عضویت یک مادر در یک فرقه مخرب میتواند عمیقاً بر رابطه او با فرزندانش تأثیر بگذارد و اغلب منجر به آسیبهای قابل توجهی شود. فرقهها از روشهای مختلفی برای کنترل و تحریف پیوند مادر و فرزند استفاده میکنند که منجر به اثرات زیانآوری بر رفاه فرزندان میشود. چنین است که تجربه زیسته ری ترابی با نام واقعی محمدرضا ترابی در تشکیلات مجاهدین خلق سرشار از تجربههای تلخی ست که او نامش را “خیانت به واژه مادر” مینهد.
محمدرضا ترابی در آخرین مصاحبهاش با میترا بابک تاکید میکند که زهرا سراج، زنی که او را به دنیا آورده را مادر خود نمیداند و همواره از او با نام زهرا یاد میکند. بر اساس گفتههای او زهرا سراج همسر قربانعلی ترابی، چنان در ساختار فرقه رجوی شستشوی مغزی شده است که به سادگی جنایات فرقه علیه خود، همسر و فرزندش را انکار میکند.
موارد زیر روشهای فرقهها برای از بین بردن پیوندهای میان مادران و فرزندان است که در فرقه مجاهدین خلق نیز دقیقا به کار رفته اند. این نکات برگرفته از مقالهای در ژورنال علمی “مطالعات فرقهای” (Cultic Studies Journal) با عنوان “مادران در فرقه ها: تاثیر فرقهها بر روابط مادران و فرزندان” است که با روشهای مجاهدین خلق بر اساس تجربه زندگی محمدرضا ترابی به عنوان نمونهای از نزدیک به هزار کودک مجاهدین خلق مطابقت داده میشود.
تضعیف پیوندهای مادر-فرزندی: فرقهها اغلب مادران را از ایجاد پیوندهای قوی و فردی با فرزندانشان منصرف میکنند و بر تقدم نیازهای گروه نسبت به واحد خانواده تأکید دارند. برای مثال به مادران گفته میشود که فرزندانشان “دارایی خصوصی” آنها نیستند.
مادران در مجاهدین خلق باید مهر به مسعود و مریم رجوی را نیز نسبت به مهر به فرزند خود مقدم بدانند. محمدرضا ترابی برای توضیح این مفهوم، در خاطرات و مصاحبههایش بارها این خاطره را از مادر خود بازگو کرده است که زمانی در کودکی محمدرضا در پاسخ به پرسش “چه کسی را بیشتر دوست داری؟” ، او به جای نام بردن از مادر و پدر خود، از خاله مریم (مریم رجوی) و عمو مسعود (مسعود رجوی) یاد کرده است. موضوعی که مادرش بارها به عنوان خاطره ای افتخار آمیز نقل کرده بود.
کنترل زمان حضور کنار کودک: ممکن است دیگران به دلیل خواستههای فرقه، مانند ساعات طولانی کار یا مشارکت در فعالیتهای گروهی، ملزم به گذراندن حداقل زمان با فرزندان خود باشند. در این حالت مراقبت های اولیه از کودک توسط مربیان و سرپرستهایی انجام میشود که فرقه تعیین میکند.
تا پیش از سالهای 1369 و 1370 و جداسازی کامل کودکان از والدین، کمپ اشرف در عراق دارای خوابگاه و مدرسه شبانه روزی ویژه نزدیک به هزار کودک از والدین مجاهد بود. کودکان تنها در روزهای آخر هفته به نزد والدین خود در خانه های سازمانی ای به نام اسکان باز میگشتند. به مروز زمان پس از طلاق های اجباری کودکان دیگر والدین خود را در کنار یکدیگر نمیدیدند و به صورت یک هفته در میان در خانه با والد پدر یا مادر خود به سر میبردند.
جداسازی واقعی یا تهدیدآمیز کودک: فرقه ممکن است کودکان را به طور فیزیکی از والدینشان، چه به طور موقت و چه به طور دائم، جدا کند. این میتواند شامل فرستادن کودکان به مراکز مراقبت از کودکان عمومی، مدارس شبانهروزی یا حتی سپردن آنها به سایر اعضای فرقه باشد.
در 1369 سازمان مجاهدین خلق کودکان را به طور دائمی فرسنگها از والدین خود دور کرد. کودکان سوار بر اتوبوس ها با همراهی چند عمو و خاله مجاهد به کشورهای اروپایی یا آمریکای شمالی قاچاق شدند. در این راه پر تلاطم، که هر کدام از کودکان به سرنوشتی دچار شدند، محمدرضا ترابی به خانواده ای در کانادا سپرده شد که با او به شدت بد رفتاری میکردند.
به او گفته شده بود که پدر و مادر آن خانواده را “مامان” و “بابا” صدا کند اما به زعم محمدرضا اولین خیانت به واژه مادر با رفتار عصبی و خشن مادر آن خانوده در ذهنش شکل گرفت. او که در آن سن کودکی تجربه عمیق و دقیقی از مادری نداشت، با مادری مواجه شد که او را فرزند خود نمیدانست و تبعیض و بدرفتاری با محمدرضای کودک را برای خود عادی میدانست.
