اسارت در بایدها و نبایدها

اعضای فرقه تروریستی سازمان مجاهدین در فرهنگ رجوی جزو اموال شخصی او محسوب می‌شوند و این را وی به صراحت در نشست هایش خطاب به افراد حاضر در جلسات بیان می کرد.

یادم هست که رجوی در چندین جلسه خطاب به حاضرین می گفت که من شما را آسان به دست نیاوردم و بابت هر کدام از شما قیمت سنگین دادم. منظور او هزینه های مالی و گاهی جانی بود که بابت به گروگان گرفتن افراد پرداخته بود.

شما صحنه موجود در سازمان مجاهدین را نگاه کنید، افراد نمی توانند از کوچکترین آزادی های فردی و اجتماعی بهره مند شوند، امکان دسترسی به هیچ فضایی را که شامل آزادی های فردی و اجتماعی است ندارند، نمی توانند با خانواده های خود ارتباط داشته باشند و از اخبار و تحولات اجتماعی باخبر شوند،هیچ انتخابی ندارند و هر کاری که انجام می دهند باید در راستای تحقق اهداف و منافع رهبری فرقه باشد. در کنار این موارد همواره تهدید و ارعاب و فشارهای روزافزون بالای سر گروگان ها وجود دارد مبنی بر اینکه اگر از دستوراتی که داده می شود سر پیچی نمایند تنبیه خواهند شد.

در تشکیلات رجوی افراد مطلق اراده و اختیاری از خود ندارند و باید همانند یک ربات برنامه ریزی شده و به کارهای روزانه بپردازند.اما چگونه یک فرد و افرادی که به گروگان گرفته شده اند حاضر می شوند تحت فرمان شوند؟

برای تئوریزه کردن دستوراتی که رجوی می دهد سلسله ای از اَعمال انجام می گردد، مثلا نشست‌های توجیهی، نشست های تشکیلاتی، نشست های ایدئولوژیک، بریف های روزانه، بازخواست های روزانه و خیلی اوقات ساعتی، فرد باید همواره خود را ملزم به چارچوب ها و ضوابط تشکیلات مقید بداند، هر گونه فضای لیبرالیسم و فردیت ممنوع بوده و خلاصه هر کاری باید در راستای منافع رهبری باشد.

افراد مدام خود را در چنبره‌ای از بایدها و نبایدها حس می‌کنند که راهی جز اجرای آن ندارند تا نقطه انفجار ذهنی خود.
در همین محیط و فضا است که فرد به گروگان بودن خودش مشروعیت می دهد و در یک استیصال مطلق به سر می برد، لذا پرچم تسلیم از سوی اعضای فرقه همواره بالا قرار دارد و افراد هیچ راهی جز تن دادن به خواسته های به اصطلاح تشکیلاتی ندارند و باید خود را مستمر با این چارچوب ها و باید ها و نبایدها بالانس کنند تا از زیر فشارهایی که بالای سرشان است خلاصی یابند.

تفاوت برده و گروگان

برده خود را مطیع مطلق و سرنوشت خود را محتوم به بردگی می داند لذا دیگر به عواقب زندگی پیش روی خود فکر نمی کند زیرا فکر می کند سرنوشت او چنین نوشته شده است، اما گروگان مدام در مسیر زندگی اجباری که برایش تدارک دیده شده است در فکر شورش و خلاصی می باشد زیرا گروگان بر عکس برده فکر نمی کند سرنوشتش آنگونه نوشته شده است. بنابراین اغلب کسانی که در تشکیلات رجوی هستند خودشان را گروگان می بینند به جز اندکی که به قول خودشان قبل از فاز سیاسی و حتی قبل از سرنگونی شاه در خدمت سازمان بودند و خود را تابع مسعود و مریم رجوی می دانند. پس اکثریت کسانی که داخل اردوگاه کار اجباری رجوی موسوم به اشرف در حصار هستند گروگان محسوب می شوند. به همین دلیل است که گاه و بی گاه شاهد هستیم که تعدادی اردوگاه رجوی را ترک و یا بهتر بگویم فرار می کنند، در واقع به زندگیِ تحت دستور لعنت فرستاده و از آن گریزان می شوند و به زندگی واقعی خوش آمد می گویند.

بخشعلی علیزاده

خروج از نسخه موبایل