از تسلیم تا خلع سلاح – قسمت اول

بررسی وقایع زمستان 1381 تا اردیبهشت 1382 در سازمان مجاهدین خلق

ورود آمریکا به عراق و سرنگونی صدام به عنوان پدر خوانده رجوی یک سرفصل مهم برای فرقه مجاهدین بود. از یک سو تحت تاثیر این موضوع رجوی ها پشتیبان بزرگ خود را از دست دادند و در نتیجه دیگر امکان اینکه همچون گذشته نیروهای مجاهدین را تحت فشار مطلق قرار دهند را نداشتند. از سوی دیگر با کم شدن فشار، نیروهای گرفتار در فرقه یک مقدار فضای باز بدست آورده و بخش زیادی از آنها امکان فرار و جداشدن از فرقه را یافتند. در این مطلب اتفاقاتی که در فاصله زمستان 1381 تا اواخر اردیبهشت 1382 افتاد و منجر به تسلیم مطلق مجاهدین به آمریکا و در نهایت خلع سلاح کامل فرقه مجاهدین گردید را مرور خواهم کرد.

از نیمه دوم سال 1381 خبرهایی که از طریق بولتن خبری فرقه مجاهدین که توسط یکی از بخش های فرقه تهیه می شد و تنها منبع دسترسی اعضا به اخبار بود حکایت از آن داشت که احتمال حمله آمریکا به عراق وجود دارد اما تحلیل رجوی این بود که آمریکا به عراق حمله نخواهد کرد و در پیام هایی که گهگاه خطاب به نیروها می فرستاد بر این موضوع تاکید می کرد. اصرار رجوی بر این تحلیل علیرغم اینکه حتی خبرهای ناقصی که به دست نیروهای سازمان می رسید نیز مؤید حمله آمریکا به عراق بود دلیل مشخصی داشت. او سال ها بود که با بحث های انقلاب طلاق (انقلاب ایدئولوژیک) مجاهدین خلق را به یک فرقه بسته تبدیل کرده بود. تمامی رقیبانش را نابود یا تحقیر کرده بود و با روی کار آوردن زنان عملاً همه فرقه را در کنترل داشت. همچنین اعضا را با اقداماتی همچون صدور فرمان “خروج ممنوع” و ایجاد محدودیت های بی پایان به نوعی اسیر کرده بود و با برگزاری نشست های مختلف مانند نشست های “دیگ و دیگچه”، “بند ف”، “عملیات جاری”، “غسل هفتگی” و . . . یک هراس در دل نیروها ایجاد نموده بود. رجوی علاوه بر اینها با پر کردن وقت نیروها، امکان و فرصت فکر کردن را نیز از آنها گرفته بودند. اگر رجوی می پذیرفت که احتمال حمله آمریکا به عراق وجود دارد، باید می پذیرفت که در چنین شرایطی ماندن در عراق کار احمقانه ای است اما او می دانست که اگر بخواهد از عراق خارج شود دیگر نمی تواند بر نیروهای گرفتار در فرقه که آنها را با مغزشویی های مستمر، فشارهای روزمره و پر کردن وقت شان برای آن که فکر نکنند در کنترل داشت، کنترل جدی داشته باشد و انتهای این راه به فروپاشی فرقه پوسیده او خواهد انجامید. این خطرناکترین چیزی بود که رجوی از آن وحشت داشت بنابراین با بافتن آسمان و ریسمان به هم، اصرار داشت که آمریکا به عراق حمله نخواهد کرد.

آخرین نشست های رجوی قبل از حمله آمریکا به عراق

با مرور زمان هر چند رجوی بر تحلیلش مبنی بر این که آمریکا به عراق حمله نخواهد کرد اصرار داشت اما تحولات چیز دیگری را نشان می داد و از این رو مجبور شد نشستی برگزار کند. وی در این نشست شقوق مختلفی را درباره حمله آمریکا به عراق مطرح کرد. یک شق این بود که جنگی صورت نخواهد گرفت که وی احتمال این شق را زیاد می دانست و استدلالش این بود که عراق با آژانس انرژی اتمی همکاری کرده و مخالفت های بین المللی با جنگ زیاد است. شق دیگر حمله آمریکا به عراق بود که وی آن را “شق سیاه” نامید و گفت در این صورت هر دسته در صورت لزوم می بایست مستقل عمل کند. اما بعد از چند روز از آنجایی که “شق سیاه” نشان از بدبختی و فلاکت داشت، نام آن را تغییر دادند و در محاورات از آن به عنوان “شق سرخ” نام می بردند. با این حال کماکان نظر رجوی بر این بود که جنگی به وقوع نخواهد پیوست.

