مکاتبه ی بهار ایرانی با مسعود بنی صدر

نامه بهار ایرانی به مسعود بنی صدر: بهاریه برای یک دوست مسعود عزیز سلام، امیدوارم خوب باشی.  بهانه این نامه صرفا دلتنگی برای شما و بعد نو شدن سال و به رسم سنت ایرانی بودن، ادای دین به بزرگتر و تبریک و آرزوی صد ساله شدن شما توام با سعادت و کامیابی در کنار خانواده است. بهار برای ما ایرانی ها سوای همه جنبه های آئینی و اسطوره ای و سوای یادآوری اینکه چندساله هستیم و کجای این کره خاکی و به چه می اندیشیم و با چه چرتکه ای آینده را چوب خط می کنیمMasud Banisadr و… دهها دغدغه و اگر و باید و شاید و اما و… فصل نو شدن عشق به همدیگر هم هست. فصل تداعی و یادآوری ایامی که به هر حال با همه رنج و شادی هایشان گذشته اند، و این که تتمه اش چگونه خواهد گذشت، حدیث و نقل دیگری است که نه می دانیم و نه دانستنش لطف چندانی دارد. که همه لذت درام زندگی در تعلیق و دلواپسی های آن است. بهار برای ما ایرانی ها فصل تازه کردن رابطه ها و خاطره ها و زایمان لحظه هایی است که آدم ها جدای از اینکه چگونه می اندیشند، همین لحظه ها می شود فصل مشترک شان و نقطه تفاهم و فرصتی برای ابراز بی شائبه آرزوی خوشبختی و شادی برای یکدیگر. در این فصل مشترک رنجش ها و کدورت ها و خاطره های آزرده و دلهای دلواپس، و همه بهانه های دلتنگی فراموش می شوند و درست مثل یکی از همین غنچه هایی که بی تکلف و تکلیف باز می شوند، آدم ها هم باز می شوند. تا آنجا که در یادمان مانده روزهای عید مردمان ما بی آنکه هم را بشناسند و نسبتی جز خاک و آئین مشترک داشته باشند، گشاده رو و متبسم هم را می بوسیدند و بی ریا و ساده خوشی هایشان را دوره می کردند. در این روزها و ایام حتی سخت ترین و سنگ ترین دلها هم نرم می شدند. و یادم می آید در ایام کودکی از آب حوض همین تغییر اوضاع چه ماهی های قشنگی می گرفتیم. در این یک روز سال آزاد بودیم و فارغ البال. و مجال داشتیم تا حوالی غروب روز عید نهایت استفاده را ببریم و بی ترس از تنبیه پدر و سرزنش مادر، فارغ البال به سینما برویم و والدین بی هیچ واکنش و سختگیری این خطای نابخشوده همه سال را اما در این روز اغماض می کردند.  همه ما کم و بیش از آن گذشته خاطره هایی از این دست به ایام میانسالی آورده ایم. شاید خوش آیندترین این خاطره برای تو همان رفتن به اطاق پدر و آرام گرفتن در آغوشش و آن تک بوسه ای باشد که وعده گاهش فقط یکبار در سال و آن هم روز عید بوده است. از آن روزها تا اکنون میانسالی انبوه و انباشته از عیدهایی است که در پس هر کدامشان قد کشیده ایم و پشت لبمان سبز شده و بعد عاشق شده ایم. در این تجربه همگانی و شیرین اما یا به وصال رسیده ایم و یا به قول رولان تا پایان عمر در از دست دادنش حسرت خورده ایم. رشته کلام از دستم گرفته شد. داشتم می گفتم در این روزها و ایام مردم بی آنکه هم را بشناسند فقط می دانند ایرانی هستند و همین برای ادای احترام و خویشاوندی شان کافی است.  ن سل ما اما صرفنظر از آن فصل مشترک همه ایرانی ها، با خیلی چیزهای دیگر به هم پیوند خورده است. با یک اتفاق ساده، با یک تجربه مشترک، با پیمودن یک بیراهه تا نیمه، یا یک آرمان مشترک، یک کتاب نوشته و یا صدها کتاب نانوشته، یک عشق مشترک به آرمانشهری که بشر از اولین بارقه های جستجویش تا اکنون کماکان امیدوار و با ایمان جستجو می کند. و این آدم های مشترک که به نوعی به روح جاری در کالبد نسل ها می مانند، با یافتن قطعه های گمشده خود در هر کجای این کره خاکی انگار که صدها سال است هم را می شناسند.  