پژواک پهناور عاشورا

« تا نشیند هرکسی اکنون بجای خویشتن »!
میترا یوسفی
26.01.2008
در رویارویی حیرت انگیِزِ سالگرد عاشورای جاری، فیلم مستندی درباره ی انساندوست و عدالت خواه فراموشی ناپذیر « ارنستو چه گوارا » توسط تلویزیون سراسری سوئد پخش شد. « تا نشیند هرکسی اکنون بجای خویشتن »!
داستان عالمگیر زندگی و مبارزات او برای هرکس با اندک توجهی به اخبار! روشن و مبرهن است و حتی عمل شنیع بریدن دست های پربرکت او، مخفی نماند. ولی بازگشایی این مطلب در ایام عاشورا، به او شرف نزدیکی به « ماه بنی هاشم، خورشید لقا» عباس می دهد. حضرت عباس که در پرتو عبادت و اطاعت فرمان خداوند، فزون برحمایت از عدالت، همرزمی برادر والامقامش « سرور شهیدان حسین»، الهام بخش رحم و مروت لطیف به کودکان است که در جُستن آب، بی پروا ازمحاصره دشمن شریر، برای کودکان تشنه، حتی دمی نبرد تن به تن را فروگذاشت و دراین هنگامه دست های پربرکت ودلاورش در هجوم تیرهای زهرآگین دشمن قطع گشت و به صورت سمبلی بر علم های یادواره ی عاشورا، نشست. ( رجوی های منافق با همه ی لاف و گزاف عاشورایی- به منزله ی مواد ماشین مغزشویی – کودکان اعضای نگون بخت را از والدین ربوده و برای میعاد با سرنوشت های تاثرآور و هولناک تا به تجاوز و خودکشی، نزد بیگانگان به بردگی فرستادند).
( در حاشیه ی این مطالب بیاد می آورم که در آشپزخانه ی قلعه ی بدنام رجوی ها، وقت گرمای جوشان و سوزان ظهر تابستانی عراق، به کارگران سودانی خسته شربت و آب تعارف می کردم که بدین مناسبت به قول خودشان معاون فرمانده لشگر!!!!!!!!!!!!!! و مسئول بالای صنفی!!!!!!!!!!- که دیگر اسمش را اینجا نمی برم زیرا مسئول اصلی همه ی بدی و قساوت ها مسعود و مریم رجوی هستند!- باری به مواخذه ی من پرداخت که وای… خواهر مجاهد ما به مردهای سودانی آب تعارف می کند؟ متحیر و معترض گفتم که با توجه به همسایگی صحرای کربلا و معصومیت کارگران محروم، برای من تداعی کننده ی آب رسانیدن حضرت عباس است! البته متقاعد نشد و نه من اهمیتی به حرفش دادم و تا توانستم به کارگران سودانی عشق ورزیدم. صورت های سوخته و رنجدیده ی آنها را ازیاد نبرده ام و با اسم در قلب و ذهنم دارم، می دانم آن ها هم مرا از یاد نبرده اند. و در حقیقت همکاری با آنان، تنها خاطره ی خوش من از آن دایره ی منحوس و بسته است.)
دست های « چه گوارا » به وسیله دژخیمان قدرت ها در لباس ارتشی های بولیویایی، همراه و همکار دشمن « عباس »، جانیان شرارت و دوررویی، « یزید» ها و « رجوی» ها، در خیال پنهان داشتن اندام مطهر او از دسترس تاریخ و دنیا و خلقش، قطع کردند تا آن « دست مفرغی» سمبلی از عاشورا، فروغی نیز از تابع « عباس »، قرن ها پس از عاشورا، مسافت ها دور از کربلا، تا شب ها و روزهای پرفاصله، بنمایاند. « پدرطالقانی» به وضوح در« پرتوی از قرآن » می فرماید آنکس که در راه خلق جان می بازد، فرمان خدای را بجای آورده و حتی « شهادتین » ادا نکرده، « شهید » محسوب می شود و « عرش » خدا، پذیرش گاه اوست.
« چه گوارا » به مثابه یک مبارز چریک، هرگز تروریست نبوده و بلاتشبیه همچون علی ( ع )، از فرط بی نیازی افسار شتر حکومت را بزرگوارانه رها کرد و به آموزش و آگاهی و لزوم دفاع از حق و عدالت پرداخت. شجاعانه سر از انتقاد « اتحاد جماهیرشوروی » برنتافت و چون رجوی ها در اجرای یک کمدی تلخ پای بوس دشمن اصلی مورد ادعای خود! نشد.
