چرا بنی صدر با مجاهدین خلق همکاری کرد

چهاردهم اسفند ماه ۱۳۶۰ همزمان با سالروز درگذشت محمد مصدق نامبارک‌ترین ائتلاف سیاسی ایران  جلوه گر شد، از یک طرف نخستین رییس جمهور ایران بود و از طرف دیگر سازمان مجاهدین خلق با اقدامات منافقانه خود به آرامی در میان مردم به منافقین مشهور می‌شدند.

بنی صدر به بهانه برگزاری مراسم بزرگداشت مصدق در دانشگاه تهران حضور یافت. در این مراسم نیرو‌های طرفدار مجاهدین خلق و بنی صدر حضور یافتند و در نهایت این مراسم که با شعار‌های مرگ بر بهشتی و توهین به شخصیت‌های انقلابی توام بود به زد و خورد کشیده شد.

بنی صدر با تحریک حضار طی سخنانی گفت: “این‌که رئیس جمهوری برای صحبت بیاید و عده‌ای با اسلحه سرد و گرم برای اخلال بیایند، این جمهوری، جمهوری نیست که بتواند دوام بیاورد. مگر این که شما مردم همان طور عمل بکنید که کردند، از این پس هم باید به این چماق‌دار‌ها که معلوم است چه کسانی هستند بگویم که: بدانید و چماق‌هایتان را هم بشکنید. مگر از کار مغز چه زیانی دیدید که آن را با چماق عوض کردید؟ به‌جای چماق‌های‌تان مغزهای‌تان را به‌کار بیندازید! آن‌وقت خواهید دید که جوّ اجتماعی ما تا کجا سالم، پاک و منزه خواهد شد. این جمهوری به خواست خدا و با پشتیبانی بی‌دریغ شما مردم از خطر‌ها خواهد گذشت و پیروز خواهد شد”.

رفته رفته تنش و درگیری بالا و بالاتر گرفت تا جایی که نیرو‌های هوادار رئیس جمهور به نیرو‌های خط آیت الله خمینی و حزب اللهی حمله‌ور شدند. بعد‌ها روشن شد که سازمان مجاهدین خلق، حزب توده، سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر و اتحادیه کمونیست‌ها در به وجود آمدن این تنش‌ها سهم بسزایی داشته‌اند.

اما ماجرا از این قرار بود که بنی‌صدر در بهمن۵۸با رأی اکثریت مردم، به عنوان اولین رئیس‌جمهور کشور بعد از انقلاب انتخاب شد. در حالی بنی صدر توانست نظر مردم را جلب کند که مردم وی را به واسطه‌ی برخی از سخنرانی‌هایش در برخی از محافل عمومی بیشتر به عنوان یک متفکر دینی می‌شناختند و به همین دلیل نیز وی را کاندیدای مناسب ریاست‌جمهوری تشخیص دادند.

اما مواضع و دیدگاه‌های بنی‌صدر بعد از انتخابات با دوران قبل از انتخابات تغییرات اساسی کرد. وی، که در ابتدا خود را مدافع آرمان‌های انقلاب و آیت الله خمینی معرفی کرده بود، بعد از انتخابات به گروه‌ها و جناح‌های معاند انقلاب به‌خصوص مجاهدین خلق نزدیک گردید.

اما پرسش اینجاست که چرا بنی صدر به عنوان رییس جمهور مردم به یک گروه رادیکال نزدیک شد مظفر شاهدی درباره علت این ائتلاف می‌گوید: واقعیت این است که ابوالحسن بنی‌صدر در آغاز امر، نظر مساعد و همگرایانه‌ای نسبت به‌سازمان مجاهدین خلق نداشت. این سازمان را جریانی التقاطی و احیاناً دارای نفاق فکری و سیاسی ارزیابی می‌کرد و بار‌ها هم در سخنرانی‌ها و اظهارات خود از این سازمان به‌عنوان جریان التقاط و عباراتی مشابه یاد کرده بود.

