میلیشیا؛ داستان یک سقوط

سازمان مجاهدین خلق علی‌رغم تشکیل و شناخته‌شدنش در دوران پهلوی به‌عنوان گروهی مبارز، به‌مرور زمان در استحاله‌های قابل پیش‌بینی به فرقه‌ای با قواعد و مناسبات عجیب و غریب تبدیل شد. به نحوی که عملکردش در سال‌های پس از پیروزی انقلاب هرچه بیشتر و بیشتر آن را نه تنها از اصول اولیه بنیان‌گذارانش، بلکه از عموم خلقی که هنوز نامشان در عنوان سازمان وجود داشت نیز دور کرد.

جنایت‌های سازمانی که امام خمینی به درستی آن را منافقین نامید، در طی سال‌ها سرانجام از دست دادن پایگاه مردمی آن و آشکار شدن ماهیت تمامیت‌خواهانه و ضدانسانی‌اش را موجب گردید.

اما علی‌رغم نقش منفی و مخرّبی که اعضای این گروه در تاریخ ایران بعد از انقلاب اسلامی داشته‌ و دارند، بازتاب آن در ادبیات داستانی چندان نبوده است.

این درحالی است که حکایت دشمنی‌ آنها با خواست و ارادۀ مردم ایران و مخالفت کورکورانه‌شان با نظام جمهوری اسلامی که ناشی از تعلیمات فرقه‌گونه و شست‌وشوی فکری و مغزی اعضا توسط کادر رهبری این سازمان است، می‌تواند دستمایۀ داستان‌ها و رمان‌های بسیاری باشد.

عنوان “میلیشیا” نامی بود که سازمان مجاهدین خلق برای بدنۀ اعضای خود یعنی افراد پایین‌تر از رده‌های فرماندهی به کار می‌گرفت. میلیشیا در تعریف به گروه‌های شبه‌نظامی گفته می‌شود که در فقدان نیروهای رسمی و عموماً بدون آموزش نظامی طولانی و خاصی، نقش ایفا می‌کنند. شاید عنوان مشابه آن را در شکل ابتدایی نیروهای بسیج مستضعفین بتوان یافت که در اوایل انقلاب و جنگ تحمیلی نقش محافظت از شهرها را برعهده گرفتند و حتی بعدها همراه نیروهای نظامی در دفاع مقدس شدند. این نامی است که مریم رمضانی برای اولین رمان خود برگزیده و برای نوشتن سراغ موضوعی جذاب رفته است. کتاب شروعی جذاب دارد و نویسنده در ادامه با استفاده از فرم‌های مختلف، نامه‌نگاری، رفت و برگشت به گذشته، خاطره‌گویی و چندین راوی داستانش را تعریف می‌کند. به‌کارگیری این روش باعث تندتر شدن ریتم یا ضرب‌آهنگ داستان و همراه شدن خواننده شده است. همچنین نزدیک شدن اثر به گونۀ معمایی و پلیسی و نیز استفاده از اصل غافلگیری در پایان کار از نقاط قوت داستان میلیشیا است.

داستان در حوالی سال‌های دهۀ هشتاد اتفاق می‌افتد و در آن کامران نویسنده‌ای ‌است که برای خلق اثرش به خانه‌باغی خلوت در بیرون شهر مشهد رفته است. طی اتفاقاتی مردی به نام فیروز پایش به باغ باز می‌شود و از نویسنده می‌خواهد که داستان زندگی او را بنویسد. شخصیت اصلی داستان فیروز است و اتفاقات گذشتۀ او و ارتباطش با کامران ماجرای کتاب است؛ گرچه در این میان به زندگی شخصی کامران هم‌گریزی زده می‌شود. رمضانی در قالب مرور خاطرات، سعی در روانکاوی شخصیت‌ها داشته است و دلیل رفتار امروز آنها را در مسائل و مشکلاتشان در گذشته جست‌وجو می‌کند. او برای نقل فصل‌های مربوط به گذشته از راویان اول شخص، سوم شخص و دانای کل بهره گرفته است که به این طریق ما را با شخصیت‌های دیگر یعنی پرویز، پروا و روزبه آشنا می‌کند. مناسبات درون‌سازمانی مجاهدین خلق و واقعۀ ترور شهید ‌هاشمی‌نژاد از روحانیون مهم و تاثیرگذار مشهد، از پیرنگ‌های فرعی این اثر محسوب می‌شود.

