نیابد هیچ کس عمر دوباره

روی سخنم با چند جوانی است که به اختیار یا اجبار زندگی در اردوگاه اشرف را انتخاب کرده اند و « نقد جوانی » را اینگونه می گذرانند و امیدوارم اجازه و امکان خواندن این مطلب را داشته باشند و در خلوت خود _ اگر خلوتی داشته باشند _ به آن بیاندیشند و اگر احساس پشیمانی کردند هرچه سریعتر دست به جبران گذشته خود بزنند. اگر در این نوشته جوانان این اردوگاه مورد خطاب قرار می گیرند به این دلیل است که به فرموده مولایمان علی (ع)در ضمن نامه خود به حضرت مجتبی (ع) « دل جوان نوخاسته را مانند زمین خالی از گیاه و درخت می داند که هر بذری در آن افشانده شود می پذیرد و در خود می پرورد.» سپس می فرماید: « فرزند عزیز، من در آغاز جوانیّت به ادب و تربیت تو مبادرت نمودم پیش از آنکه عمرت به درازا بکشد و دلت سخت گردد».

هر چند که می دانم شما از نوجوانی در محاصره و هجوم فکری فرقه ای بوده اید که امکان هرگونه اندیشیدن و آموختن را از شما گرفته بود ؛ چه در کودکی، آنجایی که به محبت پدر و مادر نیاز داشتید و باید در آغوش مهر و محبت آنان و کانون گرمشان می بودید شما را از این در «دسترس ترین حق » محروم کردند و در حالی شما را از کانون خانواده و پدر و مادرتان جدا کردند و به کشور دیگری فرستادند که بیشترین نیاز عاطفی را به آنان داشتید.آنگاه شما را در خانه ای محبوس کردند و چند زن بی عاطفه را بر شما گماردند که بویی از عطوفت زنانه نبرده بودند و فقط به این فکر می کردند که طوری شما را بپرورانند که آنگونه که می خواهند فکر کنید و عمل کنید. محرومیت از کانون خانواده حداقل ِ آن محرومیتهابود؛ محرومیت های دیگری نظیر امکان تفریح نداشتن، امکان سواد آموختن، نبود نظافت، لباس های قالبی پوشیدن، کم خوابی، کلاس های اجباری، تنبیه، تحقیر دایم شدن، اطاعت محض و… ودر نهایت محروم بودن از حداقل امکانات رفاهی.

