مقدمه
قریب دهسال پس از کودتای 28 مرداد 1332 بدست «سیا» و مزدوران داخلیشان علیه دکتر محمد مصدق، مردم ایران شاهد یکی دیگر از جنایتهای شاه علیه مردم بیدفاع قم بودند که تنها جرمشان اعتراض به بازداشت آیتالله خمینی در سحرگاه 15 خرداد 1342 بود. دو روز پیش از آن، آیتالله خمینی ضمن انتقاد شدید از سیاستهای مستبدانه و غیرملی شاه، او را از نوکری اسرائیل برحذر داشته و از وی خواسته بود تا از سرنوشت پدرش درس بگیرد و اجازه ندهد او را به بازی بگیرند. اعتراض مردم علیه بازداشت ایشان که بجز قم به شیراز، مشهد و چند شهر دیگر نیز گسترش یافت، با واکنش شدید مأموران دولتی همراه بود و بسیاری از طلاب و مردم معترض زیر ضرب و شتم رفتند و تعداد زیادی کشته و زخمی شدند.
این واقعه، نقطه عطفی برای مبارزات مردم ایران علیه استبداد داخلی و استعمار خارجی شد. از آن پس، بسیاری از جوانان به ستوه آمده از سرکوب شاه، مبارزه سیاسی برای تغییر فضا را ناکارآمد تشخیص دادند و بدنبال یافتن راهحلی که بتواند در برابر نیروهای سرکوبگر مقاومت کند رفتند. تا پیش از کودتای 28 مرداد، جریانهای مختلف (از چپ و راست) در برابر سیاستهای مستبدانه و ضدایرانی شاه قد علم کرده بودند که میتوان از حزب توده، نهضت ملی و همچنین گروههای مذهبی دیگر یاد کرد که چندان سازمانیافته نبودند اما هرکدام در بین قشرهایی از مردم و بویژه جوانان تأثیر و نفوذ خاص خود را داشتند. این احزاب و گروهها در جریان کودتا ضربات سنگین خوردند و کارآیی خود را از دست دادند. بویژه حزب توده که بسیاری از کادرهای آن اعدام شدند. نهضت ملی نیز که جای خود را به جبهه ملی دوم داده بود دیری نپایید که کادرهای اصلی آن منشعب شدند و در سال 1340 به رهبری «آیتالله طالقانی، مهندس سحابی و مهدی بازرگان» نهضت آزادی را تأسیس نمودند که همه تحت تأثیر حوادث پس از کودتای آمریکایی 28 مرداد بویژه سرکوب و شهید کردن دانشجویان در 16 آذر همان سال بود.
15 خرداد نقطه عطف مبارزات مردم ایران
در آن شرایط که شاه گام به گام در حال پیشروی و ضربه زدن به گروههای سیاسی مخالف بود و با کمک ایادی آمریکا در کابینهاش سیاست «انقلاب سفید» را برای تثبیت کامل قدرت به پیش میبرد، آخرین ضربه به حرکتهای مسالمت آمیز وارد شد و با وجود تذکرات آیتالله خمینی که شاه را از نوکری اسرائیل و آمریکا پرهیز میداد تا باعث فروپاشی سلطنتاش نشود، سرکوب خونین 15 خرداد رقم خورد. به این ترتیب، فضایی آکنده از یأس و ناامیدی در بین جوانانی که تلاش داشتند با مبارزه سیاسی حکومت را اصلاح نمایند ایجاد شد و آنان را به فکر واداشت تا راه دیگری را برگزینند.
در بین این جوانان، «بیژن جزنی» که پیش از آن با جبهه ملی دوم همکاری داشت، در سال 1342 به همراه «حسن ضیاء و عباس سورکی» یک گروه مبارز با اندیشه مارکسیستی را بوجود آوردند که چند سال بعد با ادغام در تشکیلات مارکسیستی دیگر که «مسعود احمدزاده و امیرپرویز پویان» ایجاد کرده بودند، زمینه ساز تأسیس سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در سال 1350 شدند که نقش زیادی در انقلاب 57 داشت.
به موازات نیروهای چپ، جنبش مسلمان دیگری نیز بدست «محمد حنیفنژاد» که پیش از آن در نهضت آزادی فعالیت داشت شکل گرفت. محمد با همراهی «عبدالرضا نیکبین، سعید محسن و علیاصغر بدیعزادگان» تحت تأثیر سرکوب خونین 15 خرداد، راهحل مسالمتآمیز و سازش عافیتجویانه با شاه را چارهساز ندیدند و «جنبش ملی مجاهدین» که بعدها سازمان مجاهدین خلق نامیده شد را برای بررسی بیشتر انقلابها و جنبشهای آزادیبخش در سراسر جهان، در سال 1344 بنیان گذاری کردند که این تشکیلات نیز نقش چشمگیری در حوادث قبل و بعد از انقلاب داشت.
