نامه آقای ابوالقاسم یغمایی به برادرش اسماعیل یغمایی

برادر عزیزم ، اسماعیل نازنینم

سلام. امیدوارم حال و احوال شما خوب باشد. حال من نیز خوب و علیرغم مشکلات زندگی که برای همه وجود دارد روزگار را می گذرانم.
برادر عزیز گرامی نامه شما رسید. چون زمانی طولانی بود که خبری از شما نداشتم بسیار بسیار خوشحال شدم. همانگونه که نوشته بودید 27 سال است که سعادت دیدار شما را نداشته ام و در این مدت دراز که خود عمری است فقط ارتباط من با شما بوسیله چند نامه که آن هم از تعداد انگشتان دست شاید بیشتر نباشد بوده و یک بار هم تلفنی چند دقیقه ای.
به هر صورت همانطور که نوشته اید و میدانید 60 سال از عمر من و 54 سال از عمر شما گذشته و آثار بالهای پرواز بر شانه های هر دو مان نمایان و نمودار گشته است و با توجه به مریضی من که عمریست دچار آن هستم دلم می خواهد پس از سالها دوری و فراق چند روزی بدیدن شما بیایم که اگر صلاح هست در هر کجا که هستید اطلاع داده و دعوتنامه برایم ارسال تا برای دیدار شما بیایم.
مطلب لازم در پاسخ به مطالبی که در نامه تان متذکر شده اید که چرا من پس از سالها در سن 60 سالگی در جلسات انجمن نجات شرکت داشته ام و باعث تعجب شما شده است.
بدانید که همیشه اوقات ، شهروند ساده بوده ام دارای زندگی اجتماعی معمولی و هدفم در زندگی این بوده که کار اجتماعی مناسبی جهت کسب درامد و رفع نیاز زندگی روزمره داشته باشم و با این روش زندگی را گذرانیده و چند تن فرزندی که خداوند منان به من عطا نموده بتوانند تحصیل نموده و تربیت شوند بحمد الله به نظر خودم در این زمینه نا موفق هم نبوده ام فرزندانم که برادر زادگان شما هستند اعم از پسر و دختر بزرگ شده اند.
اینکه نوشته بودید من که همیشه دارای زندگی عادی و معمولی بوده ام چرا در جلسات انجمن نجات شرکت داشته ام و در انجمن وارد شده ام برادر عزیز باید خدمتتان عرض نمایم همانگونه که در بالا عرض شد گاهی به مصلحت از ما یادی می شد و خانواده ما هم از جمله خانواده هایی بودند که نامشان در لیست بود و انجمن برای ما نشریه می فرستاد و در گردهمایی ها و جلسات که در تهران و اصفهان و اغلب در محل دانشگاه بود دعوت نامه می فرستادند و در هر گرد همایی حدود بالای هزار نفر شرکت کننده اعم از دانشجو و استاد و مردم عادی و چه خانواده هایی که فرزندانشان در چنگال فرقه رجوی گیر افتاده بود شرکت می نمودند که سخنرانان اغلب اساتید دانشگاه و ریاست دانشکده های مختلف و مقامات استان و تعدادی از جدا شدگان بودند. من نیز بنا به دعوت یکی از مدعوین بودم و حتی سفری در سه سال پیش با کاروان انجمن نجات که قریب به 700 نفر از خانواده هایی که بچه هایشان در عراق بودند به مقصد دیدن شما و اکرم و امیر به عراق آمدم و بارها از بغداد به اردوگاه اشرف رفته ولی ما را نپذیرفتند دفعه آخر هم که پذیرفتند جلو درب ورودی اردوگاه گفتند اسماعیل خان در اروپا ست و اکرم و امیر در اینجا هستند که من ملاقات با آنها را خواستار شدم و ما را به داخل راهنمایی نمودند که متاسفانه بعد از ساعتی انتظار اکرم خانم آمدند و بجز بی احترامی و توهین های زشت و دستورات فرمایشی که به آنها دیکته نموده بودند چیزی مشاهده نکردیم و امیر هم اصلا جلو نیامد و ظاهر نشد و خودم احساس کردم با دستورات فرمایشی که به آنها داده بودند بهتر آن دیده بود که از ملاقات با من و ایران خانم صرف نظر نماید و شرم حضور مانع از ملاقات شده بود که من همانجا نکته هایی که در ذهنم نسبت به سازمان مجاهدین بود صد چندان قوی تر شد و دانستم که هیچکدام از افراد آنجا نمی توانند اراده خود را به کار برند و تمام کارها و امورات آنها فرمایشی است
و رجوی و سردمداران فرقه رجوی در اروپا به خوش گذرانی و کیف مشغولند و یک عده بدبخت بخت برگشته اعم از زن و مرد را در قلعه اسیر کرده و نه به جسم و نه به روح آنها اجازه حرکتی نمی دهند. اصلا برادر عزیز من میخواهم سوای عرف برادری که شما تنها برادر من هستی و من تو را از دو چشم خودم بیشتر دوست می دارم بعنوان چند جمله مقرضه و داخل پرانتز خواهش می کنم این چند سطر را در این نامه حساب نیاور باید به شما بگویم هرکسی در عقیده آزاد است. برادر عزیز من همانطوریکه عرض کردم شم سیاسی ندارم و صحه روی درستی یا نادرستی حکومتی نمی گذارم.