ایام عاشورای این دوران و قهرمانی های « زینب کبری »، برفراز فریاد های رشادت « مادررضوان » است که نازنین پسرش « داود احمدی » نه چندان دور از صحرای کربلا، بدتر از نبرد کربلا، شکارخانگی رجوی ها شد که گویی دست بسته و ناتوان از کشتار مردم کوچه وبازار ایران، چون گرگ گرسنه به جان افراد خودش افتاده و گوی سبقت از یزیدها ربوده ست.
« بتول احمدی»، « الهام، سوسن ، سیمین و سهیلا نوروزی » ببین چگونه به خونخواهی برادر کمربسته اند و منافق پلید، پیرو یزیدی، وارثین « هند جگرخوار» را رسوا کرده اند. یادباد « معصومه یگانه » که تا آخرین لحظات حیات، دست از مسئولیت خونخواهی برادرش برنداشت.
قهرمانی های این بانوان بزرگوار دریغا همواره با خون دل همراهست و افسوس آنک یار از دست رفته بازنخواهد نخواهد گشت. اما عاشورای این سال قرین قهرمانی بانو « محبوبه محمدی » نیز هست که بیش از سه ماه برای نجات نازنین دخترش هشیارانه و عاقل به قصه گویی عشق « مجنون » راهی بیابان های برهوت شد. و چه قصه یی، فقط ما « گسسته گان » می دانیم که رهایی از چنگال رجوی، نیازمند پروسه یی طولانی سراسر از دلهره و درد و رنج، توهین و زندان و شکنجه و قتل است. چه مشکل است آزادی از آن نهاد هولناک برده داری رسوای رجوی ها!
در دنیای تمثیل و الهام و اشاره ، این بانوی شایسته و همسرش« مصطفی محمدی » سرشار از غیرت ایرانی، یادآور « حر » می شوند. که در فریب خطرناک رجوی از « خودسوزی » نیز دریغ نکرده و بدتر ازآن فرزندان خویش را به دست گرگ سپردند. اما آنجا که گوهر حقیقت رخ نمود، به هیبت کولاک و طوفان بر گمشدگان برهوت خروشیده و چون
خار مغیلان و لاشه ی بی جان مار و مارمولک و عقرب، به این سو و آن سو پرتاب می کند.
آری، یاران همدرد چه خوب سخن از جنگ این زن و مرد آزاده بر علیه برده داری عصرحاضر می برند. تاریخ ایران از یاد نخواهد برد. این زوج قهرمان به راهنمایی فرزند برومند شان « محمد محمدی » که جسور و عاقل، تسلیم دستگاه مغزشویی رجوی ها نگشته و اسرار نکبت بار قلعه ی « خروج ممنوع » – به تعبیر سازمان دیده بان حقوق بشر- را گشوده است.
محبوبه ی محمدی، مادر مهربان و نگران که عطر مهربانی اش برسکوت و سکون شبها و روزهای تاریک اجنه و آل رجوی ها به اسم اعظم مهر مادری، غالب می شود. « مادر » که به شهادت « محمد مصطفی » بهشت زیر پای مادران است. و پدری که ننگ بی غیرتی رجوی و مردانش را از شخصیت مرد ایرانی می شوید.
باری، در امتداد کوه هایی که پژواک وحی خداوندی را به دل گرفتند، در سرزمینی که حضرت مریم فرزند پیامبرش را به یاری فرشتگان بدنیا آورد، در بیابان های بی مرز و تشنه که خداوند برای دل سوخته ی هاجر، چشمه ی زمزم گشود. محبوبه و مصطفی محمدی در جستجوی رهایی نازنین دختر خویش اند. دوران معجزه به تکامل انسانیت بپایان آمده و اکنون انسان! مادر سمیه و پدراوست که به نیروی خویشتن و صبر و پایداری انسانی به مصاف رجوی و همه ی مزدورانش شتافته و غالب شده اند، نوش و گواراشان باد.
برخلاف نمایشات هولناک در بازار شام رجوی، دل « سمیه » از گرمای این همه محبت، سرمست و شاد و شکرگزار است.

خروج از نسخه موبایل