آمریکا برخلاف تحلیل های رجوی در حال آماده شدن برای حمله به عراق بود و نیروهای زیادی را به منطقه فرستاده بود اما رجوی هنوز بر عدم وقوع جنگ اصرار داشت تا اینکه وزیر امور خارجه آمریکا در سازمان ملل اعلام نمود که عراق سلاح اتمی دارد و آمریکا به عراق حمله خواهد کرد. رجوی که دیگر نمی توانست این حقیقت را بپوشاند، در اواخر اسفند 1381 نشست عمومی برگزار نمود و گفت قرار است آمریکا به عراق حمله کند و ما باید به پراکندگی برویم. او در ادامه برای اینکه ماندن در عراق را توجیه کرده باشد طوری وانمود کرد که گویی حتی حمله آمریکا به عراق نیز منجر به سرنگونی صدام نخواهد شد. او گفت که با “سعید الصحاف” که در آن زمان وزیر خارجه عراق بود دیدار داشته و صحاف به وی گفته است که دولت عراق 200 هزار تن از مردم عراق را مسلح کرده است و خود صحاف هم طاقمه بسته و آماده نبرد بود. همچنین رجوی از قول صحاف گفته بود که تعداد بسیار زیادی از عراقی ها آماده عملیات انتحاری هستند. بعد از این صحبت ها رجوی درباره موضوع حمله آمریکا به عراق گفت که ما در جنگ بی طرف هستیم و مختصات قرارگاه های مان را نیز به آمریکایی ها داده ایم.

وی در بخش دیگری از صحبت هایش گفت “چون ممکن است در آن شرایط ارتباط بی سیمی ما قطع شود، اینجا اعلام می کنم که هرگونه حمله آمریکا به نیروها و قرارگاه های مجاهدین به منزله فرمان حمله و پیشروی به سوی خاک ایران خواهد بود.” در واقع او می خواست با این نیرنگ نیروهای سازمان را به هیجان بیاورد و با دادن امید واهی برای رفتن به ایران مانع از فرار نیروها در شرایط پراکندگی که ناچار از اجرای آن شده بود بشود. او همچنین با نشان دادن نقشه ایران گفت که راه ما به سمت ایران از مسیر سرپل ذهاب است و در حالی که دستش را داخل جیب شلوارش گذاشته بود ادامه داد که اگر در مسیر آمریکایی ها جلوی ما را گرفتند به آنها می گویییم we go home و به حرکت مان ادامه می دهیم!

در ادامه مریم رجوی وارد بحث شد و با نشان دادن نقشه گفت “آنچه مسعود می گوید بسیار واقعی است و من آنقدر به آن ایمان دارم که می خواهم در جلوی ستون باشم تا به تهران برسیم.” بلافاصله بعد از صحبت های مریم رجوی تعدادی چاپلوس که معمولاً در نشست ها صحبت می کردند پشت میکروفون رفته و شروع به صحبت کردند. حرف شان این بود که رجوی و مریم باید از عراق خارج شوند. در مقابل مریم رجوی بر حضور خودش در پیشاپیش ستون مجاهدین که قرار است به سمت ایران برود و تهران را فتح کند! تاکید می کرد و از دقیق بودن طرح مسعود و ایمانش به آن می گفت. اصرار او باعث شد تا تعداد دیگری پشت میکروفون رفته و درخواست کنند که او و رجوی از عراق خارج شوند. این اصرار ها از طرف نیروها و انکارها از طرف مریم زمان زیادی از نشست را برد و مریم رجوی طوری نشان داد که بر ماندن در عراق تاکید دارد. در نهایت رجوی وارد شد و در جواب کسانی که می گفتند او و مریم باید زودتر از عراق خارج شوند گفت:”چکار می شود کرد، مریم اصرار دارد که حتماً در عملیات سرنگونی حضور داشته باشد و هرچه می گویم به فرانسه برو قبول نمی کند”.

بعدها برای همه مشخص شد که حرف های رجوی و مریم تماماً دروغ و یک سناریوی از پیش طراحی شده بود. آنها طرح فرار از عراق را چیده بودند و به عمد داشتند با نیروها این بحث ها را می کردند که وقتی نیروهای سازمان از فرار مریم مطلع شدند، بگویند که خودتان گفته بودید ما برویم!

مریم رجوی نه تنها قبل از شروع جنگ از عراق فرار کرد و نیروهای سازمان را تنها گذاشت، بلکه تا زمان دستگیریش در فرانسه که مسئولین فرقه ناچار شدند خبر حضورش در آنجا را به نیروها بدهند، به نیروهای سازمان گفته نشده بود که او از عراق خارج شده است. این موضوع بسیاری از نفرات را متناقض کرد. شاید اگر مریم در آن نشست اندازه سر سوزنی صداقت می داشت و می گفت که می خواهم به فرانسه بروم تا این حد نیروهای سازمان از فرار او متناقض و از خودش متنفر نمی شدند. همچنین مشخص شد که مطرح کردن طرح حمله به ایران توسط رجوی و اینکه مریم می گفت بدلیل ایمان به آن حاضر است در جلوی ستون باشد دروغ هایی برای آن بود که نیروهای سازمان را به هیجان بیاورند و با زنده کردن امیدهای واهی فکر نیروها را از فرار در شرایط پراکندگی که دیگر ناچار به اجرای آن بودند دور نمایند.

ادامه دارد

ایرج صالحی

خروج از نسخه موبایل