15 سال مبارزه خونین
از لحظه سرکوب اعتراض مردم بدست ایادی شاه در سال 42 تا انقلاب 57، فراز و نشیبهای زیادی در ایران بوجود آمد که بحث پیرامون آن در این مبحث نمیگنجد. اما بسیار مهم است که جوانان ایرانی علت گرامیداشت روز 15 خرداد را فهم کنند و بدانند که چگونه این روز، نقطه عطفی در تاریخ مبارزات مردم ایران برای رهایی از استبداد و وابستگی به بیگانگان شد و چگونه رشیدترین و آگاهترین جوانان ایرانی که قریب به اتفاق آنان دانشجو و یا طلبه بودند، از همه چیز خود گذشتند تا کشورشان را از سلطه بیگانگان و ایادی آنها خارج کنند و در این راه چه خونهایی بر زمین ریخته شد. اگر جوانان ایران تاریخ کشور خود را فراموش کنند، راه برای تاریخسازی دشمنان هموار میشود و با ایرانیان همان خواهند کرد که با بسیاری از جوانان منطقه کردند. کشورهایی که تکهپاره گشت و ملتهایی که آواره و گرفتار جنگهای داخلی شدند. علت پابرجا ماندن ایران، بی تردید آگاهی و هوشیاری جوانان در یکصد سال گذشته است و اگر این آگاهی و هوشیاری از بین برود، و دشمن موفق شود تجارب برآمده از دهها سال حوادث خونین را از نسل جوان برباید، یقیناً سرنوشتی شوم برای آیندگان رقم خواهد خورد.
به همین علت، باید بدانیم در 15 خرداد و یا پیش از آن چه گذشت و یا چه عواملی باعث بوجود آمدن این روز مهم شد و پس از آن جوانان ایرانی چگونه در اوج آگاهی دست به کار شدند تا دسیسه بیگانگان و عوامل آنها در داخل را خنثی کنند و با پرداخت سنگینترین هزینهها، پیروزی را رقم بزنند. موفقیتی که البته حفظ آن به مراتب دشوارتر از کسب آن بود و مردم ایران طی 45 سال گذشته بخوبی آنرا تجربه کردند و جوانان پیشتاز، وطنپرست و انقلابی هزینههای سنگینتری را برای حفظ آن متحمل شدند تا ایران به این نقطه از اقتدار و پیشرفت برسد و انقلاب آنها در سراسر جهان نفوذ معنوی داشته باشد.
امروز وظیفه نسل جدید است تا قدر و ارزش این حرکت عظیم را درک نمایند و برای به ثمر نشاندن آن تلاش کنند و این راه پرافتخار را به پایان ببرند. و اینکار جز با شناخت هرچه بیشتر تجارب گذشته و نقاط ضعف و قوت آن ممکن نیست. بویژه که دشمن بسیار پیچیدهتر شده و میداند که راهحل نظامی دیگر قادر نیست جوانان اعتمادبنفس یافته ایرانی را بترساند و لذا به «جنگ شناختی» روی آورده تا از این طریق باورهای جوانان را تغییر دهد و پیروزیهای آنان را شکست جلوه دهد و دستاوردهای شگرف آنان در عرصههای مختلف را بیارزش و هزینهساز بنمایاند و راهحلهای استعماری خود را به آنان تلقین و تزریق کند.
جنگ اندیشهها
داستان ما از 15 خرداد آغاز شد که سرفصلی برای شکلگیری جریانهای تازه و در رأس آنها سازمان مجاهدین خلق بود. همانطور که شرح دادم، جوانان متعهد، موحد، انقلابی و وطنپرست در هر طیفی که بودند، با دیدن سرکوب خونین مردم قم، به این فکر افتادند تا مبارزه خود علیه دیکتاتوری شاه را ارتقاء دهند و راهحل تازهای برای آینده بیابند. «محمد حنیفنژاد» یکی از آن جوانان مومن و متعهد بود که نمیتوانست چشم بر اینگونه جنایتها ببندد. به همین علت از نهضت آزادی بسوی یافتن راهی بهتر جدا شد و به جمعبندی اشکالات گذشته پرداخت و در نهایت به همراه یارانش به این خلاصه جمعبندی رسیدند که «امپریالیسم آمریکا بزرگترین سد راه پیشرفت ملتهای جهان است و بدلیل داشتن خصلت جهانخوارگی، به هیچ حد و مرزی پایبند نیست و شاه نیز بدلیل وابستگی به آمریکا، از خود ارادهای ندارد و دست به سرکوب جریانهای آزادیخواه میزند و اجازه تغییر مسالمت آمیز فضای سیاسی کشور را نمیدهد. به همین علت، هیچ راهی برای پیروزی مردم ممکن نیست مگر اینکه شاه به عنوان دستنشانده آمریکا سرنگون شود».
