مسعود رجوی چگونه خدای مجاهدین شد؟

یا عبارت "فرقه رجویه" نوعی اَنگ سیاسی از سوی جمهوری اسلامی برای تحقیر سازمان مجاهدین است؟

حتما شنیده‌اید که در دو دهه‌ اخیر برای توصیف سازمان مجاهدین خلق از عبارت “فرقه” استفاده می‌کنند. مسأله مهم و قابل تأمل این است که اساساً دلیل و مِیل به تعریف یک گروه سیاسیِ مسلّح که سابقه تروریسم را از دهه ۴۰ شمسی تا الآن به دوش می‌کشد به یک فرقه سیاسی چیست؟ آیا عبارت “فرقه رجویه” نوعی اَنگ سیاسی از سوی جمهوری اسلامی برای تحقیر سازمان مجاهدین خلق است یا به راستی این گروه مسلّح و عامِل ترور دارای شاخصه‌های اصلی یک فرقه است؟

فرقه چیست؟

شاید بهتر باشد در ابتدا مقصود خود از عبارت فرقه را روشن کنیم. در تعریف فرقه چنین آمده است: گروه یا جماعتی که اهداف، نظام اعتقادی یا ویژگی‌های یکسان و مشترک داشته باشند؛ مانند فرقه‌های تصوف. در فرهنگ سیاسی، فرقه معادل کلمه کالت است و معنی آن در فرهنگ انگلیسی آکسفورد چنین آمده است: ۱ـ یک سیستم مذهبی پرستش، به خصوص در اجرای مراسم و عبادات. ۲ـ وفاداری، شیفتگی، ازخودگذشتگی نسبت. مارگرت تایلور در کتاب “فرقه‌ها در میان ما” معتقد است که فرقه‌ها به علت عملکرد‌های خاص درونی و روابط و مناسبات ویژه‌ای که برقرار می‌کنند از سایر گروه‌ها و سازمان‌ها متمایز می‌شوند.

چرا مجاهدین در اصل اعضای یک فرقه سیاسی هستند؟

می‌توان مجاهدین خلق را یک فرقه دانست، چرا که دارای یک نگرش واحد نسبت به موضوعات انسان، وجود و تاریخ (اصطلاحا ایدئولوژی) هستند، دارای یک فرهنگ و آداب و رسوم مشترک مشخص و در بسیاری موارد ممیز از دیگر ایرانیان هستند و مهم‌تر از همه دارای یک گرو یا به عبارت خودشان رهبر عقیدتی اعلام شده و مشخص بوده و حاضرند به خاطر وی هر کاری حتی اقدام به خودسوزی در ملأعام کنند. (برای مثال چند خودسوزی به خاطر به زندان افتادن چند روزه مریم رجوی). این یکسان انگاری اعضای مجاهدین در فهم موضوعات هستی‌شناسانه به قدری قوی است که شاید به هیچ‌وجه نظیر آن را در بین پیروان ادیان توحیدی نتوان پیدا کرد.

روابط فرقه‌ای به صورتی است که در آن یک فرد آگاهانه افراد دیگر را با استفاده از روش‌های خاصی وادار می‌کند تا به طور کامل (یا نسبتاً کامل) در خصوص همه زمینه‌های تصمیمات مهم زندگی شان وابسته به او باشند و به این پیروان عقیدتی این طور القا می‌کند که او دارای استعداد، نبوغ یا دانش ویژه‌ و خاصی است. به طور مثال مریم رجوی بارها اذعان داشته است که مسعود رجوی برای اقناع‌سازی موضوعی چندین روز با آنان بحث می‌کند. شاید بهتر باشد بگوییم هدف رجوی اقناع نیست، بلکه تحمیل عقیده خود به هر قیمتی به سایر افراد است.

دل و قلبتان برای من باشد

رهبران فرقه‌ افرادی خودانتصابی و تحمیل ‌گر هستند که ادعا می ‌کنند دارای مأموریت خاصی بوده و یا دانش ویژه‌ای دارند. برای مثال، رهبران فرقه‌ها اغلب ادعا می ‌کنند که برای هدایت مردم مأمور شده‌اند. برخی دیگر از رهبران ادعا می‌ کنند که به راه رسیدن به رستگاری یا به جواب تمام معضلات بشری پی برده‌اند؛ همین طور تعدادی مدعی می‌شوند که به اکتشافات علمی، طبیعی یا اجتماعی که می‌ تواند پیروان فرقه را به سطوح جدیدی از آگاهی، موفقیت یا قدرت شخصی یا سیاسی برساند، دست یافته‌اند. دقیقاً به همین روش بود که مسعود رجوی برای تحریک اعضای خود می‌گفت دِلِتان را به من بدهید و جلو بروید، هرچه دارید بدهید! ثواب و گناهانتان برای من باشد و به هیچ چیز فکر نکنید.

