مخاطب این مقاله، اعضای گرفتار در فرقه رجوی هستند؛ کسانی که بعضاً بیش از چهار دهه از عمرشان را در راهی صرف کردهاند که اکنون مشروعیت و حتی فایده آن زیر سؤال رفته است.
این یک پرسش ساده اما سنگین است:
آیا امروز، پس از ۲۰، ۳۰ یا حتی ۴۰ سال زندگی در فرقه رجوی، با انبوهی از محرومیتها، ممنوعیتها، و دوریها، واقعاً احساس میکنید که خدمت به رجوی از بودن در کنار خانواده، ولو با مشکلات اقتصادی و معیشتی، سودمندتر بوده است؟
1. چهار دهه زندگی اسارت بار، برای چه؟
در همه این سالها، وعدههای توخالی “سرنگونی رژیم” بارها تکرار شد، نشستهای ایدئولوژیک بیپایان برگزار شد و احساسات و روابط انسانی سرکوب شدند. اما در عمل چه حاصل شد؟
نه تنها هیچ پیروزیای حاصل نشد، بلکه عمر و جوانی شما در راه اهدف فردی رجوی تلف شد؛ کسی که خود سالهاست پنهان شده و شما را در خط مقدم نگه داشته، بیآنکه مسئولیت عواقب را بپذیرد و حتی شاید سال ها قبل فوت شده است که اگر چنین باشد خودش مقوله ای جداست برای زیر سوال بردن سالها فریب شما توسط بقایای فرقه رجوی.
2. خانواده؛ حلقهای که آگاهانه نابود شد
در هیچ کجای جهان، انسان بودن به معنای قطع ارتباط با خانواده نیست. اما در فرقه رجوی، “خانواده” دشمن اعلام شد؛ تماسها ممنوع شد، دیدارها جرم تلقی شد، و حتی گریه برای عزیزان، نشانه ضعف ایدئولوژیک شمرده شد.
آیا واقعاً نمیارزید در کنار پدر، مادر، فرزند یا خواهر و برادر بودید؟ حتی اگر وضع معیشتی سخت بود، آیا گرمای آغوش خانواده با وعدههای سرخرمن رجوی قابل مقایسه است؟
3. فرصتهایی که هرگز باز نمیگردند
در این سالها، نه فقط فرصتهای شخصی از بین رفت، بلکه حق انتخاب، حق اندیشیدن، و حتی حق عاشق شدن نیز سلب شد. بسیاری از شما اکنون در سنینی هستید که دیگر امکان ساختن زندگی از نو برای تان وجود ندارد. آیا واقعاً این فداکاری عظیم، به دستاوردی متناسب انجامید؟ یا تنها به دوام فرقهای انجامید که با نام شما، به دنبال بقای خود است؟
4. واقعیت امروز: جهان رجوی محدودتر از همیشه
امروز، دیگر نه اشرفی در عراق باقی مانده، نه پایگاهی در ایران. تنها اردوگاهی در آلبانی باقی مانده که خود در انزواست.
5. پاسخ به یک سؤال وجدان محور
به وجدان خود رجوع کنید، نه به ترسها و تلقینهایی که سالها در ذهنتان کاشتهاند:
آیا اگر این چهار دهه را در کنار خانواده، در بطن جامعه، حتی با سختیهای اقتصادی، اما با آزادی فکر، اختیار زندگی و گرمای عاطفه میگذرانید، باز هم چنین رنجی را تحمل میکردید؟
سخن پایانی
این مقاله برای سرزنش نیست. برای بیداری است. هنوز دیر نشده.
درهای خانواده همچنان باز است. ما خوب میدانیم که شما قربانی فریب و فشار هستید. بازگشت شما، نه شکست، بلکه آغاز یک رهایی انسانی خواهد بود.
از دیکتههای رجوی عبور کنید؛ به ندای قلبتان گوش دهید.
سالاری