این در حقیقت سرنوشت ناخواسته ای بود که به شما تحمیل شده بود، و ظاهراً در آن نقشی نداشتید. در همان زمان که شما اینگونه زنگی می کردید کودکان و نوجوانان ایران زمین با مناسب ترین امکانات در کنار خانواده بودند. درس می خواندند، تفریح می کردند، دید و بازدید می رفتند، مورد حمایت قرار می گرفتند و بهترین لحظات عمر خود را میگذراندند. هر نوجوانی و جوانی بنا به علاقه خود رشته ای و هنری را انتخاب می کرد و از جدیدتری پیشرفت های علمی آن مطلع می شد. در آن زمینه مطالعه می کرد، کتاب می خواند و به تخصصی و پیشرفتی با توجه به استعدادش نایل می شد و اینگونه بود که هم سن و سالهای شما در ایران به زودی افتخاراتی را برای مرز و بومشان می آفریدند و باعث سربلندی ایران عزیز شده و می شوند. در رشته های ورزشی افتخاراتی بود که پی در پی آفریده می شد. در زمینه های علمی جوانان هموطنمان در المپیادها رتبه های ممتاز به دست می آورند. رشد و پیشرفت برایشان در همه زمینه ها مهیّا است. بهترین موسیقی دانان، شاعران و ورزشکاران و… از همین جوانان هستند. بعد زمانی برایشان می رسد که باید به فکر تشکیل خانواده و انتخاب همسر باشند. همسر مناسبی برای خودشان انتخاب می کنند، فرزندانی را به دنیا می آورند و از زندگی خود کمال رضایت و خرسندی را دارند. در حالی که در آغوش « مام وطن » خود هستند، خوشحالند که عمر خود را به بهترین وجه گذرانده اند. رسول اکرم (ص) فرموده است که:(در قیامت هیچ بنده ای قدم از قدم برنمی دارد تا به این پرسشها پاسخ دهد: اول آنکه عمرش را در چه کار صرف نموده است. دوم جوانیش را چگونه و در چه راه تمام کرده است). و هر انسانی باید دایم این دو سؤال را پیش روی خود ببیند. راستی اگر این سؤال از شما جوان مقیم اردوگاه اشرف شود چه جوابی می دهید؟ می گویید عمر خود را چگونه گذرانده اید؟ به آن چند سالی که به انتخاب خودتان نبوده کاری نداریم. آن زمان که این راه را با تشخیص خود انتخاب کرده اید چه به دست آورده اید؟ اگر بگویید علم اندوزی کرده ام که می دانم و می دانید که اینگونه نبوده است. راستی شما از ریاضیات، فیزیک. شیمی و… چقدر می دانید؟ آیا تاریخ را خوانده اید؟ ادبیات را چطور؟ ادبیاتی که هویت ماست. شاهنامه فردوسی وحماسه هایش و دفاع جانانه مردم از مرزومیهنشان، گلستان و بوستان و قصاید و غزلیات سعدی، حکایت های زیبای مولوی در مثنوی معنوی، منطق الطیر عطار، داستان های شورانگیز و عاشقانه لیلی و مجنون و خسرو و شیرین نظامی، شاهکارهای ادبیات فارسی، شاهکارهای جهان: ایلیاد و اودیسه هومر را خوانده اید؟ ادبیات جهان را خوانده اید؟ آیا اگر غزلی از حافظ را جلوی شما بگذارند می توانید آن را بفهمید و تفسیر نمایید. حافظی که حافظه ایرانیان است. تاریخ و سرنوشت خائنان را نگاه انداخته اید؟

آیا این حدیث امام صادق علیه السلام را شنیده اید که فرمود:(دوست ندارم جوانی را از شما مسلمانان ببینم مگر آنکه روز او به یکی از دو حالت آغاز شود: یا تحصیل کرده و عالم باشد یا متعلم و دانشجو. اگر هیچ یک از این دو حالت در وی نباشد با نادانی بسر برد و در اداء وظیفه کوتاهی کرده است. مسامحه در اداء وظیفه تضییع حق جوانی است، تضییع جوانی به گناهکاری منجر می شود و اگر مرتکب گناه شود به خداوندی که پیغمبر اکرم را به نبوت فرستاده قسم که در عذاب الهی مسکن خواهد گزید). اگر بگویید ما مشغول به مبارزه برای آزادسازی وطن هستیم، این سؤال پیش می آید وطنی که آن را نمی شناسید چگونه می خواهید آزاد کنید. وقتی به روحیّات مردم آن آشنا نیستید. بالطبع رشد فکری و معرفتی هم نسبت به آنها نداشته اید و عقب تر از آنها هستید. تاریخ هم که نشان داده است ایرانیان، کسانی را که به دشمن پناه ببرند از خاطر جمعی اش به نسیان و فراموشی می سپارد. راستی اگر مبازه هستید در عراق چه می کنید؟ جسارت حرف زدن در داخل خاک میهن را ندارید؟ خوشبختیی که با آن فرسنگ ها فاصله داریدو سعادتی راکه نتوانسته اید برای خودتان به ارمغان بیاوریدچه گونه می توانید این سعادت و خوشبختی را برای عده ای دیگر به ارمغان بیاورید؟ از زندگی چه می دانید: از عشق، دوست داشتن. می دانید که پیامبر فرمود:(جوانان بی همسر بدترین افراد من هستند). تا به حال به این فکر کرده اید که اگر این فرقه برچیده شود شما چه خواهید کرد؟ چه تخصصی دارید که از آن بتوانید استفاده کنید؟ امیدوارم این نوشته تلنگری باشد و شروعی برای جبران گذشته تان.

سلیم صدیقی، کانون هابیلیان، پانزدهم اوت 2007

خروج از نسخه موبایل