در واقعه ۱۹ بهمن سال ۶۰ موسی خیابانی که تنها بازمانده کلیدی سازمان مجاهدین خلق بود پس از آزادی اش در سال ۱۳۵۷ در جریان خودکامگی و قدرت طلبی های رقیب اصلی اش مسعود رجوی عمرش تباه شد. واقعه ای که تشکل مجاهدین در داخل ایران را به نقطه پایانی خود نزدیک کرد. موسی خیابانی با لقب “سردار” پس از پیروزی مردم علیه رژیم شاهنشاهی به دلیل کشته شدن رهبران سازمان (محمد حنیف نژاد، سعید محسن و علی اصغر بدیع زادگان) و خلاء رهبری، تشکیلات سازمان مجاهدین خلق را سازماندهی و فرماندهی می کرد . مسعود رجوی که در پی انقلاب از زندان آزاد شده بود موسی خیابانی را رقیب تشکیلاتی خود میدانست . در همین روزها کشمکش هایی بین موسی و مسعود در جریان بود تا اینکه اعضای قدیمی و جدید که تازه جذب شده بودند این امر را احساس و بعد از دستور مسلحانه علیه مردم و انقلاب از سازمان جدا شدند.
پس از رویداد ۱۹ بهمن سال ۶۰ و کشته شدن مرکزیت داخل کشور که همان موسی خیابانی و اشرف ربیعی همسر رجوی بودند به مرور از توان و ظرفیت سازمان در داخل کشور کاسته شد. البته در این حادثه یک نفر دیگر هم نقش خاصی داشت و آن فرزند یکساله اشرف یعنی مصطفی رجوی بود. مصطفی که تنها بازمانده این درگیری بود توسط نیروهای کمیته از مرگ نجات یافت. این کودک خردسال پس از مدتی تحویل پدربزرگ خود در ایران شد که نهایتا به کشورفرانسه منتقل و در آنجا تحصیل کرد و مدتی بعد بدستور مسعود رجوی به قرارگاه مجاهدین درعراق کشانده شد. مصطفی با نام مستعار محمد بعدها بدلیل فشارهای تشکیلاتی و مخالفت با سیاست های تروریستی و خشونت طلبی پدرش از سازمان جدا شد و در اروپا به افشاگری ها علیه سازمان پدر و به زندگی شخصی روی آورد.
هرچند مسعود رجوی با خیانت موسی خیابانی را به کشتن داد اما همیشه به لقب موسی خیابانی “سردار” حسادت میورزید. به یاد دارم اوایل سال ۱۳۸۱ در یکی از تجمعات گروهی در سالن اجتماعات قرارگاه اشرف عراق وقتی مرضیه خواننده فریب خورده رجوی آنجا حضور داشت بین همه حاضرین مسعود را چندین بار “سردار” خطاب کرد که با تعجب اعضاء مواجه شد و معلوم بود از قبل به او دیکته شده بود. آری رجوی حتی به میراث موسی نیزرحم نکرد همچنین به خاطر می آورم رجوی همواره در نطق های بیهوده خود میگفت : هرگز دو شمشیر در یک نیام و دو پادشاه در یک اقلیم نمیگنجد . این شواهد خود گواهی محکم بر خودکامگی بودن مسعود و تلاش حذف دیگران بود.
ناصر رضایی