نامه آقای امیر صفائیان به بنیاد خانواده سحر

نامه آقای امیر صفائیان به بنیاد خانواده سحر در خصوص شرح ماجرای مراجعه ایشان و خانم بتول سلطانی و آقای اکبر مرادی به قرارگاه اشرف جهت دیدار با آقای حسین مرادی آقای صفائیان، شوهر خواهر آقای حسین مرادی مستقر در قرارگاه اشرف، نامه ای به بنیاد خانواده سحر در خصوص دیدارش با ایشان نوشته است که خلاصه آنرا در زیر می آوریم. از اینکه کل نامه را عینا درج نکردیم پیشاپیش عذرخواهی میکنیم. ما با اجازه ایشان مواردی را که احساس کردیم ممکن است جنبه سیاسی یا تبلیغی داشته باشد حذف نمودیم.  بتول سلطانی، اکبر مرادی و امیر صفائیان در بغداد در تاریخ 21/12/1386 اینجانب امیر صفائیان به همراه خانم بتول سلطانی و آقای اکبر مرادی، همسر و برادر آقای حسین مرادی، به قرارگاه اشرف رفتم تا با وی پس از 21 سال دوری دیداری داشته باشم. ساعت 9:20 صبح به قرارگاه اشرف رسیدیم. نفرات سازمان که 6 نفر بودند به اطراف ما آمدند و بازرسی کردند و مدارک ما را گرفتند. بعد از بازرسی به ما گفتند که سوار ماشین شوید تا شما را پیش حسین مرادی ببریم و خواستند که بتول همانجا بماند که بنده مانع شده و گفتم که حسین را باید اینجا بیاورید و ما بدون بتول داخل قرارگاه نمی آئیم. آنها گفتند که او نمی آید. من هم گفتم حتما حسین در این جا نیست و سالها قبل کشته شده و یا مرده است و گرنه می آمد. این گفتگو و بحثها تا ساعت 13 طول کشید. ما سوغاتی که برای حسین برده بودیم را جمع کرده و حرکت کردیم که برگردیم. یکی از زنان سازمان مردی را فرستاد که بگوید برگردیم که ما برگشتیم و شخصی وارد اتاق انتظار جلوی درب ورودی شد که من فکر کردم حسین است و او را در آغوش گرفته و شروع به بوسیدن و گریه کردن کردم. اکبر همان موقع داشت نماز میخواند. بعد یک مرتبه نفری که در آغوش من بود گفت من حسین نیستم و یوسف هستم. او گفت که حسین گفته است که نمی آید. من گفتم بلند شوید برویم و بعد او گفت که برگردید بنشینید. او گفت نوشته بدهید که نزد حسین ببرم که شما داخل قرارگاه نمی آئید که ما نوشته ندادیم. خلاصه ساعت 2 بعد از ظهر مجبور شدند حسین را بیاورند و او بلافاصله شروع به توهین کرد و با بتول بنای دعوا و بد دهانی را گذاشت. من شکلات در دهانش گذاشتم و با برادرش او را به اتاق بغلی بردیم. یوسف از نفرات سازمان هم پیش من نشسته بود. بتول نزد آمریکایی ها رفت و به آنها گفت که اینها مزاحم هستند و نمیگذارند که ملاقات به تنهایی انجام شود که نفرات همراه صرفا کمی فاصله گرفتند ولی محل را ترک نکردند. حسین به اکبر اجازه نمیداد حرف بزند و مدام فحاشی میکرد و به بتول یک مشت زد که اکبر حسین را بغل کرد و کنار کشید و آمریکایی ها دخالت کردند و یک زن آمریکایی بتول را برد. نفرات سازمان ترسیده بودند و مدام به شیشه میزدند و به حسین میگفتند که بیا بیرون و خودت به آمریکایی ها بگو که دیگر نمیخواهی به ملاقات ادامه بدهی. در ابتدای امر آنها به بهانه های مختلف طول میدادند و میگفتند مسیر بیابانی است و طول میکشد تا حسین را بیاوریم. به این بهانه ها داشتند حسین را توجیه و به لحاظ ذهنی آماده میکردند و به همین دلیل حسین به محض دیدن من شروع به توهین کرد. آنها تلاش میکردند که من و اکبر را به داخل ببرند و بتول را از ما جدا کنند که معلوم نبود قصدشان چیست. آنها خواهش و التماس میکردند که بدون بتول به داخل قرارگاه برویم ولی ما حاضر نشدیم بتول را در آنجا تنها بگذاریم و اطمینان نکردیم. در حین صحبت های ما افراد همراه مدام مداخله میکردند و نمیگذاشتند حرف بزنیم. به نظر من برخورد حسین بسیار غیر عادی بود و تعادل روانی نداشت و انتظار ما این بود که برخورد مناسب تری بعد از بیش از 20 سال دوری از ما و خصوصا برادرش داشته باشد. نفرات سازمان به شدت و به طور مرتب حسین را کنترل میکردند و دو نفر مراقب او بودند و یک لحظه هم او را تنها نمیگذاشتند و به حرف بتول که گفت بروید دو برادر قدری با هم خلوت کنند توجهی نمیکردند. از قرار اطلاع آقایان اکبر مرادی و امیر صفائیان مشاهدات خود در قرارگاه اشرف را بطور مفصل در دادخواهی خود در خصوص وضعیت نگران کننده آقای حسین مرادی در سازمان مجاهدین خلق در دستگاه قضایی عراق به ثبت رسانده اند. مواردی از قبیل کوبیدن مشت به دیوار و پرت کردن صندلی و تهاجم فیزیکی به خانم بتول سلطانی از نمونه هایی است که بخوبی غیر طبیعی بودن وضعیت روحی آقای حسین مرادی را نشان میداده است. نامبردگان خواهان رسیدگی فوری مقامات عراقی به این موضوع شده اند.

بنیاد خانواده سحر، بغداد، هفدهم مارس 2008

خروج از نسخه موبایل