تصور من این است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اولین بار رهبر و بنیانگذار انقلاب اسلامی به‌صراحت از سازمان مجاهدین خلق به‌مثابه جریان نفاق یاد کرد. علی‌ایحال آنچه بود، بنی‌صدر به‌رغم آن که سازمان مجاهدین خلق را جریانی مؤثر در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور تصور می‌کرد، اما، حتی‌المقدور و به‌ویژه تا هنگامی که در مقام ریاست جمهوری قرار بگیرد، تلاش می‌کرد، فاصله خود را از آن سازمان حفظ کند.

البته شاید درست‌تر و مقرون به‌واقعیت‌تر بود که صفت نفاق را به‌خود بنی‌صدر نسبت بدهیم که با وجود تعارض فکری و سیاسی‌اش با جریان اسلامگرای تحت رهبری آیت الله خمینی، حداقل از همان آستانه پیروزی انقلاب و حتی قبل‌تر، خود را به‌این جریان سیاسی بزرگ و تعیین‌کننده گره زده بود و اتفاقاً از قِبَل چسباندن خود به‌جریان اسلامگرای تحت رهبری آیت الله خمینی هم بود که توانست رأی اکثریت مردم ایران را کسب کرده و در مقام ریاست جمهوری قرار بگیرد.

هیچ تردیدی نبود که هر گاه از همان آغاز، به‌صراحت و آشکارا از تعارض فکری و سیاسی‌اش با رهبر و بنیانگذار جمهوری اسلامی سخن به‌میان می‌آورد مطلقاً امکان نداشت رأی قاطع مردم ایران را کسب کند که اکثریت کسانی که به‌بنی‌صدر تمایل نشان دادند، به‌گمان تبعیت تمام و کمال او از رهبری انقلاب، با رأی خود، او را در مقام ریاست جمهوری نشاندند!

اما، هم‌چنان که می‌دانیم روند تحولاتِ جاری و ساری در کشور چنان‌که بنی‌صدر خوش می‌داشت پیش نرفت و با آشکارتر شدن تدریجی اختلافات و بلکه تعارضات سیاسی و فکری او با جریان بزرگ و تعیین‌کننده اسلامگرای تحت رهبری آیت الله خمینی، موقعیت او در میان مردم ایران، آسیب‌پذیرتر شده و در نهایت به‌حداقل ممکن رسیده و بلکه کاملاً زایل شد.

در چنین شرایطی بود که هم‌زمان با آشکارتر شدن تعارضات بنی‌صدر با جریان اسلامگرا و رهبری انقلاب، سازمان مجاهدین خلق، دریافت که فرصتِ کم‌سابقه‌ای برای نزدیک و نزدیک‌تر کردن خود به‌بنی‌صدر و جریان‌های سیاسیِ دگراندیشِ تحت حمایت او فراهم آمده است.

بالاخص این‌که بنی‌صدر هم، با وجود پرهیز‌های سیاسی و مصلحت‌اندیشانه قبلی و در شرایطی که موقعیتش را در نزد جریان اسلامگرا و شخص رهبری از دست می‌داد، خواسته یا ناخواسته و ولو مصلحت‌جویانه، سازمان مجاهدین خلق را در قامتِ متحدی ارزیابی کرد که خواهد توانست در صورت تقابلِ احتمالیِ حتی قهرآمیز و خشونت‌آفرینِ با کلیت نظام جمهوری اسلامی، رویِ حمایت‌های مؤثرش، به‌اصطلاح، حساب باز کند؛ که تصور می‌کرد هم نیروی نظامی (میلیشیای) متشکلی دارد و هم از ساختار سازمانی و تشکیلاتی قابل‌اتکاتری برخوردار است.

