در اثناء جنگ خلیج فارس رجوی تصمیم گرفت که کودکان را از عراق به اروپا و آمریکا بفرستد. قرار شده بود که این کودکان به نزد هواداران مجاهدین خلق در اروپا و آمریکا فرستاده شوند. بعد از این تصمیم گیری و اجرایی شدن آن خداحافظی ها شروع شد، خانواده ها با فرزندانشان خداحافظی میکردند. همه غمگین بودیم، زیرا تلخی دوری را خوب می فهمیدیم، گریه و اشک مادرانی که در حال خداحافظی با عزیزانشان بودند غیر قابل تحمل بود.
رجوی نه برای اینکه دلش به حال کودکان و فرزندان خانواده ها می سوخت بلکه میخواست از شر مزاحمت آنها خلاص شود زیرا حضور آنان باعث مشغولیت ذهنی پدران و مادرانی می شد که کودکان آنها در تشکیلات بودند. لذا هرگز رجوی دلش به حال کودکان نمی سوخت، او اگر دلش می سوخت ابتدا برای فرزند خودش باید دلسوزی میکرد که در میان انبوه درگیریهای سال 1360 همسرش را به امان خدا گذاشت و جان خود را برداشت و از ایران گریخت.
پس هرگز و به هیچ وجه اسم دلسوزی پدرمآبانه را نمی شود بر روی کار مسعود رجوی گذاشت. او کودکان را فرستاد تا خیال خودش را راحت کند زیرا باید مدام با گزارشاتی مواجه می شد که پدر و مادرها مشغول فرزندان خودشان هستند و به کارهای روزانه نمی رسند. رجوی در یک فریب کاری زیرکانه به پدر و مادر کودکان گفت که برای سلامتی کودکان رفتنشان درست است و قول داده بود که وقتی اوضاع آرام شد آنان را بازخواهد گرداند! یعنی یک حس حقوق بشری از خود نشان داده بود تا خیال پدر و مادران نگران را راحت کند. کودکان در طی چند مرحله از طریق مرز زمینی اردن به آن کشور فرستاده شدند. در آن زمان به دلیل بسته شدن مرزهای هوایی عراق هیچ هواپیمایی از عراق پرواز نداشت و بلعکس. باید اعتراف کنم که در آن زمان من هم فریب زیرکی رجوی را خوردم. هر چند فرزندی نداشتم که بخواهم بفرستم ولی فکر میکردم مسعود رجوی عجب کار انساندوستانه ای انجام داد!
اما ماجرا از آنجایی جدی تر شد که رجوی بعد از یک حساب سرانگشتی خواست با یک تیر دو نشان بزند، وی بعد از حدود شش هفت سال خواستار بازگرداندن کودکان به تشکیلات شد زیرا معتقد بود که آنها نسبتا بزرگ شده و می توانند سلاح حمل کنند. رجوی نمی پذیرفت که آنان هنوز در سنی نیستند که بتوانند سلاح حمل کرده و وارد جنگ و درگیری شوند، در مجموع بی رحم تر از این حرفها بود که بخواهد ترحمی از خود نشان بدهد. اما به هر حال او این کار ضد بشری را انجام داد و دستور بازگشت کودکان را داد. در فوق عرض کردم، با یک تیر دو نشان زدن سیاست رجوی بود، برای بازگرداندن آن کودکان دو رویکرد از خود نشان داد، اول اینکه میخواست به پدران و مادران بگوید که من روی حرفم بودم و همانطور که گفته بودم بعد از اینکه منطقه و شرایط عراق ثبات پیدا کرد آنها را به نزد شما بازگرداندم، دوم اینکه میخواست به تعداد نیروهایش بیفزاید که هدف اصلی از بازگرداندن کودکان این بود، رجوی معتقد بود که این کودکان آب و نان مرا خورده اند و باید از ولی نعمت خود قدردانی کرده و به جبران بپردازند.