به این ترتیب، سازمان مجاهدین خلق، در امتداد قیام 15 خرداد، و با هدف «مبارزه با امپریالیسم و سرنگونی شاه» به عنوان دستنشانده آمریکا در ایران بنیانگذاری شد و طی 6 سال به تدوین ایدئولوژی و سیاست و روشهای نوین مبارزه پرداخت. راهی که البته پیش از به سرانجام رسیدن، با ضربات سخت نظامی مواجه شد و کادرهای مرکزی سازمان به همراه رهبران آن بازداشت و اعدام شدند و در نهایت پس از آنکه مسعود رجوی رهبری آنرا بدست گرفت، با انحراف بزرگ دیگری مواجه شد که ایدئولوژی سازمان را هدف قرار میداد و زمینه انشعاب در آن را فراهم ساخت. از این پس، جنگ اصلی جریانهای سیاسی ضدشاه، یک جنگ اندیشهای بود. جنگی که بین نیروهای چپ و راست و ملی-مذهبی، از درون زندان تا درون جامعه جریان داشت و هر طیف تلاش میکرد تا بر کشتی انقلاب سوار شود و رهبری آن را بدست گیرد و به قدرت برسد. هرچند چنین جنگی برای آمریکا و شاه یک موهبت بود تا به سرکوب مبارزه بپردازند، اما در نهایت اندیشهای که قیام 15 خرداد را رقم زده بود و ناخواسته جوانان را به تشکیل سازمانهای مختلف ترغیب کرده بود، از درون همین تضادها و توفانها، گستره بیشتری را در جامعه ملتهب ایران میگشود و آرام آرام انقلاب 57 را رقم میزد.
آتش افروخته در توفان
انقلاب مردم ایران، برخلاف خواسته جریانهایی که خود را پیشتاز و رهبر مبارزه ضدسلطنتی مردم ایران میخواندند، با رهبری آیتالله خمینی در 22 بهمن 57 به پیروزی رسید. حضور ایشان در رأس رهبری انقلاب مردم به حدی غیرقابل انکار بود که تمام جریانهای سیاسی، اعم از ملی-مذهبی، چریکهای فدائی و سازمان مجاهدین به آن تمکین کردند و در ماههای اول انقلاب به صورت رسمی مدعی شدند که تحت فرماندهی ایشان آماده نبرد با آمریکا خواهند بود. اما انقلاب سترگ مردم ایران که دارای سه ویژگی بسیار مهم «استقلال طلبانه، آزادیخواهانه، عدالتجویانه» بود، مثل تمامی انقلابهای جهان، اثرات بسیار بزرگی بر منطقه و جهان میگذاشت که قابل چشمپوشی از سوی جهانخواران نبود و خواسته و ناخواسته، منافع آنان در منطقه را بشدت با خطر مواجه میساخت. پیش از آن، انقلاب 17 اکتبر روسیه اثرات مخربی بر منافع جهان سرمایهداری و در رأس آنها آمریکا گذاشته بود و از آسیا تا اروپا و قلب آمریکا را درگیر جنگهای خونین با دهها میلیون کشته کرده بود. و حالا انقلاب تازه نفس ایران آمده بود تا کار ناتمام و شکست خورده انقلاب روسیه را به سرانجام برساند.
آیا این آتش افروخته در توفانِ حوادث جهانی، میتوانست در برابر قدرتهای عظیم غرب و شرق قد علم کند و خود را به چنان استحکامی برساند که در برابر ضربات خردکننده نشکند و تنومندتر شود؟ دسیسه های زیادی علیه انقلاب مردم ایران شکل گرفت و حوادث خونینی را رقم زد که نمونه آن «جنگ داخلی و خارجی» و آنگاه «موج اقدامات ترویستی» و «تحریمهای اقتصادی» بود. نتیجه این دسیسهها و خیانتها، صدها هزار شهید جنگ و ترور، و کشوری زخمخورده در دل توفانها بود که 5 قدرت جهانی، به همراه مزدوران منطقهای شان در پی کوبیدناش بودند.
