در طول سالهایی که در قرارگاههای سازمان مجاهدین خلق به سرکردگی مسعود رجوی، چه در عراق و چه در آلبانی، به عنوان عضو حضور داشتم، مشاهدهگر و تجربهکننده رفتارهایی بودم که نشان از ساختاری فرقهای، سرکوبگرانه و ضدانسانی داشت. آنچه در اینجا میآید، نه صرفاً تحلیل، بلکه انعکاس خاطرات و دردهایی است که همچنان همراه بسیاری از اعضای جداشده باقیمانده است.
تحمیل کارهای طاقتفرسا بهعنوان ارزش
مسعود رجوی همواره کارهای طاقتفرسا و تحقیرآمیز نظیر نظافت، تخلیه چاه فاضلاب، کارگری در گرمای ۵۰ درجه عراق و حمل اجسام سنگین را “ارزش مجاهدی” معرفی میکرد. او تأکید داشت که برای رسیدن به درجه “مجاهد خلق”، باید از این مسیر عبور کرد. در حالی که نیروها با بیماریهای مختلف از جمله آسیبهای کمر، زانو و پا دست و پنجه نرم میکردند، هیچ تسهیلات درمانی مناسبی وجود نداشت.
انکار بیماری و ممنوعیت استراحت
رجوی صراحتاً اعلام میکرد: :”ما مجاهد مریض داریم، اما مریضِ مجاهد نداریم.” این جمله اساس تمام سیاستهای ضد درمانی در قرارگاه بود. هیچ کس حق استراحت نداشت و اگر کسی از بیماری صحبت میکرد، متهم به تمارض و فریب میشد. درمانی وجود نداشت؛ نه عصبکشی، نه تصویربرداری، نه درمان چشم و گوارش.. کشیدن دندان، آنهم به ندرت، تنها راه درمان بود.
ممنوعیت روابط انسانی و خنده
گفتگوی دونفره، رابطه صمیمانه و حتی شوخی کردن ممنوع بود. هرگونه لبخند یا طبع شوخ بهعنوان “غیرجدی بودن” تعبیر میشد و فرد به عنوان عنصر “ضدارزش” مورد سرزنش قرار میگرفت. حتی “انتراکت” یا زمان استراحت بسیار کوتاه و کنترلشده بود. هدف، کنترل ذهن و انزوا بود.
ادبیات رجوی و تشبیههای نظامی برای سرکوب فکر
رجوی رفتارهایی که نمیپسندید را “ضدارزش” مینامید و آنها را به تپه نظامی دشمن تشبیه میکرد. او میگفت: “ضدارزشها مثل تپه دشمن هستند. باید گرا بدهید، نقطه مختصاتش را پیدا کنیم و با آتش سازمان بمبارانش کنیم تا از وجودتان کنده شود”. در جلسات “عملیات جاری”، افراد مجبور بودند اعتراف کنند که چه افکار یا احساساتی دارند تا سازمان بتواند آنها را “بمباران فکری” کند.
زن، منطقه ممنوعه ذهنی
هیچکس حق نداشت به زنان سازمان فکر کند. رجوی میگفت: “فکر کردن به زنان سازمان، مثل ورود به منطقه حائل بین دو ارتش درگیر است؛ منطقهای ممنوعه که ورود به آن مساوی با انفجار و نابودی است”. این تابو آنچنان شدید بود که حتی خیالپردازی ذهنی در مورد زنان سازمان با واکنشهای تند، محرومیت و تحقیر عمومی مواجه میشد.
برچسبزنی بهعنوان ابزار هویتزدایی
در جلسات متعدد، به افراد برچسبهایی مانند ترسو، خودمحور، زنزده و … داده میشد. رجوی میگفت: “ما نقطه مختصاتت رو پیدا کردیم، حالا وقت بمبارانه تا این تیکه از شخصیتت نابود شه”. این فشار روانی برای تخریب ویژگیهای فردی، ابزاری برای تبدیل فرد به موجودی بیهویت و کاملاً وابسته به سازمان بود.
نتیجهگیری
سازمان مجاهدین خلق تحت رهبری رجوی، نه یک جنبش سیاسی، بلکه ساختاری فرقهای و مخرب بود که با بهرهگیری از ادبیات نظامی، فشار روانی، انکار نیازهای انسانی و تحمیل رفتارهای تحقیرآمیز، اعضای خود را به ابزاری بیاراده تبدیل میکرد. افشای این مناسبات، نه از سر کینه، بلکه برای آگاهیبخشی به نسل امروز و جلوگیری از تکرار چنین فجایعی ضروری است.
فریدون ابراهیمی