به همین دلیل هم بود که هر چه دامنه تعارضات و اختلافات فیمابین بنی‌صدر با کلیت نظام جمهوری اسلامی (با محوریت جریان تعیین‌کننده اسلامگرا و رهبری نظام) گسترش پیدا می‌کرد، او نیز بر گستره رابطه پیدا و پنهان خود با رهبری سازمان مجاهدین خلق می‌افزود.

تا جایی که در حوالی اسفند ۱۳۵۹ و آستانه سال ۱۳۶۰ که بنی‌صدر در هماوردی غیرسالم و خردگریز و بیش‌تر دشمنانه با جریان اسلامگرا و بلکه رهبری نظام، بیش از هر زمان دیگری، به‌اصطلاح شمشیر را از رو بسته بود، دیگر همگان می‌دانستند که در میان تمام جریان‌های سیاسی دگراندیش مخالفت و منتقد جمهوری اسلامی، سازمان مجاهدین خلق در جایگاه یک سازمان شبه‌نظامیِ مخالف کلیت جمهوری اسلامی، بیش‌ترین و نزدیک‌ترین رابطه را با شخص بنی‌صدر و اطرافیان او پیدا کرده است.

بدین‌ترتیب، طی دو سه ماهه نخست سال ۱۳۶۰ که تعارضات بنی‌صدر با کلیت نظام جمهوری اسلامی به‌مرحله بازگشت‌ناپذیری رسید، سازمان مجاهدین خلق در نقش نزدیکترین متحد و همراه و پشتیبانِ سیاسی، اطلاعاتی و شبه‌نظامی و بلکه نظامی او ظاهر شد.

چنان‌که تقریباً هم‌زمان با اعلام برکناری بنی‌صدر از مقام ریاست جمهوری (۳۰ و ۳۱ خرداد ۱۳۶۰)، سازمان مجاهدین خلق نیز در حمایت از او، به‌نظام جمهوری اسلامی، اعلان جنگ مسلحانه داد.

عباس سلیمی نمین در مورد اینکه بنی صدر چرا به مجاهدین خلق نزدیک شد می‌گوید: متأسفانه بنی‌صدر به دلیل ضعف در بنیان‌های فکری و اخلاقی  (منظورم انحرافات اخلاقی نیست بلکه عدم تواضع است) مورد طمع مجاهدین خلق قرار گیرد.

برای مثال یک بار بنی‌صدر در حسینیه ارشاد سخنرانی می‌کرد. در میان صحبت هایش حضار به شیوه مجاهدین خلق برای او کف زدند و مادر رضایی‌ها (عزیز رضایی که فرزندانش از اعضای ارشد سازمان بودند) بلند شد و خطاب به او گفت که الهی تو رئیس جمهور مادام العمر ما باشی! در آنجا بنی صدر به آن خانم نگفت که مثلا این چه حرفی است که شما می‌گویید، یا این خلاف قانون اساسی است. این یعنی بنی صدر خودش را فوق قانون می‌دانست و این مسئله در دوران ریاست‌جمهوری او هم کاملاً خودش را نشان داد.

بنی صدر بازی مجاهدین خلق را خورد در حالی که آن‌ها را قبول نداشت. آن‌ها به بنی صدر اینگونه القا کردند که جایگاهش در میان ملت بالاتر از امام است و به او گفتند تو مقبول‌تر هستی و بهتر است که خودت مستقلاً در عرصه سیاست ایران عمل کنی.

این القائات تاثیر خودش را گذاشت و از آنجا که بنی صدر خودش هم ضعف‌های شخصیتی داشت مجاهدین خلق توانستند به تدریج او را تحریک کنند تا در برابر امام بایستد؛ لذا وقتی که امام از این موضوع مطلع شدند و فهمیدند که بنی صدر ارتباطاتی با مجاهدین خلق دارد، به او تذکراتی دادند که مورد توجه قرار نگرفت و آن حادثه تلخ ۱۴ اسفند رقم خورد که آنجا مجاهدین خلق صحنه گردان بودند. آن زمان دیگر برای همه مشخص شد که بنی صدر در پشت‌صحنه با مجاهدین خلق ارتباط گرفته است.

