خاطرات صمد نظری از زندان های مجاهدین خلق – قسمت پنجم

در قسمت قبل توضیح داده شد که هنگام جابجایی اعضای ناراضی از زندان دبس به زندان موسوم به “دانشکده” در قرارگاه اشرف، بر اثر چپ شدن کامیونی که در آن 35 عضو خواهان جدایی سوار بودند، تعدادی از آنان مجروح و یکی از آنان به نام محمد نوروزی بر اثر ضربه مغزی کشته می شود اما مسئولان سازمان برای سرپوش گذاشتن بر این رسوایی او را به عنوان شهید در قرارگاه اشرف دفن کردند. درباره وضعیت زندان “دانشکده” نیز توضیحاتی ارائه شد که از آن جمله این بود که: در این محل به دلیل کثرت نفرات و کمبود دستشویی و حمام بعضاً مدت ها برای رفع حاجت می بایست منتظر می ماندی. همین وضع در مورد حمام ها نیز صادق بود که بچه ها معمولاً مدت ها در انتظار استحمام بودند و باید با آب سرد حمام می کردند. ادامه این خاطرات را در زیر ملاحظه می کنید.

زندان های جداشدگان:
مکان هایی که سازمان از آن ها به عنوان زندان برای نیروهای جداشده خود استفاده می کرد به قرار زیر بود:
– زندان کنار آرامگاه (مهمان سرای مزار)
– زندان بنگالستان واقع در کنار اتوبان
– زندان دانشکده عارفی و ساختمان رادیو – عارفی اصطلاحی بود که در سازمان بجای کلمه عراقی استفاده می شد.
– مقرهای لشگر 15 و 93
زندان اسکان مجموعه های A,F,G که مختص زن ها و خانواده های جداشده بود.
– زندان کنار تصفیه خانه که زندان رسمی سازمان است.

در سال 70 تعدادی از خبرنگاران خارجی را به این زندان آوردند تا چند اسیر ایرانی را که در جنگ های مرزی شهر خانقین دستگیر شده بودند به آن ها نشان دهند و مسیرهای ورودی مجموعه های اسکان و اسکان H را بستند تا خبرنگاران خدای نکرده هوس نکنند به آن طرف ها سری بزنند که رسوایی بزرگی پیش خواهد آمد!

– زندان اسکان مجموعه H که قبلاً مجموعه آخر اسکان قرارگاه اشرف بود و در سال 70 به صورت قلعه ای نظامی با دیوارهای بلند پیش ساخته بتونی به ارتفاع 5 متر محصور شد.

به علت بلند بودن دیوار زندان H و سیم های خاردار چند لایه و برج های دیده بانی بلند و سیم های خاردار اطراف آن این محل شبیه قلعه نظامی خاصی شده بود که از بیرون چنین به نظر می رسید که پایگاه یا تأسیسات مهم اتمی و استراتژیکی در این محل نگهداری می شود، به همین دلیل در زمستان سال 70 تعدادی از بازرسان بین المللی سلاح اتمی که از منطقه خالص بازدید می کردند متوجه زندان H می شوند و برای بازرسی آن از ارتفاع پایین با هلی کوپرتر (سفید UN) چند بار روی آن گشت می زنند و متوجه زندانیان می شوند و سپس آنجا را ترک می کنند. همین موضوع در مورد زندان رسمی کنار تصفیه خانه آب نیز در سال 71 اتفاق افتاده بود و هلیکوپتر آن قدر در ارتفاع پایین روی زندان گشت زد که یکبار نزدیک بود با تیر یکی از دکل های برق تصادف کند.

همانطور که قبلاً اشاره شد تعدادی از نیروها که از تابستان 69 در زندان های سردار و دبس منتظر تعیین تکلیف یا اعزام به خارج بودند، مجدداً به زندان های قرارگاه اشرف آورده و به بهانه های مختلف برای جلوگیری از افشای جنایات سازمان در منطقه کردنشین عراق، در قرارگاه نگهداری شدند. رجوی برای توجیه این رسوایی بزرگ و تغییر جو زندان ها، نشستی در قراگاه برگزار کرد و طی نظر خواهی از مسئولان، خواست که تکلیف این «کوفیان!» مشخص شود. تعدادی از نفرات و مسئولان (از جمله رسول مهدلو) به دلیل اینکه این افراد در زمان جنگ به سازمان پشت کرده بودند خواهان اعدام آن ها شدند. نوار این نشست را بعداً برای ترساندن جداشدگان و سایرین به همه نشان دادند تا شاید بدین طریق جلوی اعتراضات و اعتصابات زندانیان را بگیرند.

رجوی، این بار نیز با مظلوم نمایی و دو رنگی که شیوه همیشگی کارش بود، مدعی شد که ما هرگز کسی را اعدام نمی کنیم ولی این افراد برای حفظ اسرار سازمان و همچنین حفظ جان رزمندگان در اینجا نگهداری می شوند و بدین طریق به مسئولان پرسلنی در قرارگاه اجازه داد بیش از 1000 نفر از افراد را زندانی کنند.

در خرداد سال 70 پس از اینکه ارتش عراق جنبش مردم عراق را سرکوب کرد، قرارگاه دبس در کرکوک مجدداً در اختیار سازمان قرار گرفت. سازمان نیز زندانیان خود را با وعده اعزام به خارج مجدداً به وسیله اتوبوس و کامیون به زندان دبس منتقل و تعدادی از متأهلین را در مجموعه اسکان H و تعدادی از خانم های جداشده را نیز در مجموعه های F و G مستقر کرد. مابقی را که غالباً سربازان اسیر زمان جنگ ایران و عراق بودند و به سازمان پیوسته بودند با چند دینار پول عراقی روانه اردوگاه شهر رمادیه عراق کرد تا از طریق UN درخواست پناهندگی کنند. تعدادی از همین افراد هنگام درد دل با خود من در زندان می گفتند چند سال است که در زندان دبس به سر می بریم ولی تا به حال هیچ اقدامی برای اعزام ما نکرده اند. تعدادی از آنها می گفتند که چون ما جزء آن دسته “اسرای پیوسته” از اردوگاه عراقی هستیم که اسم مان در لیست صلیب سرخ (UN) نیست و کارت اسارت نداریم، سازمان به دلیل ترس از لو رفتن این قضیه ما را آزاد نمی کند. یکی از آن ها می گفت ما تا به حال چندین نامه برای رجوی نوشتیم و خواستار تعیین تکلیف مان شدیم ولی هر بار پاسخ این بود که اگر مایل نیستید در “مهمان سرای” سازمان بمانید، می توانید به اردوگاه قبلی خود (یعنی اردوگاه عراقی) بروید. او می گفت رفتن ما به معنی نابودی ما است. برای همین قبول نکردیم و از ترس مرگ به تب راضی شدیم. تعدادی از آن ها که فهمیده بودند من عضو سابق سازمان هستم با دخیل بستن به من می گفتند تو نامه ای برای رجوی بنویس و از او بخواه که تکلیف مان را روشن کند، غافل از اینکه من نیز مانند آنها بودم و به کسی نیاز داشتم تا شفاعتم را بکند.

ادامه دارد

ایرج صالحی

خروج از نسخه موبایل