استفادۀ نویسنده از کلمۀ “فاز” به جای “فصل” در کتابش، انتخابی هوشمندانه برای اثری با درونمایۀ عملیات نظامی است. در این کتاب ما با داستانی پرگفت‌وگو مواجه هستیم. گفت‌وگونویسی از ارکان مهمی است که می‌تواند نقطه قوّت یا نقطه ضعف یک داستان باشد؛ که خوشبختانه در این اثر نویسنده توانسته است در حد قابل قبولی از عهدۀ آن برآید.

اگرچه توجه رمضانی به برخی جزئیات، کار را در توصیفات نسبتاً موفق نشان داده است اما نوشتن داستانی که در زمانی غیر از زمان نویسنده اتفاق می‌افتد، مستلزم داشتن اطلاعاتی درست و جامع از تمام نکاتی است که در داستان ذکری از آنها به میان می‌آید؛ مسائلی مثل اوضاع اجتماعی و سیاسی، ویژگی‌های فرهنگی و غیره. داستان فیروز از زمستان سال 1359 شروع می‌شود و مریم رمضانی اگرچه توانسته است شمایی کلی از جغرافیای شهر مشهد ترسیم کند؛ اما در بقیه موارد ضعف فضا‌سازی‌ها و شخصیت‌پردازی به چشم می‌‌آید. مثلاً نحوۀ جذب و عملکرد نیروها نشانی از فضای سال‌های پس از انقلاب ندارد؛ و اگر یکی دو اشارۀ مختصر را حذف کنیم می‌توان فضای داستان را در دوران پهلوی تصور کرد. نه خبری از نیروهای پاسدار و کمیته‌های انقلاب هست و نه در گفت‌وگوها نشانی از نیرویی که قرار است مجاهدین خلق با آنها درگیر شوند. در ادامه هم که به پاییز سال 60 می‌رسد نه حرفی از جنگ هست نه حتی اشاره‌ای به ترورهای مجاهدین خلق در آن سال؛ این در حالی است که ترورهای دفتر حزب جمهوری و شهادت شهید بهشتی در تیرماه همان سال و ترور شهیدان رجایی و باهنر در شهریورماه یعنی تقریباً یک‌ ماه قبل از ترور شهید ‌هاشمی‌نژاد اتفاق افتاده است.
از سوی دیگر گرچه تفاوت مهم داستان و رمان با اثر مستند و تاریخی در وجود عنصر تخیل در آن است، وقتی در داستانی شخصیت یا اتفاقات واقعی وجود دارند، نویسنده جایز نیست که حقیقت امر را تغییر دهد. ماجرای ترور شهید‌هاشمی‌نژاد در میلیشیا یکی از نقاط عطف داستان است ولی نویسنده علاوه‌ بر اینکه درباره شخصیت او و دلیل انتخابش توضیحی نداده، در اصل ماوقع نیز دست برده و آن را تغییر داده است. این کار ذهن خواننده‌هایی را که آگاهی کمتری دارند و مخاطب جوان و نوجوانی که علاوه‌ بر خواندن داستان، کسب اطلاعات تاریخی نیز برایش جذاب است دچار تشویش می‌کند.

علاوه‌ بر اینها آوردن نام (میخاییل) گورباچف هم از اشتباهات جزئی نویسنده محسوب می‌شود زیرا نه تنها احتمال شناختن، بلکه حتی شنیده شدن نامش برای شخصیت‌های داستان نیز صفر است؛ زیرا وی از سال 1364 تا 1370 دبیرکل حزب کمونیست شوروی(سابق) بود و در زمان داستان (لئونید) برژنف این سمت را داشت.

از سوی دیگر درست است که بخش قابل توجهی از اعضا و سمپات‌ها یا همان هواداران مجاهدین خلق را جوانان و نوجوانان ناآگاه و بی‌تجربه تشکیل می‌دادند اما جذب شدن شخصیت اول داستان به سازمان همان‌قدر خام و ناپخته است که ادامۀ مسیر دادنش. در واقع خواننده برای کنش‌های شخصیت‌ها دلایل قانع‌کننده‌ای نمی‌یابد و بعید است نویسنده صرفاً با بیان دلایل روانشناسانه و کمبودهای شخصیتی افراد برای مبارزۀ آنها با چیزی که چندان هم معلوم نیست، همدلی مخاطب را به دست بیاورد. با این‌همه میلیشیا کتابی جذاب، پرکشش و خوشخوان است که می‌تواند مخاطب را برای خواندن مطالبی مستندتر درخصوص ماجراهای آن ترغیب و تشویق کند. این کتاب با قطعی مناسب، صفحه‌آرایی و طرح روی جلد چشمگیر و آراسته در سال 1400 و در 236 صفحه توسط نشر ستاره‌ها به چاپ رسیده است.

پونه فضائلی

خروج از نسخه موبایل