا کرده و چه بسیار افرادی را که به استثمار کشانده است. او روی باورهای غلط خود و دیگران سوار شد و در نهایت سر از زندان درآورد ولی چون انتظار این را نداشت برای فرار از مرگ تسلیم شکنجه گران شد تا شاید در فرصتی بعد بتواند به قدرت برسد. در نهایت به کمک مردم از زندان آزاد شد اما هنوز در زندان اندیشه خودش قرار داشت.

او که هیچ گاه یارای پذیرش حقیقت را نداشته است با پیروی از توهماتش گمان می کرد قدرتی که می خواهد را به زودی به چنگ می اورد و وقتی سرخورده شد، چاره کار را آتش گشودن بر روی مردمی دانست که او را از زندان آزاد کرده بودند. او به تدریج به ضحاکی تبدیل شد که فقط به خون نیاز دارد و فکر می کرد با ریختن خون می تواند به قدرت برسد و هر روز در این مسیر در گردابی که برای خودش ساخته بود بیشتر فرو رفت . ضحاک مار به دوش تنها به قدرت فکر می کرد و با آتش افروزی و جنایت، خیانت و همکاری همه جانبه با دشمنان مردم ایران به فکر قدرت بود اما چه سود که در خواب خرگوشی بسر می برد و فکر می کرد می تواند به بتی تبدیل شود تا همه در مقابلش سجده کنند.

او مانند ضحاک مار به دوش شروع به خوردن ذهن افرادش کرد و وقتی دیگر کسی پیدا نشد به فحش و ناسزا گفتن به افراد دیگر روی آورد. روزی زنش برای اینکه او را راضی نگهدارد به او لقب امام زمان !!! داد و همه را مکلف کرد تا در مقابل حرف او گردن خم کنند و او را به جایگاهی برسانند و اینگونه میدان را برای ستمگری بیشتر او باز کرد.

این خیره سری و حقه بازی کار را به جایی رساند که دیگر نیروهای خودش هم تحمل او را نداشتند و حاضر شدند حتی شده کشته شوند تا در رکاب این فرد قلابی نباشند. او تعداد زیادی از افرادی که حاضر نبودند در رکاب او بمانند را شناسایی و به بند کشید تا برای دیگران درسی باشد که به فکر فرار از دخمه سیاه او نباشند. اما این همه داستان نبود. داستان مخالفت با او چنان بالا گرفت که وی مجبور شد از حربه زنان در دستگاه قدرت خود استفاده کند. او ابتدا زنان را به عقد خود در آورد و برای خود حرمسرا درست کرد و بعد رحم شان را خارج تا مانند پیشوای خود یعنی حسن صباح نشان دهد درسهای ضد خلقی او را خوب یاد گرفته است .

تجربه تاریخ در مورد قاتلان همیشه به یک صورت است چون ریشه این گونه افراد یکی است. آنها همیشه به سوی نابودی می روند حتی اگر حرفهای خوبی از آنان شنیده شود . او اکنون به مانند سرنوشت ضحاک مار بدوش به بند کشیده شده و در خلوت خود مجبور است خوراک مارهای خودش شود و جرات ندارد خودش را نشان دهد این تجربه تاریخ است.

هادی شبانی

خروج از نسخه موبایل