او در این حالت عملاً در مقام یک شخص معصوم وارد می‌شود تا به وسیله این القائات ذهنی مخاطب را در اختیار خود قرار دهد.

رهبران فرقه‌ها تمایل به اِعمال اراده و تسلط داشته و اغلب به عنوان  شخصیت‌های کاریزماتیک توصیف می‌شوند.این رهبران به داشتن میزان کافی از قاطعیت، جذبه یا سایر قدرت‌های کاریزماتیکی برای جذب،حفظ و اداره افرادشان نیاز دارند. آن‌ها مریدان خود را وادار می‌کنند تا خانواده، شغل، سابقه کاری و دوستان خود را برای پیروی از آن‌ها رها کنند. در بسیاری از موارد، آشکار یا پنهان، آن‌ها نهایتاً دارایی، زندگی و هستی پیروان خود را تحت کنترل می‌گیرند.

فرقه رجوی: اَنگ سیاسی از سوی جمهوری اسلامی برای تحقیر سازمان مجاهدین خلق و یا ماهیت واقعی گروه؟!

محتاج عشق و ایثار دیگران

رهبران فرقه‌ها تکریم و ستایش را به روی خود متمرکز می‌کنند. روحانیان مذاهب برحق، سران احزاب دموکراتیک یا رهبران جنبش‌های اصیل بشر دوستانه، تکریم و ستایش پیروان را به سمت خدا، اصول انتزاعی یا اهداف گروه معطوف می‌کنند. در حالی که رهبران فرقه‌ها، تمرکز را بر عشق، ایثار و وفاداری نسبت به شخص خود بنا می‌گذارند. برای مثال در بسیاری از فرقه‌ها،همسران وادار به جدا شدن از یکدیگر و والدین وادار به رها کردن فرزندان به عنوان آزمایش سرسپاری شان به رهبر می‌شوند. دقیقا همین امر در سازمان مجاهدین خلق اتفاق افتاد؛ به خصوص پس از حضورشان در عراق و اسکان در کمپ اشرف. در این روند بسیاری از زنان مجبور به متارکه سازمانی شدند و به دستور سازمان به زوجیت افرادی درآمدند که حتی انتخاب خودشان هم نبوده است.

خرابکار بودن و طلبکار شدن!

در اثبات فرقه بودن تشکیلات مجاهدین خلق همین بس که پس از عملیات مرصاد و شکست مجاهدین خلق که با کشته شدن چهار الی پنج هزار نفر از اعضای سازمان رخ داده بود وقتی دو سه هزار نفر باقیمانده به‌صورت مجروح و خسته به مقر اشرف برگشتند، به دستور مسعود رجوی همگی در یک گردهمایی بسیار بزرگ جمع شدند. حتی اعضایی که در بیمارستان و روی ویلچر و برانکارد بودند هم مجبور شدند خودشان را به این گردهمایی برسانند.

خلاصه حرف‌های مسعود رجوی در این مراسم این بود که شمایی که در جنگ شکست خوردید، شکست شما ربطی به نقشه‌ها و تجهیزات ما یا قدرت طرف مقابل نداشت. شما شکست خوردید چون فکرتان درگیر زن و بچه و خانواده بود و از اینکه بجنگید ترسیدید. پس باید همه زن و شوهرها از هم طلاق بگیرند و خالص در خدمت رهبر سازمان باشند یا سازمان را ترک کنند. در این مراسم مسعود رجوی، مریم را برای اعضای سازمان مثال می‌زند و می‌گوید او برای اهداف سازمان یک‌شبه از شوهرش جدا شد و در خدمت رهبر سازمان قرار گرفت! یعنی حتی این اتفاق را هم به نفع اهداف خودشان جلوه می‌دادند. او اصلاً اشاره نمی‌کند قربانی کردن آن چندهزار نفر نتیجه اشتباهات استراتژیک خودش است و اگر افراد شکست خوردند اول از همه این ناکامی به خود او به عنوان فرمانده میدان برمی‌گردد.

