مدام اخبار مربوط به مرگ اعضای مجاهدین خلق و ساکنان کمپ مانز منتشر می شود. دلیل اغلب این مرگ و میرها از سمت تشکیلات، بیماری های مختلفی عنوان می شوند.
ساکنان کمپ مانز مجاهدین خلق، افراد مفلوکی هستند که هم زندگی شان در انزوا و به دور از خانواده و آزادی گذشته است و هم مرگشان در تنهایی و بی کسی.
هزار و چهارصد الی هزار و پانصد نفر در یک فضای بسته و دور از جامعه و در عین حال زیر ضرب انواع کارهای سخت و طاقت فرسا و فشارهای روحی ناشی از حسابرسی های روزانه و کاری گرفته تا فشار ایدئولوژیک و تا فشار جنسی و هزار و یک مشکل دیگر همه و همه باعث می شود که جسم افراد نتواند در مقابل این همه فشار مقاومت کرده و به پایان برسد.
تئوری رجوی در مورد انسانها بسیار بیرحمانه و غیر انسانی است. او معتقد است هر کدام از اعضای مجاهدین می توانند به جای چند نفر از اعضای یک جامعه عادی کار کند و با استفاده از تشکیلات عنکبوتی خود افراد را به بیگاری بی وقفه و بی جیره و مواجب می کشاند.
برای تمام کسانی که در تشکیلات مجاهدین بوده اند این سخنان قابل فهم است. برای افراد سطح پایین که کارهای فیزیکی تشکیلات را به عهده دارند گفته میشد که بایستی آنقدر کار کنید که وقتی به تخت خواب تان می رسید بیهوش روی آن بیفتید و فرصت فکر کردن را نداشته باشید و افراد بالاتر که کارهای اداری و دفتری انجام میدادند نیز وضع به همین منوال بود. آنقدر کارهای پوچ و بیخود روی سر آنها می ریختند که فرصت نکنند فکر کردن نداشته باشند.
رجوی، انسان ها را ماشین ها و ربات هایی می بیند که باید بی هیچ فکری و بی هیچ حرف و گفتی فرامین او را اجرایی کنند.
در انتها وقتی این انسان های مسخ شده، توان زندگی کردن را از دست می دهند و بر دستان مرگ بوسه می زنند، باز هم این رجوی است که حتی از مرگ این افراد هم استفاده خودش را می برد.
محمود دشتستانی