برای آدم هایی با این حس و حال، بهار تنها حکم یک بهانه را دارد، برای ابراز ناگفته ها و مرور دوباره گفته ها و تبادل حرف هایی که به هر حال تسکینمان می دهد. ما آدم های میانه نسل گذشته و حال که بلاتکلیف و دست و پازنان یک دست به سنت و یک پا در مدرنیته هم غم نوستالوژی داریم و هم دغدغه متفاوت بودن. حکایتمان با بقیه مردم عادی کمی فرق می کند. به مناسبتی و در جایی به نقل از کتاب خاطرات و ضدخاطرات مالرو نوشته بودم، فیل خردمندترین جانوران است زیرا یگانه جانوری است که زندگی ‌های پیشین خویش را به یاد می ‌آورد. از این رو زمانی دراز آرام می ‌ایستد و درباره گذشته‌اش می ‌اندیشد. به گمانم این خردمندانه ترین تعبیری است که می شود از انسان پراتیک و آرمانگرای معاصر که رفته رفته همچون فیل تمثیلی مالرو در یک نقطه ایستاده و به گذشته اش می اندیشد و در عین حال نگران آینده است، به کار برد. برای من نوشتن در باره هر موضوعی ابتدا با سرک کشیدن به گذشته آغاز می شود. اگر حمل بر اغراق نباشد که متاسفانه خاص ما ایرانی ها است، باید اذعان کنم زندگی امثال شما حکایت تمثیلی همان فیل مالرو است. به جهاتی فصل مشترک آدم های نسل میانه نیز کم و بیش با چنین شبیه سازی معنی می یابد. و احساس قرابت و نزدیکی حقیر با شما نیز ریشه در این دنیای نسبتا مشترک دارد. و عجیب اینکه این فصل مشترک با اندکی تفاوت از همان دوران آغازین کودکی شکل می گیرد. جایی که آن احساس خام و ابتدایی کودکانه مرز بودها را با بایدها در ذهن رویاپرداز خود دنبال می کند. تفاوتی نمی کند، همان احساس نیز امروز کم و بیش نقطه تلاقی مای نوعی است. ابتدای اش این است که کجائیم و چه می کنیم و بعد نگران هم و اگر تقدیرمان مجال بدهد، چشم در چشم درباره نگرانی ها و امید های پیش رو حرف بزنیم.  امیدوارم عید ایرانی را خوب گذرانده باشی به جبران آن همه اعیادی که نه بهارش را حس کردی و نه گرمی و آغوش و بوسیدن مهربانانه والدین را. که حالا رفته رفته جای پدر می نشینی و می دانی که نباید مثل او از ابراز علاقه و مهرت به سروی و حنیف به این دلیل غلط که مهربانی بچه را خراب می کند، امتناع کنی. در این میان اما می دانم آنچه ذهن این فیل فکور را کماکان به خود مشغول داشته هم نگاه اندیشمندانه به گذشته است و هم نگاه مضطرب و نگران به آینده. دل نگران نه از آنچه حاصل شده که از روزها و سالهای پیش رو. از چشم اندازی که انسان دیجیتالی اش بی آرمان و دغدغه، سر در آخور بورژوازی داشته باشد. این ها همه فصل های مشترک زندگی شما با هم نسلان و معاصران تو است. برای الباقی نسلی که با آرمان زندگی می کرد و می کند امروز دیگر رسیدن به اتوپیا و آرمانشهر موضوع نیست. دلواپسی عمده تلاشی روح آرمانگرایی در جهان معاصر است. مسعود عزیز می بخشی. فقط می خواستم عرض ارادت و تبریکی گفته باشم و کماکان امیدوار به ارتباط با شما.  بهار ایرانی 30 آوریل 2008

————-

پاسخ مسعود بنی صدر به بهار ایرانی:

دوست عزیز، آقای بهار ایرانی،

با تشکر فراوان از نامه بسیار محبت آمیز شما. سخن از بهار و نوروز کرده بودید و یاد دوستان و فرهنگ یاری و غمخواری.

