چرا رجوی نیروهای خود را تحقیر می کرد

شاید این حرف برای مردم ایران قابل هضم نباشد که چطور رهبری که درحال جنگ است نیروهای خود را تحقیر میکند و توی سر آنها می زند در حالی که وظیفه رهبر درحال جنگ ، دادن انگیزه و توان و ظرفیت به نیروست. پس چرا تحقیر؟

سال 67 بعد از آتش بس و عملیات فروغ (مرصاد ) که ما شکست خوردیم اعتراضات بسیار زیاد بود. بعد از جمع بندی عملیات و  آتش بس و دلایل شکست و حرفهای درگوشی که خیلی از فرماندهان به رجوی اعتراض داشتند زمانی قابل فهم شد که رجوی به فرماندهان گفت شما درگیر کرسی خواهی هستید. جهت خلاصی از آن باید کرسی ها را پس بدهید. به این بهانه تعدادی از فرماندهان را از کار بر کنار کرد و آنها را به پشتیبانی آورد که بنده هم آنجا بودم .کارشان این بود که می رفتند در انبار لباس اتو می زدند یا لباس ها را تا کرده درون کیسه می گذاشتند و آب و جارو می کردند. مدام جلو دید همه بودند و سوال که چی شده ، چرا بالاترین فرماندهان که از زمان شاه با رجوی بودند را اینگونه خوار و ذلیل می کند.

یک روز به فرمانده ام گفتم به خدا درست نیست زشته به زیان سازمانه ذهنها را خراب میکنه و…. نمونه بارز مهدی افتخاری بود . خودش را مشغول می کرد. خاک بازی می کرد یا در بیابانها قدم می زد. بنده رک و  رو راست با مهدی حرف می زدم. گفتم برادر مهدی چرا این کارها را می کنی شما همیشه از فرماندهان بالای سازمان بودید برو بیایی داشتید کلی به شما احترام گذاشته می شد.

گفت: برادر علی چکار کنم به خاطر مخالفت با رجوی از کلیه مسئولیتها برم داشته اند. هیچ کاری نمی دهند نمی توانم سالها در آسایشگاه بنشینم سقف را نگاه کنم. می دانم رجوی جهت تحقیر و توهین به من چنین کاری را می کند. چون زیر بار حرفها و اشتباهات او نرفتم مرا تنبیه می کند. پرسیدم ،پس چرا بیرون نمیروی؟ گفت: اولاً نمی فرستند و اجازه خروج نمی دهند دوم بگویم می خواهم بروم بلافاصله مرا خواهند کشت. رفتم پیش جواد خراسان که مسئولش بود گفتم برادر جواد چرا می گذارید مهدی این گونه باشد گفت چکار کنیم جواب دادم مگر مدام دعوای نگهبان کیوسک دم درب نیست بالاترین فرماندهان مقر شبانه روز دنبال حل آن و آزاد کردن نیرو برای نگهبانی نیستند این هم جزء مسئولیت شماست پیشنهاد می کنم انتظامات مقر را به مهدی بسپارید. خودش و فلانی دوساعت دوساعت نگهبانی می دهند مهدی هم زمان استراحت در آسایشگاه کتابش را طبق روال می خواند جلو دید نیست از نظر روحی براش خوبه . بعداً همین کار را کردند مشکل مهدی و دعوای روزانه نگهبانی  حل شد. بعدها مهدی پرسید آیا تو با جواد صحبت کردی که انکار کردم چون نمی خواستم احساس تحقیر و توهین کند. هر کدام  داستانهاییست که در یک صفحه نوشتم.

رجوی احساس می کرد کسی موی دماغ است یا حرف و تناقض دارد گوش و سروکله اش می جنبد بلافاصله هرکس بود بر کنار و یا به کارهایی می گماشت تا نفر را جلو بقیه خوار و ذلیل و توهین و تحقیر کند. اینگونه نفس اماره وقدرت طلبی وبرتری جویی خود را ارضاء می کرد. با زشت ترین و ضد انسانی ترین شیوه آن هم بالاترین فرماندهان و نیروهای سابقه دار که سعی می کرد با خرد کردن شخصیت آنها را ادب کند و سرجای خود بنشاند جلو سرکشی را بگیرد. چنین رهبر سازمانی می خواهد رهبر کشور هشتاد میلیونی شود؟ کینه های سالیان را بر سر ملت خالی کند با نیروهای پنجاه ساله که تمام عمر خود را در راه رجوی فدا کردند، چنین ، با مردم معترض چگونه خواهد بود ؟

علی شیرزاد

خروج از نسخه موبایل