هرحکومتی نارسائی و نابرابریهایی دارد. تاریخ را که مطالعه می کنیم تا دنیا دنیا بوده ظلم و جور و نابرابری بوده و حتی در حکومت علی علیه السلام که عدالت محض بود ظلم وجور بود. زیرا فرق مبارک علی علیه السلام بوسیله شمشیر ظلم و ستم و بیداد شکافته شد ولی بخدا این واقعیت را بپذیرید که سازمان مجاهدین خلق هیچ گونه جایگاهی در بین ملت ایران ندارد و اطمینان داشته باشید وضع سیاسی ایران به هر صورتی که در آید جایگاه و پایگاه مجاهدین خلق هیچگونه جایگاهی در بین ملت ایران صفر است زیرا آنها طی 30 سال گذشته باحرفها و عملیات خود ، خود را رسوا نمودند و به مردم عامی و بی سواد کوچه و بازار این مملکت نیز خیانت و نادرستی آنها ثابت شده است آنوقت برای من تعجب انگیز است که جوانان با سواد و تحصیل کرده و آگاهی که هنوز به دنبال آنها می دوند ثابت نگردیده که راه و روش آنها صحیح نیست.
چرا باید پدری پیر و ناتوان یا مادری فرتوت که تمام بدنش را رعشه فرا گرفته زمانی که بعد از 25 سال فرزند خود را در پادگان اشرف می بیند. سازمان به فرزندش بگوید به والدینت فحش و ناسزا بگو و بگو شما غلط کرده اید و بی جا کرده اید که بعد از 25 سال بدیدن من آمده اید.
برادر جان من این را از کسی نشنیده ام بلکه خودم با چشم خود در اردوگاه اشرف شاهد و ناظر دهها مورد آن بوده ام و حتی خودم و همسرم مورد تعرض و فحاشی همسر سابق شما که همین رجوی و سردمداران فرقه رجوی دستور طلاق و جدایی دسته جمعی شما را داد و شما نیز یکی از آنها بودید آیا در هیچ کجای دنیا حتی در صحرای افریقا و جنگلهای آمازون نسبت به گروهی چنین تصمیم هایی گرفته می شود. برادر عزیزم من در رژیم قبل از 1357 که در ایران حکومت داشت و خود شما مدت 2 سال و اندی زندان و شکنجه و سلول انفرادی آن رژیم را دیدی بخود خریدی در دارودسته ای نبودم و در رژیم کنونی همه کاره ای نیستم و بالاخره شما که در سال 1360 از این کشور خارج شدی همراه سازمان مجاهدین بودی اکنون نوشته ای از سال 1373 دیگر در سازمان مجاهدین نیستم و از سال 1383 در شورای ملی مقاومت سمتی ندارم. خوب این درست ، چطور شد که کناره گرفتی غیر از این است که به شما ثابت شد و متوجه شدی سازمان مجاهدین سازمانی است که راه و رسم درستی ندارد و گفته ها و شعار هایش با اعمالش یکی نیست.
چند نفری را می شناسم که در جبهه در حمله مرصاد و فروغ جاویدان اسیر گروه مجاهدین شده و مدت چند سال در اردوگاه مجاهدین اسیر و سرگردان بوده و بعد آزاد و به ایران بازگشته اند. کدام گروه غیر از مجاهدین را سراغ دارید که اسلحه بدست در خط اول جبهه دشمن ( آنهم صدام پلید ) رودر روی برادرش و ناموسشان و بر علیه میهن خود بجنگند و بعد هم سرنوشت صدام را دیدی آیا او را ملت ایران اعدام کردند یا مردم عراق برادرجان برادر عزیز ما را ( امیر را ) اگرچه در ایران بدست رژیم ایران اعدام شد ولی هوادار سازمان و گروهی بود که اکنون شما بعد از 25 سال متوجه شدی که روش درست ندارد و از آن کناره گرفتی.