نامه شما مرا بی اختیار به یاد دوران کودکی و نو جوانی انداخت، زمانی که هنوز در خانه پدری زندگی میکردم و پدرم، آموزگار سنن و فرهنگ ایرانی ما بود. وی همچون سایر آموزگاران گاه با محبت و گه با زور و تشر، ما را وادار میکرد که سنن ملی خود را با تمام جزئیاتش آموخته و مو به مو مجریشان گردیم. در نوروز و ایام عید ما میبایست همه چیز، حتی درس و مشق را بکناری نهاده و با وی راهی دیدار تمامی اقوام و دوستان از نزدیک و دور گردیم. در انجام این امر مهم، حتی بستر بیماری هم نمیتوانست بهانه ای برای گریز باشد. و اینچنین بود تا به روز سیزده و رفع نحسی آن در باغ کرج. ایام نوروز زمانی بود برای ترک نا مهربانی ها، تروشروئی ها و بفراموشی سپردن دلگیریهای سالانه.  اخیرا” دوستی که به تازگی از ایران بازگشته بود، دلی پر داشت. وی که ایام نوروز را در تهران سپری کرده بود، میگفت حال و روز گذشته بکل از میان مردم رخت بر بسته؛ دید و بازدیدها اگر انجام گردد، محدود به نزدیکترین اعضأ خانواده شده؛ فرا رسیدن عید قبل از آنکه یاد شکوفه های بهاری و فضای گذشت و بخشش و شوق دیدار دوستان و خویشاوندان را با خود به ارمغان بیآورد، فکر خرید میوه و شیرنی و لباس نو برای بچه ها و احتمالا” عیدی دادن را تداعی میکند و در نتیجه بسیاری را حتی به ظاهر و به دروغ مسافر، و گریزان از دید و بازدید نوروزی میکند. او میگفت اقوام، حتی نزدیکان و دوستان دیرینه بسختی سال به سال یکدیگر را میبینند و و قبل از هر دید و بازدیدی و سلام وعلیکی چرتکه مخارج و درآمد، فایده و ضرر میاندازند. متاسفانه اخبار اینچنینی، حاکی از گرانی، فقر، و در نتیجه رخت بر بستن صفا و صمیمیت و دوستی و گذشت، تنها سوغاتی این دوست تازه برگشته از ایران نیست. در اینجا با هر کس که از ایران باز گشته صحبت کنید اخبار اینچنین است و شاید بدتر از این.  اما سئوال من از خودم اینستکه آیا فی الواقع این تنها فقر است که دلیل این نا بسامانی های اجتماعی و دگرگون شدن ارزشهاست؟ مطمعنا” بسیاری که معتاد دیدن همه موضوعات منجمله تاریخ از بالا هستند، بلافاصله شروع به تحلیل سیاسی – تاریخی و اقتصادی اوضاع کرده و طبعاٌ نسخه خاص خود را هم برای حل مسئله ای به این پیچیدگی میپیچند.  من در عین حال که نقش حکومت و بقولی سر جامعه را در تحولات اجتماعی دیده و آنرا عاملی موثر و حتی شاید در بعضی موارد تعیین کننده در تغییر در پائین میبینم اما اساسا” دید جدید من به تحولات اجتماعی نه از بالا بلکه از پائین است. فقر وگرانی نه خاص ایران است و نه خاص این دوران کشور ماست، مستقل از عوامل بوجود آورنده آن منجمله تاثیرات جهانی شدن اقتصاد و صدور بخشی از تورم کشورهای غربی به کشورهای جهان سوم و انتقادات ما به دولت وقت در عدم کنترل تورم و گرانی، من نمیتوانم فقر و گرانی را تنها عامل و یا حتی عامل اصلی نا هنجاریهای اجتماعی و تحولات فرهنگی اخیر بدانم. در دوران گذشته هم ما شاهد