مجاهدین خلق همانطور که گفتم یک نیروی برانداز بودند و به دنبال فرصتی می‌گشتند که با فراهم شدن زمینه، یک حرکت نظامی بکنند. اصلا برای همین سلاح‌های خودشان را در دوران پیروزی انقلاب جمع‌آوری کرده بودند.

در مقطع انقلاب، نیرو‌های آن‌ها پادگان‌ها را اشغال می‌کردند و اسلحه‌ها را می‌ربودند و مخفی می‌کردند. در زمان دفاع مقدس هم همین کار را می‌کردند. در واقع انبار‌های سلاح داشتند تا اینکه یک زمانی نیرو‌های خود را مجاب کنند تا در برابر انقلاب اسلامی بایستند.

پیوند آقای بنی صدر با مجاهدین خلق قابل تحمل نبود، به هر حال رئیس‌جمهوری که سوگند یاد می‌کند که حافظ منافع ملت و  قانون اساسی باشد وقتی با گروهی که سلاح مخفی کرده و به قانون پایبند نیست و به هیچ وجه خلع سلاح را پس از پیروزی انقلاب نپذیرفت هم‌پیمان می‌شود مخاطره انگیز بود و امام خمینی از این بابت اخطار‌ها و تذکرات زیادی به بنی صدر دادند، اما او به هیچ یک از این اخطار‌ها توجه نکرد.

امام می‌دانستند که بنی صدر در حال بازی خوردن است و خودش میدان‌دار نیست. درست است که بنی صدر ذاتاً آدم قدرت طلبی بود، ولی در این اقدام و ائتلاف، این مجاهدین خلق بودند که او را بازی دادند لذا شما می‌بینید در روز‌هایی که مسائل عزل بنی‌صدر در مجلس مطرح شد و پس از آن مسعود رجوی او را در خانه تیمی مخفی کرد، امام به او توصیه کردند که در بازی مجاهدین خلق قرار نگیرد و در کشور بماند و کار علمی و تحقیقاتی انجام دهد، اما متأسفانه او تصور دیگری داشت و از ایران خارج شد.

مسعود رجوی در ایامی که در ایران بود- در فاصله پیروزی انقلاب تا اردیبهشت سال ۶۰ – ارتباطات سری با سرویس‌های جاسوسی کشور‌های خارجی برقرار کرده بود و مشخص بود که با صدام پیوند خورده است چراکه یکی از شرایط پذیرش مسعود رجوی طبعاً همراه شدن با صدام بود. پس از خروج بنی صدر و مسعود رجوی از ایران هم ارتباطات آن‌ها با عراق کاملا عیان شد.

مجاهدین خلق پس از خروج بنی صدر از کشور با تشکیل شورای ملی مقاومت، او را به عنوان رئیس‌جمهور و رجوی را نیز به عنوان نخست وزیر انتخاب کرد.  آقای بنی صدر در خاطراتش اذعان می‌کند که اجازه مذاکره رجوی با طارق عزیز را داده است، ولی به او تاکید کرده که باید از موضع بالا با او برخورد کند. خوب این توجیهی بیش نبود یعنی بنی صدر قطعا به مهاجم اتکا داشت؛  مهاجمی که خودش قبلا در برابر او ایستاده بود.

بنی صدر وقتی در جبهه‌ها در خط مقدم می‌رفت هر لحظه ممکن بود جان خودش را در این مسیر بدهد. اما همین آقای بنی صدر که روزی انگیزه رویارویی با بیگانه را داشت، قدرت طلبی او را آرام آرام به سمتی برد که با همان بیگانه که به ایران تجاوز کرده بود به نوعی همکاری کند و انحرافاتی اساسی در او بوجود بیاید.

خبرگزاری آنا

خروج از نسخه موبایل