برادر جان به جان عزیزت قسم که هرچه برایت نوشتم و می نویسم ذره ای غیر واقع نیست ما در ایران اگر چه مشکلات داریم که همه جای دنیا دارند ولی زندگی بدی نداریم. اکثرا مردم را که می شناسیم از اجداد و پدرانشان بهتر زندگی می کنند در هر خانه ای که یکی از آن خاندان ماست اعم از خواهر ، خواهرزاده و اقوام دو ، سه اتومبیل پارک است هرکدام شاید بیش از یکی دوتا داشته باشند و زندگیشان تامین است و اکثرا تحصیلات عالیه دارند ولی مشکلات هم هست نه تنها در ایران مشکلات هست که در اروپا و آمریکا هم مشکل هست مگر شما بی مشکل هستید و مطلب دیگر اینکه هر شخصی و جمعیتی در سال و یا بعد از مدتی عملکرد و نتیجه کار خود را سود و زیان خود محاسبه می نماید و شما مدت 30 سال با سازمان مجاهدین همراه بوده اید می خواهم بدانم چقدر به جلو رفته اید آیا جایگاه سازمان مجاهدین 30سال پیش چه بوده و اکنون چیست این که من میدانم در 30 سال پیش 20 سال گذشته اعتماد مردم ایران به این سازمان بیشتر بود ولی اکنون تنها گروهی که هیچ جایگاه و پایگاهی در بین مردم ندارد گروه مجاهدین است.
من حتی سازمان مجاهدین را در مرگ پدر و مادر مرحوممان سهیم و شریک می دانیم زیرا دیده ام این زن و مرد پیر ناتوان و فرتوت در مدت غیبت شما چه کشیدند و هر وقت کسی تند و محکم حلقه بر در می زد قلب مادر فرومی ریخت و رعشه دستان لرزشش بیشتر می شد که باز چه شده و کی آمده و چه خواهد شد.
اگر شما و برادرم امیر به این سازمان کشیده نمی شدند و مثل ما زندگی عادی داشتند شاید آنها هنوز زنده بودند و باین زودی سردر بستر خاک نمی نهادند.
برادر جان البته من آزادی خواهی شما را می ستایم و برای شما و عقیده تان احترامی خاص قائلم حکومت ایران هم شما را به عنوان یک آزادی خواه می شناسد.
نه به عنوان یک عضو شورای ملی مقاومت و نه به عنوان عضو سازمان مجاهدین انجمن نجات هم تشکیل شده از همان کسانی است که سالهای عمر و جوانی خود را در بند قلعه و حصار رجوی گذرانیده اند و پشیمان شده و بعد از سالها به میهن خود بازگشته اند و زندگی عادی خود را می گذرانند.
دونفر از جوانانی که اخیرا جدا شده و از عراق به کانون خانواده خود بازگشته بودند را در اصفهان دیدم آنها از دوستان امیر پسر شما بودند که زمانی در عراق با هم بوده اند در رستوران سر میز نشسته بودم که جوانی جلو آمد و گفت شما آقای یغمایی نیستید گفتم چرا او گفت با امیر یغمایی که در عراق بود چه نسبتی دارید گفتم پسر برادرم است او رفت جوانی دیگر آورد و گفت ببین این آقا عموی امیر است و گفت این آقا چقدر به امیر شباهت دارد. بلی این دو جوان هنوز خط سبز بر صورتشان نمایان نشده بود ولی سالهای سال در بند و اسارت فرقه رجوی بودند برادر عزیز به خدا قسم خانواده ما از فرقه رجوی خیلی ستم کشیده و سیلی خورده خود من از حقوق اجتماعیم متعزر شدم که هیچ پدر و مادر مرحوممان هر دو به خاطر مشکلات و فراق و حوادث شما و برادر مرحوممان امیر دق کردند بهر حال نامه بسی طولانی شد اگر ره آورد نصر 30 ساله آن برادر عزیزمان است که ما از آن بی خبریم برایم بنویس که بدانم و خوشحال شوم و عذر می خواهم اگر مطالب کمی باز شد و لخت و بی پرده نوشتم تمنا دارم آن برادر گرامی عذرم را بپذیرد من تو را دوست دارم از چشمانم و از فرزندانم بیشتر انتظار دارم روزی به آغوش وطن برگردی و همه را خوشحال و مسرور نمایی هرگونه کمک و مساعدتی از من ساخته است به جان دل پذیرا هستم.

فدایت برادرت ابوالقاسم یغمایی

خروج از نسخه موبایل