اما این رخدادهای خونین هم نتوانست عزم جوانان ایرانی برای داشتن یک کشور مستقل، آزاد و عاری از تبعیض و بیعدالتی را درهم بشکند. چرا که انقلاب 57 برآمده از صدسال مبارزه خستگیناپذیر بود و ریشه در تاریخ ایران داشت و با خون سردارانی چون «ستارخان و باقرخان، کلنل پسیان، دکتر مصدق، حسین فاطمی، رئیسعلی دلواری، میرزای جنگلی، حنیفنژاد، بیژن جزنی، گلسرخی» رنگین شده بود و با رنج و تلاش روحانیون بزرگی چون «شیخ محمد خیابانی، آیتالله مدرس، آیتالله طالقانی» پیوند خورده بود و نهایتاً با رهبری «آیتالله خمینی» و اندیشه ایشان به ثمر نشسته بود. این اندیشه کمال یافته، اینک به نقطهای از شعور و اقتدار رسیده بود که 8 سال جنگ با بزرگترین قدرتهای جهانی هم نتوانست آنرا شکست دهد و از درون این کوره گدازان، سرفرازتر و مقتدرتر بیرون آمد و در کل منطقه نفوذ معنوی پیدا کرد.
از 15 خرداد تا 14 خرداد
هرچند تاریخ به عقب بازنمیگردد اما بیایید سفینه را از پانزدهم خرداد به چهاردهم خرداد پرواز دهیم. یک فاصله به ظاهر نزدیک و سهل، اما بس طولانی، پرتوفان، خونین و پر از شعلههای فروزان و هراسناک:
کمتر از 11 سال از انقلاب اسلامی میگذشت، اما در این یکدهه، مردم ایران رخدادهایی ویرانگر و دردناک را تجربه کرده بودند. در این مدت نسل جدیدی پا به حیات گذاشته بود و میبایست گام جدیدی را در آینده رقم بزند. دیگر از جنگهای داخلی و خارجی و یا از ترورهای کور در مسجد و خیابان و بازارهای شهر اثری نمانده بود.
اما خردادماه حوادث زیادی در پی داشت. پیش از آن هم در یکی از خردادها (30 خرداد 60)، انقلاب درگیر حوادثی خونین شد و طبق نقشهای از پیش تعیین شده، قرار بود جریانهای مسلح و قدرت طلب به رهبری سازمان مجاهدین، با هزاران بمبگذاری و اقدام تروریستی، بحرانهایی عمیق و گسترده را برای انقلاب اسلامی رقم بزنند و با کودتایی دیگر، بر سر کار آیند و مسیر را مطابق خواستههای خود منحرف کنند. اما جمهوری اسلامی با پرداخت هزینههایی سنگین، که نمونههایی از آن «ترور رئیس جمهور، نخست وزیر، رئیس قوه قضائیه و تعداد زیادی نماینده مجلس و مقامات دولتی» بود توانست این بحران را نیز پشت سر بگذارد و تظاهرات مسلحانه دهها هزار نفری را با اهدای خون بسیاری از جوانان ایرانی خنثی نماید.
صبح چهاردهم خردادماه سال 1368، یعنی کمتر از یکسال از آتشبس و در زمانی که مردم در آستانه برگزاری بزرگداشت شهدای قیام 15 خرداد بودند، خبر رحلت آیت الله خمینی،در ایران و در دنیا پیچید و صدا کرد. این خبر موجی از احساسات و عواطف را برانگیخت و در نقطه مقابل، دشمنان داخلی و خارجی را با توهم پایان انقلاب اسلامی، به رقص و پایکوبی واداشت. یکی از این جریانها، سازمان مجاهدین بود که روزگاری رهبران آن خود را سرباز آیتالله خمینی میخواندند و از ایشان میخواستند تا در جنگ با آمریکا آنان را به عنوان سرباز بپذیرد و فرماندهی کند. همان سازمانی که پس از کشتار 15 خرداد، برای مبارزه با آمریکا و ایادی داخلی آن تأسیس شده بود.