داستان بازگشت آنان بسیار طولانی است که در این مختصر نمی گنجد، من هم از زاویه ای عرض میکنم که بودم زیرا زوایای زیادی وجود داشت که باید این مسائل مورد نقد و بررسی قرار بگیرد . معتقدم باید برای این موضوع یک نهاد قضایی وارد شود زیرا شنیده ها خیلی وخیم بود.
به هر حال بپردازم به اصل مطلب، بعدها که کودکان به صورت چند نفره به عراق بازگشتند ما متوجه شدیم که برخی از کودکان از بازگشت امتناع کرده و حاضر نشده بودند به هیچ قیمتی به عراق برگردند، آنان خواستار ماندن در کشوری بودند که در آن زندگی میکردند. و باز ما بعدها متوجه شدیم که وقتی این کودکان به اروپا و آمریکا فرستاده شده بودند از خانواده های به اصطلاح “هواداران مجاهدین” خواسته شده بود که برای نگهداری این کودکان کمک نمایند، به آنان وعده داده شده بود که مطلقا نگران هزینه های کودکان نباشند، زیرا سازمان همۀ هزینه های نگهداری آنان را خواهد پرداخت، یعنی کسی نگران هزینه ها نباشند.
متاسفانه رجوی دیگر از هواداران قول اینرا نگرفته بود که کسی حق تعرض به جسم و جان آنان را ندارد، چرا رجوی اینکار را نکرد، بخاطر اینکه اصلا اعتقادی به این حرفها ندارد که کسی نباید به حریم کسی وارد شود، بخصوص حریم جسم و جان کودکان.
در تشکیلات ردۀ تشکیلاتی این کودکان ” کا K ” بود یعنی کاندید عضویت.
اینها را گفتم تا به اصل مطلب برسیم، بعدها گفته می شد در نشست هایی که برای کودکان که تبدیل به نوجوانان و جوانانی شده بودند گذاشته شده بود تا بقول رجوی “پروسه خوانی” کنند، اعتراف کرده بودند که توسط هوادارانی که در خانه های آنان نگهداری می شدند مورد آزار جنسی و جسمی قرار گرفته بودند. ما آنوقت که اینها را می شنیدیم خودمان خجالت زده شده و شرمگین میشدیم. شخصا می گفتم که کاش در عراق می ماندند تا این حرف و حدیث ها پیش نمی آمد. البته فاجعه به اینجا ختم نمی شد زیرا برخی موارد گزارش شده بود که همان کودک سربازها بعد از آمدن به عراق و قرار گرفتن در تشکیلات رجوی مورد آزار جنسی قرار گرفتند.
من بدلیل مسائل اخلاقی وارد جزئیات نمی شوم ولی برخی از همان کودکان وقتی به تشکیلات آمده بودند با خودشان برخی مجله ها و یا سی دی هایی که حاوی مسائل غیر اخلاقی بود آورده بودند که بین خودشان رد و بدل می نمودند، بعدها به برخی از افراد قدیمی تر تشکیلات هم داده بودند که در چند جا و بصورت تکراری برملا شده بود. رجوی که دیده بود اوضاع از آنچه که فکر میکرد وخیم تر است دستور برخورد شدید را با خاطیان داده بود.
قصدم از نوشتن این مطلب این بود که اولا بگویم رجوی آن نیست که مدام تلاش میکند از خود نشان بدهد یعنی فرد حقوق بشری و انساندوست، بلکه برعکس بسیار بی رحم و سنگ دل بود. دوم اینکه ضایعه ای که فرستادن کودکان به خارج از عراق برای تشکیلات رجوی داشت بسیار سنگین و غیر قابل جبران بود. طوری که هنوز در برخی خاطراتی که تعدادی از آنان بعد از خروج از تشکیلات جسارت کرده و افشاگری میکنند حاکی از این است که هنوز از آثار روحی و روانی آن دوران رنج برده و بخود می پیچند.
خانواده ها باید به خاطر این همه رنج و حرمانی که به آنان وارد شده و فرزندانشان را گرفتار درد و رنج کرده بود شکایت میکردند ولی به کی و به کجا؟!
بخشعلی علیزاده

