یادته بهم گفتی، یه شعر در مورد درخت بگو

به: بیژن دهدشت نیا (اهل آبادان – استان خوزستان(

از: خواهرش مهناز دهدشت نیا

بنام خدا

با سلام و آرزوی سلامتی و دیدار تو عزیزم

امیدوارم که خوب باشی. بیژن جان دل من و بقیه، خیلی برایت تنگ شده و دعا میکنم که هرچه زودتر تو را ببینم. اینجا همه خوب هستند و همه بچه ها به جز بهزاد، همگی ازدواج کرده و یکی یا دو تا بچه دارند به جز لیلا که رکورد شکسته و چهار فرزنده به جامعه تحویل داده. خودم هم به جز رامینا یک پسر دارم که میگن شبیه به توست. انشاءاله به زودی همه رو میبینی.

بیژن جان یادته برای اسباب کشی با هم به گچساران رفتیم، تو مرتب به بازار می رفتی و حرف زدن لُرها را ضبط میکردی. یک روز یادمه که رفتی برام طناب بخری، یک نفر گفته بود (به مغازه دار) که طناب را برایم ملوس بپیچ. وقتی اومدی خونه، هی برام تعریف میکردی و میگفتی برام ملوس بپیچ.

انشاءاله بزودی برمیگردی چون اینجا همه منتظر آمدنت هستند. خیلی دوستت دارم. مهناز.

دایی جان سلام

من راوش هستم. خیلی دوست دارم تو را ببینم من امسال کلاس چهارم هستم. امیدوارم که زودتر تو را ببینم.

دوستت دارم. خداحافظ. راوش (علی)

سلام دایی جان.

امیدوارم همیشه موفق و سلامت باشی. منم الان حدوداً 15 سال دارم و دوم دبیرستان هستم. یکی از آرزوهام دیدن مجدد شماست البته برای همیشه. امیدوارم زودتر تو را ببینم. یادته بهم میگفتی درباره درخت یه شعر بگو منم می گفتم « درباره درخت…»

رامینا گُله. به امید دیدار. رامینا

خروج از نسخه موبایل