آماده باش و پایان یک توهم
چندماه پیش از آن، مسعود رجوی که شکست در عملیات فروغ جاویدان را به تازگی از سر گذرانده بود، در تحلیلهای خود به این نتیجه رسید که «مرگ امام» بهترین فرصت برای انجام عملیات فروغ جاویدان شماره 2 خواهد بود و در صورت این اتفاق، ارتش آزادیبخش بسوی مرزها حرکت خواهد کرد. به همین علت، صبح 14 خرداد که خبر رحلت امام در اخبار به گوش رسید، در قرارگاه اشرف آماده باش نظامی داده شد و تمامی نیروها بسرعت برای آمادهسازی تجهیزات و تسلیحات اقدام نمودند. کار به جایی رسید که مسعود رجوی دو نفر از بالاترین مسئولین سازمان یعنی «مهدی ابریشمچی و عباس داوری» را به اردوگاه اسیران جنگی در عراق فرستاد تا اسیران ایرانی را تشویق و ترغیب به پیوستن به ارتش آزادیبخش کنند. اما با وجود تلاش زیاد و ملاقات با مقامات امنیتی عراق، صدام که تجربه شکست مجاهدین در عملیات فروغجاویدان را داشت، چنین ریسکی را نپذیرفت و اجازه حرکت به مسعود رجوی نداد. به این ترتیب، توهم عملیات فروغجاویدان 2 به پایان رسید و مجاهدین ناامیدتر از همیشه، به انتظار مراحل بعدی نشستند که هیچگاه به سرانجام نرسید و به سرکوب و کشتار و طلاقهای اجباری انجامید.
در نقطه مقابل، انقلاب مردم ایران قرار داشت که با رحلت امام به پایان نرسید، چرا که انقلاب 57 وابسته به شخص نبود، و از اعماق تاریخ استقلالطلبانه و عدالتجویانه مردم ایران، نسل به نسل و پرچم به پرچم به دست آیتالله خمینی رسیده بود تا ایشان نیز برای مدتی پرچمدار و سکاندار آن برای گذار از یک دوران پرتوفان و پرتلاطم باشند. و حالا این راه با رهبری ایشان به نقطهای رسیده بود که میبایست با پرچمدار و سکانداری جدید، دومین گام را برای جهش کیفی بردارد و توفانهای سهمناک دیگری را برای درخشیدن نام ایران در سراسر جهان پشت سر بگذارد. و به این ترتیب، پانزدهم خرداد با چهاردهمین روز آن پیوند خورد و سرفصلی شد برای رسیدن جوانان به پیشرفتهای علمی، فضایی، پزشکی، نظامی، هستهای و سیاسی در قرنی که نظم نوین جهانی در چشمانداز قرار داشت!
اینک 62 سال از قیام خونین مردم قم گذشته است. گذری کوتاه بر حوادث بنیانکن و ویرانگر این 6 دهه، ما را به فکر میاندازد که از کجا به کجا رسیدیم؟ و آیا آن زمان کسی تصور داشت که قیام در یک مسجد شهر قم به انقلابی ختم شود که سراسر منطقه و جهان را درگیر خود کند؟ و یا ملتی ضعیف و وابسته که بیگانگان بر آنان حاکم بودند را به نقطهای برساند که بزرگترین قدرتهای جهانی خواهان برگزاری رزمایشهای مشترک با آن باشند و نتوانند مسائل و مشکلات مهم منطقهای را بدون حضور ایران حل و فصل کنند؟
وقتی ملتی اعتماد به نفس داشته باشد و از خودتحقیری فاصله گیرد و اراده خود را برای تغییر بکار گیرد و وابستگی خود از بیگانگان را قطع کند و با اتکا به قدرت لایزال پروردگار از هیچ تهدیدی نهراسد، یقیناً مسیر رشد و پیشرفت برایش فراهم خواهد شد. امروز میبینیم که چطور تمام جریانهایی که دل به قدرت بیگانه سپرده بودند، به شکست و ابتذال رسیدهاند و برای بدست آوردن چند دلار دستمزد، به هر ذلت و تباهی تن میدهند. اما جوانانی که بار سنگین انقلاب را بردوش حمل میکردند و اجازه ندادند یک وجب از خاک ایران بدست بیگانه بیفتد و در عین حال، رنج و خون زیادی را متحمل شدند، سرفراز و پرافتخار، تماشاگر جهشهای کشورشان هستند. جهشهایی که برآمده از خون شهیدان و رنج و تلاش دانشمندان ایرانی در تمامی حوزهها است.
درخشانی این مسیر پر رنج و خون، به نسلهای جدید و قدیم میآموزد که هیچ واگشتی وجود ندارد و با تمام سختیها، قلههای سعادت و عزتمندی وطن دستیافتنی است و هر شکست، سرآغاز یک پیروزی ارزشمندتر است و بهای هر جهش بزرگ، پرداخت یک هزینه سنگین است. به همین خاطر، نسل جوان با تجارب ارزشمند گذشته، نباید از سختیها و پرداخت هزینهها ناامید و خسته شود، بلکه باید آنرا بخشی از مسیر پرواز بسوی آیندهای درخشان به حساب آورد.
حامد صرافپور