فقر فوق العاده بوده ایم و در کشور، هم رشوه، هم تبعیض، هم فساد و هم فاصله فوق العاده بین فقر و ثروت وجود داشته، اما کمتر کسی شاهد رخت بر بستن معنویات، دوستیها، و فراموش شدن سنتها،.. بوده است. ممکن است برای تحلیل زیر، کسانی مرا متهم به شنیدن آواز دهل از دور کرده و بگویند دست در آتش نداری و نمیدانی که مردم چه میکشند، اما من تحولات امروز کشور را، گر چه برای این نسل و نسل گذشته و احتمالا” نسل آینده، رنج آور و غم انگیز میدانم، اما آنها را بخشی از تحولات اجتماعی اجتناب نا پذیر بعد از انقلاب و منبعث از خود انقلاب دانسته و با نگرش تاریخی به آن، آنها را نهایتا” مثبت و روبه جلو میدانم. به اعتقاد من جامعه ما از فقیر وغنی، بالا و پائین، از خواب بیدار شده و به نوعی خود آگاهی رسیده، دیگر خود را رعیت شاه نمی داند و استفاده از مواهب زندگی را تنها حق از ما بهترون و فقر و بدبختی را حق خود نمی شناسد. مثل دوران گذشته نسبت به نا ملایمات زندگی برخوردی تسلیم طلبانه ندارد و عکس العمل نشان میدهد، عکس العملی که در دل خود تمامی ارزشها و سنتها را به چالش می کشد و منافع خود و خانواده را اصل بر هر چیز دیگر میکند. توده های مردم بعد از انقلاب، چه بخواهیم و چه نخواهیم، خود را مستحق زندگی بهتر و مرفه تر میدانند، آنها بعد از گذشت عظیمی که در دوران انقلاب کرده اند، منافع فردی و خانوادگی را اصل کرده و بقولی اندیویدوالیسم حتی شکل وحشی و بی در و پیکر آن در جامعه رشد میکند. از قضا آنچیزی که امروزه به نظر بد و ناهنجار میرسد، همانچیزی است که رمز رشد و پیشرفت آینده میباشد. اصل شدن مادیات، خواست زندگی بهتر و مرفه تر، خود خواهی… همه پارامترهائی هستند که تک تک افراد جامعه را به کار بیشتر و تولید ثروت کلانتر میکشاند و نهایتا” باعث رشد ثروت و پیشرفت کل کشور میشود. نگاهی کوتاه به تاریخ اروپا بعد از انقلابات اجتماعی اش نشانگر همین تحولات در اروپا میباشد که نهایتا” باعث رشد ثروت همگانی و غالب شدن آنها بر شرق شد. مطمعنا” در فرانسه و انگلیس و سایر کشورهای اروپائی نسل انقلاب و دو – سه نسل بعد از آن درد بسیار کشیدند، شاهد واژگون شدن ارزشها، مرگ، فقر و بیماری فوق العاده بودند، اما ثمره آن دردها را نسل های بعدی چیدند و میچینند.  در این میان بنظر من درد نسل ما و حتی نسل بعدی ما اصل نیست، بلکه اصل اینستکه ما چگونه میتوانیم حافظ خوبیهای فرهنگ خود باشیم که پس از گذشت این تحولات بتوانیم آنها را به نسل بعدی هدیه کنیم و بعبارتی بعد از گذر از این تحولات، از خود نسلی بی فرهنگ و بدون ریشه تاریخی بر جای نگذاریم. خوشبختانه من امروز در نسل دو و سه خارج از کشوری شاهد نوعی بازگشت به خود و نیاز به خود شناسی هستم. آنها به کاوش تاریخ خود بازگشته اند و حتی بلحاظ مذهبی هم بدنبال کشف مجدد آن میباشند.  