خاطره ای از عملیات مروارید – قسمت دوم

در قسمت قبل این موضوع را مطرح کردم که رجوی بعد از عملیات مروارید در یکی از نشست ها گفت منافع و سرنوشت ما با منافع و آینده عراق به هم گره خورده است. با این عبارت می خواست سرکوب کردها و شیعیان را توجیه کند! البته در یکی از نشست ها بعد از عملیات مروارید رجوی گفته بود: روزی عزت ابراهیم معاون صدام با یک دسته تانک از منطقه شهر خالص عبور میکرد فقط تانک های سازمان مجاهدین را می دید که در مناطق کردی آرایش گرفته بودند و منطقه را زیر نظر دارند و در تمام منطقه سیطره داشتند. سپس به رجوی پیام داده که اگر شما نبودید دولت صدام ساقط می شد. در آن نشست رجوی به خود می بالید که نیروهای ایرانی را شکست داده و با این عبارت که گفته بود رفسجانی قصد داشت ما را در اشرف درو کند اما ما آنها را شکست دادیم، می خواست درگیری اش را با نیروهای کردی با این عناوین توجیه کند.

یورش به روستای شیخ بابا – 40 نفر از نیروها کشته شدند

من یادم هست در همان ایام مروارید یک دسته از نیروهای قرارگاه ما به منطقه شیخ بابا یورش برده بودند. در نتیجه تمامی افراد کشته شدند. در این بین یکی از بچه ها به نام مهدی که بابلی بود و اتفاقاً مسئله دار هم بود به عنوان توپچی در همین یگانی که به شیخ بابا اعزام کرده بودند سازماندهی کردند. او با وجود این که مسئله دار هم بود رفت و دیگر بر نگشت. تانک آنها در اثر اصابت موشک منهدم شد و او هم در آن عملیات از بین رفت. مهدی با من در دوره آموزشی هم کلاس بودیم. با من خیلی شوخی می کرد در حالی که از میلیشیای ایام سال 60 سازمان بود، اما با رجوی مسئله داشت به همین دلیل به عنوان توپچی از او استفاده می کردند در حالی که جایگاه او به دلیل سابقه تشکیلاتی بیشتر از اینها بود. فرمانده این یگان که سهراب حمیدی بچه گیلان بود دستور داشت به سمت روستای شیخ بابا تهاجم کند در نتیجه هیچکدام بر نگشتند. ما هم از این وقایع بسیار ناراحت شدیم. حدود 40 نفر در این عملیات از اعضای سازمان کشته شدند رجوی خوش بود که یار قارش صدام را نجات داد زیرا بقای او با بقای صدام گره خورده بود .

انتقال کمرشکن های عراقی به جلولا

خاطره ای دیگری که از آن ایام دارم یک ماموریتی به من دادند که باید تعدادی تانک را با کمرشکن های عراقی به قرارگاه جلولا می بردم.  من هم کمرشکن ها را همراهی می کردم راننده کمرشکن ها همه عراقی بودند. با راننده عراقی دست و پا شکسته عربی صحبت میکردم. او وقتی کیف دستی مرا دید که فارسی رویش نوشته بود، از من پرسید بچه کجای ایران هستید گفتم بچه ساری با تعجب به من گفت تو بهشت را ول کردی به جهنم چسبیدی! گفتم چطور؟ سپس خاطراتش را برایم تعریف کرد او گفت من اسیر جنگی در شهر ساری در خیابان ارتش بودم. به او گفتم من آن زمانی که در ایران بودم وقتی از آن خیابان عبور می کردم اسرای عراقی را از لای نرده ها می دیدم و شما توی حیاط قدم می زدید. او هم حرفم را تصدیق کرد و سپس از آب و هوای شمال مخصوصاً ساری تعریف کرد. به همین دلیل رابطه اش با من خیلی حسنه شده بود. از من در بین راه پذیرائی گرمی کرد. بهر حال وقتی خاطراتش را شنیدم متناقض شدم. سرکوب کردها از سوی سازمان برایم قابل توجیه نبود اما با این حال دیگر راه برگشتی وجود نداشت. در دامی گرفتار شدم که نه راه پس داشتم و نه راه پیش. با این که خودم از عملیات فروغ به اصطلاح جاویدان مسئله دار بودم این یکی هم اضافه شد.

همکاری با نیروهای بعثی برای بازرسی مردم عراق

خلاصه بعد از عملیات ، فرماندهی کل دستور صادر کرد که در تمامی مناطق نیروها را اعزام نموده و به ایجاد پست های ایست و بازرسی بپردازند. در واقع با همکاری افسران بعثی ماشین های مردم عراقی را بازرسی کنند. بر عکس شده بود ما که بیگانه بودیم شده بودیم میزبان ، کار میزبان را می کردیم. مردم عراق هم از این وضعیت ناراضی بودند اما چاره ای نداشتند اگر در آن بازرسی ها کسی اعتراض می کرد فرد مربوطه را تحویل افسران عراقی می دادند. افسران بعثی هم آنها را به شدت تنبیه می کردند. من در همان ایام شنیده بودم تعدادی از کردها را اسیر کرده بودند و در قرارگاه اشرف آنها را نگهداری می کردند. وقتی اوضاع به نفع صدام رقم خورد آنها را تحویل افسران بعثی دادند .

شرکت در جنگی که ربطی به مجاهدین نداشت

اما سازمان از اینکه در مسئله داخلی عراق دخالت کرد هرگز پاسخ نداد! مجاهدین با دروغ که پاسداران ایرانی در بین کردها و با لباس کردی قصد حمله به ما را دارند به همین بهانه نیروها را وارد جنگی کردند که هیچ ربطی به سازمان نداشت. حتی رجوی با خیره سری بحث منافع مشترک را جهت توجیه نیروهایش مطرح کرد، واقعیت این است کینه کردها نسبت به سازمان را ما بعدها به چشم دیدیم وقتی یکی از اعضای سازمان را در طی ماموریتی در مناطق کردی ، دستگیر کردند او را تکه تکه کردند. بعد از عملیات مروارید مجاهدین دیگر جرات نمی کردند بدون محافظ نظامی به شهرهای اطراف قرارگاه اشرف تردد کنند. وقتی برای خرید می رفتند با حفاظت نیروهای عراقی می رفتند. به دلیل کینه کردکشی عرصه بر مجاهدین تنگ شده بود . من یادم می آید قبل از مروارید من چندین بار به بغداد رفتم حتی یک کلت هم نداشتم به راحتی در شهر قدم می زدم و کسی به من کاری نداشت اما بعدها به دلیل کردکشی و دفاع از موجودیت صدام اعتماد مردم عراق از سازمان مجاهدین خلق سلب شده بود و فرقه رجوی را به عنوان دشمنی که در ایام انتفاضه کردها و شیعیان را سرکوب کرد می شناختند این وضعیت بسیار ناراحت کننده بود رجوی برای خوش خدمتی به صدام دست به جنایات هولناکی زده بود. در حقیقت این کینه را رجوی در همان ایام عملیات مروارید در بین مردم عراق مخصوصا کردها و شیعیان کاشت. بعد از سرنگونی صدام گورهای دست جمعی کردی بسیاری کشف شده بود براستی مردم عادی به کدامین گناه کشته شدند ؟

محمد رضا گلی

خروج از نسخه موبایل