در دورانی که ما در اسارت در اردوگاه های اسرای جنگی بودیم روزی صلیب سرخ اعلام کرد که تحمیل هر گونه بیگاری و کار اجباری از طرف دولت عراق به اسرای ایرانی طبق قوانین برخورد با اسرا (ثبت شده در کنوانسیون ژنو) ممنوع و پیگیریهای بین المللی دارد !
دولت عراق هم در ازای کاری را که به اسرا محول میکردند (البته قبولش داوطلبانه بود) مبلغی را پرداخت میکرد که نام بیگاری و کار اجباری از رویش برداشته شود.
و اما در اردوگاه اشرف که از عرق و رنج کادرها و اعضای رده پایین عده ای در رده های بالاتر ارتزاق میکردند و زندگی شاهانه ای را برای خود و زنان باصطلاح شورای رهبری دست و پا کرده بودند و برخی از آنها آفتاب را بچشم نمیدیدند و در رسانه ها میگفتند که زنان آفتاب سوخته مجاهد خلق ! البته ما هیچگاه آفتاب سوختگی در آنها ندیدیم و هرچه بود پدر سوختگی بود.
کار را مردان میکردند در گرما و در سرما زیر آفتاب سوزان در بیابان های عراق گاها با ۶۰ درجه گرما در سوله های کارگاهی و بدون وسایل برودتی و خودشان میگفتند این قطره های عرق که میریزید مقدس است و سرنگونی را جلو میاندازد!!
جارو زدن و نظافت بیابانها و خیابانها مقدس است، از صبح تا شب جان کندن مقدس است، و شب هم خسته و کوفته برای نشست عملیات جاری رفتن مقدس است! به خواهر مجاهد نگاه نکردن حتی موقعی که مخاطب شما اوست مقدس است. تنهایی با خواهر مسؤل روبرو نشدن مقدس است. هر چیز که در دستگاه انقلاب مریم خانم باشد مقدس هست و ما را به هدفمان نزدیک میکند.
بر سر همین تقدیس ها بود که در کارهای جاری همچون بردگان برای کارفرمایان کار کردیم. نه یک روز و نه یکسال بلکه ۲۰ سال و ۳۰ سال و ۴۰ سال تا بلکه رجویسم و رجوی به هدفشان برسند؛ در هیچ کجای تاریخ شما نمیتوانید پیدا کنید که به بیگاری و کشیدن شیره جان آدمها برای راحت طلبی و آنچنانی زندگی کردن بگویند یگانگی فرد با مسئولیت و یا پتانسیل نشات گرفته از عنصر آزاد شده مجاهد و یا انسانی! و از این نوع اراجیف که ۲۰ سال و هر روز در ذهنمان کردند و ما مانند رباط سرسپار بودیم و برای خودمان هم جا افتاده بود که مقدس است.
همه این مقدس جلوه دادن ها برای زندگی شاهانه سران ورده بالاهای سازمان بود. خودشان که زیر آفتاب نمی آمدند. فقط اگر می خواستند یکی از این ها را تنبیه کنند و یا خردش کنند و به اصطلاح آموزش خود سازی تشکیلاتی به او بدهند، از این دست کارها هم بهش محول می کردند. خلاصه آنها تحقیر میکردند تا بلکه مثل موم در دست رجوی و شورای رهبری کذایی و شعار مسخره صفی تا تهران شوند .
در آخر شعار حفاظت و کار جمعی در بیابانهای اشرف مقدس و حفاظت از ناموس مجاهد شعارهای پوچ و توخالی بودند و ما این موضوع را هر روز بهتر میفهمیم و لمس میکنیم تا جاییکه هر چقدر روزانه بگوییم که : چه عمری را برای چه مقدسات دروغینی هدر دادیم باز هم کم است!
شیره جان ما و نفس ما و خون ما و خون دل خوردنهای ما و باورهای غلط و بیراهه ما در سالیان راز تنفس رجوی و تشکیلات منحوس او بود که به یاری خدا و عزم جزم خانواده ها در خانواده بزرگ انجمن نجات؛ در حال بند آمدن است.
محمود دشتستانی