دوست عزیز به این ترتیب میخواهم بگویم که در اینجا وجود افرادی چون شما برای حفظ و حراست از نیکیهای فرهنگ و سنن ایرانی و حتی مذهبی ما اصل است و اگر این وجود داشته باشد و حفظ گردد، نهایتا” این تحولات با تمام دردهایش میمون و مبارک است و ملت و کشورما برنده.  در همین یکی دو روز گذشته خبری را در بی بی سی خواندم که به نظر من اعلام آن جای تبریک دارد، به شما و تمام کسانی که از دور و نزدیک درگیر و یا حتی نظاره گر دوران خشونت دهه هشتاد بودند و غم و درد و رنج آندوران بخش مهمی از زندگی شان شد. قسمت اصلی خبر که مبنای استدلالی حکم یک دادگاه در انگلیس در مورد مجاهدین بود بشکل زیر میباشد: “… سازمان مجاهدین خلق از سال 2001 فعالیت مسلحانه را کنار گذاشته و از سال 2003 نیز که خاک عراق به اشغال ارتشهای آمریکا و متحدانش درآمد و قرارگاه مجاهدین در کنترل این نیروها قرارگرفت، نفرات مجاهدین خلع سلاح شده و تلاشی نیز برای ازسرگیری فعالیت مسلحانه نکرده اند. ”  آری سرانجام آخرین گروه ایدئولوژیک که سنگ بنای ایدئولوژیشان متاثر از فرهنگ مارکسیستی و انقلابات خونین روسیه و چین و امریکای لاتین، بر پایه اصالت تضاد آنتوگونیستی در جامعه و حل همه مسائل با خشونت و از بالا، سیاه و سپید دیدن دنیا، یا با ما و یا برما، گذاشته شده بود، تقدس سلاح را بکناری نهاده، سلاحهای خود را تحویل دادند و برچسب تروریسم و خشونت گرائی را به جای تقدس، نشان ننگین دانستند. (حال تحویل سلاح به کی و چرا حالا ونه در گذشته و چرا به اجنبی و نه به خودی، بحث دیگری است که شاید بتوان در جای دیگر به آن پرداخت.)  به اعتقاد من این بنوعی بازگشت به فرهنگ مهر و مسالمت ایرانی است که حتی در حالیکه به جبر زمان و شرایط حاصل شده، اما نهایتا” شادی و شیرنی خوری هواداران مجاهدین در لندن و اعضایشان در پایگاهایشان میتواند برای اولین بار بخشی از شادی همه دوستداران فرهنگ اصیل ایرانی باشد. در همین جا بد نیست با توجه به علاقه و مطالعه شما در خصوص تاریخ فرقه اسماعیلیه اشاره به این کنم که آنها در سختترین شرایط حتی زیر برق شمشیرهای مغول، سلاح خود را بکنار نگذاشتند و از رسیدن به قدرت به ضرب سلاح و درنوردیدن رودی از خون چشم نپوشیدند. فکر میکنم اینکه دیگر مجاهدین چگونه میخواهند به هواداران خود وعده “سرنگونی” در آخر امسال و یا در ” کوتاه مدت ” را داده و چگونه میخواهند از قبل قداره کشیهای ” امپریالیسم خون خوار” به نون و نوائی برسند، مسئله من و شما و دوستداران ایران و ایرانی نیست و مشگل آنانست با اعضأ و هوادارانشان.  به این ترتیب بار دیگر ضمن تشکر مجدد از نامه محبت آمیز شما امیدوارم بهار امسال بهاری نو برای تاریخ ملت ما باشد و در سال جاری فقر و تورم، سختیها و رنجها… خاک کشور ما را ترک کرده و فرهنگ غنی ملت ما در کنار سخت کوشی ملی، برای اولین بار خوشبختی مادی و معنوی را بر زندگی عموم مردممان حاکم گرداند.  دوست شما، قربانتان مسعود  اردیبهشت 1387  سایت دکتر مسعود بنی صدر، دوازدهم می 2008

خروج از نسخه موبایل