غیرت روی نام”رجوی‌ها”؟

در مورد “رجوی‌محوری” این سازمان سیاسی خوب است سری به خاطرات اعضای سابق آن بزنیم. مسعود بنی‌صدر از اعضای ارشد سازمان مجاهدین خلق و شورای ملی مقاومت و نماینده این شورا در غرب آمریکا که در سال ۱۳۷۵ از این سازمان جدا شد در خاطرات خود می‌گوید:”تا زمانی که عضو مجاهدین بودم از این‌که دنباله‌روی “فرقه رجوی” خوانده شوم، نه تنها ناراحت نمی‌شدم، بلکه افتخار هم می‌کردم و تا آنجا که به یاد دارم این نه تنها احساس فردی من بلکه احساس جمعی همه مجاهدین بود.حساسیت ما روی نام رجوی اگر نه میلیون‌ها برابر، حتما صدها برابر حساسیت‌مان روی کلمه مجاهد بود، به نوعی که به راحتی حاضر بودیم بنا به حکم تشکیلاتی ظاهراً از عضویت مجاهدین استعفا بدهیم ولی حاضر نبودیم از دنباله روی رجوی چشم بپوشیم.”

رجوی، خدای مجاهدین

مجموعه تحولات درونی با هدف مطیع‌سازی نیروها و تبدیل رهبری جمعی سازمان مجاهدین خلق (کادر مرکزی) به رهبری خاص (رجوی) و تبدیل این رهبری به عنصری منزه و دست‌نیافتنی به منظور فرمانروایی محض و بلااشکال در امر کنترل نیرو و خط‌دهی درون و بیرون،همگی از سازمان مجاهدین خلق یک فرقه ایدئولوژیک نظامی ساخت.هرچند از سال ۵۴ و درون زندان نیز رجوی این موقعیت را با بایکوت کردن همه عناصر مسأله‌دار و قلع و قمع همه مخالفان به‌وجود آورده بود اما از سال ۵۸ قرائن و شواهد بیشتری برای این موضوع می‌توان یافت. تعطیل کردن آموزش‌های ایدئولوژیک، جمع‌آوری کتب قدیمی سازمان، تقدیس رهبری رجوی و بعدها نحوه برخورد با موضوع خانواده و طلاق‌های تشکیلاتی و انقلاب ایدئولوژیک، نتیجه چنین تحولی در سازمان بودند. بعد از کشته شدن موسی خیابانی در سال ۶۰ عملاً رهبری فرقه‌ای رجوی بلامنازع شده بود آنچنانکه مریم رجوی نیز بعدها به کرات از مکتب “مسعودیسم” یا “رجویسم” نام برد. به عبارتی رجوی خود را تنها نماینده بر حق خدا روی زمین می‌دانست و سازمان خود را نوک پیکان تکامل معرفی می‌کرد. او در عرصه سیاسی خود را مساوی ایران می‌دانست و ایران را بدون خود هیچ می‌خواند.

شاخصه‌های اصلی فرقه رجوی

محمد حنیف‌نژاد، شاید هیچ‌وقت فکر نمی‌کرد پایه‌گذار سازمانی شود که دهه‌ها بعد به دست رجوی‌ها تا این حد تنزل یابد و  بیش از آنکه در خدمت مردم قرار گیرد با تحمیل مغزشویی‌های مکرر و تمامیت‌خواهی خود در برابر مردم ایران قرار گیرد. شاید در یک جمع‌بندی باید مهم‌ترین شاخص‌های فرقه رجوی را موارد زیر دانست:

۱ـ محدود نبودن به‌علایق فردی، عرف‌واعتقادات عمومی و انجام اعمال شگفت‌انگیز.

۲ـ آمرزیده بودن اعضای فرقه رجوی و در ضلالت بودن باقی مردم دنیا.

۳ـ یگانگی در اندیشه و زندگی در دنیای دو قطبی و خواست تسلیم کامل از پیروان در برابر خواست سازمان.

۴ـ گروه در مقابل هیچ‌کس و هیچ ارگانی مسوول نیست و از هیچ‌کس مگر خود آموزش ایدئولوژیک و سیاسی نمی‌گیرد.

۵ـ رهبران سازمان نجات‌دهنده بشریت هستند.

خروج از نسخه موبایل