نظارت و قضاوت در مورد رابطه: فرقه، اغلب به نام آموزههای مذهبی یا توسعه شخصی، رفتار مادر نسبت به فرزندانش را با دقت زیر نظر میگیرد و قضاوت میکند. این میتواند منجر به “تهدید” مادران به خاطر رفتارشان شود و رفتار کودکان ممکن است برای قضاوت در مورد جایگاه مادر در فرقه مورد استفاده قرار گیرد.
به همین دلیل است که هنگامی که محمدرضا پس از سالها دوری با انگیزه دیدار با مادر و پدرش به عراق بازمیگردد، زهرا سراج از او استقبال درخوری نمیکند. محمدرضا که دلتنگ والدین است، با برخوردی نه چندان گرم از سوی مادر مواجه میشود. مادری که در طول این سالهای دوری تنها چند باری با او تلفنی صحبت کرده است، اکنون تحت نظارت مسئولان ارشد بایستی چنان با فرزند خود رفتار کند که مورد قضاوت درستی از سوی فرماندهان قرار بگیرد.
هدایت شیوههای فرزند پروری: مادران اغلب مجبور به بکارگیری روشهای فرزند پروری میشوند که ممکن است از سوءاستفاده و غفلت تا شبهعلم مسخره متغیر باشد.
مادران تحت آموزههای تشکیلات مجاهدین خلق، فرزندانشان را قربانی تشکیلات میکنند، بسیاری از این فرزندان در خانواده هایی که آنها را تحت پوشش گرفتند، مورد سوءرفتار جسمی و جنسی قرار گرفتند. محمدرضا ترابی در خانواده ای که او را در کانادا به سرپرستی گرفتند، هر دوی این تجارب منفی را از سر گذارند.
او در سن 17 سالگی که به عنوان کودک سرباز به کمپ اشرف بازگشت، محبت والدین زیستی خود را بازنیافت چرا که دیگر پدری وجود نداشت و مادر نیز تحت آموزههای تشکیلاتی اجازه نداشت با او رفتار مادرانه ای خارج از چارچوب تشکیلاتی داشته باشد.
خیانت سه باره به واژه مادر در ذهن محمدرضا
با توجه به شرایطی که سازمان مجاهدین خلق به عنوان یک فرقه مخرب نظامی برای اعضای خود اعم از کودک و بزرگسال ایجاد کرد، محمدرضا ترابی به هنگام ورود به اشرف نتوانست با پدر خود دیدار داشته باشد. پدر او قربانعلی ترابی در جریان شکنجه اعضای داخلی تشکیلات توسط بازجویان مجاهدین خلق در سالهای 73 و 74 کشته شده بود.
در بدو ورود به کمپ اشرف او انتظار دیدار با هر دو والد خود را داشت اما تنها با زهرا مواجه شد و هنگامی که از او سراغ پدر را گرفت، او خبر مرگ پدر بر اثر ایست قلبی را به او داد. او در طول 18 سال حضور در تشکیلات هرگز نفهمید که پدرش زیر شکنجه های بازجویان مجاهدین خلق کشته شده است و تنها پس از خروجش از تشکیلات این راز افشا شد.
محمدرضا بعدها فهمید که زهرا سراج و دیگر اعضای خانواده ترابی که در کمپ اشرف بودند از جمله عمههای محمدرضا (معصومه و مریم بانو) نیز در آن سالهای 73 و 74 تحت زندان و شکنجه و بازجویی قرار گرفته بودند، اما ظاهرا ساختار شستشوی مغزی مجاهدین خلق چنان دقیق عمل کرده بود، که پس از آن دوران زهرا و معصومه بیش از گذشته سرسپرده تشکیلات شدند و مریم بانو دچار اختلال روانی شد.
محمدرضا دومین خیانت به واژه مادر را زمانی میداند که از مادرش درباره مرگ پدر میپرسید و مادر اظهار بیاطلاعی میکرد. او که طلاق تشکیلاتی از قربانعلی را علت بی اطلاعی خود میداند، حتی درباره مزار او نیز دروغ هایی به هم بافته بود که با قرینههای دیگری که محمدرضا در آن زمان میشناخت همخوانی نداشت.
به گفته محمدرضا سومین خیانت به مفهوم مادری، در هنگامه خروجش از قرارگاه مجاهدین خلق در آلبانی رخ داد. او که تصمیم خود را برای ترک تشکیلات گرفته بود، تحت فشارهای روانی زیادی قرار داشت. از طرفی خواستار زندگی آزاد بود و از سویی تحت فشار مسئولانی که با آموزههای فرقهای و مذهبی تلاش بر اخلال ایجاد کردن در تصمیم او داشتند.
آخرین حربه سران مجاهدین خلق، برای حفظ محمدرضا، مادرش بود. زهرا نخست تلاش کرد که با زبان نرم او را متقاعد به ماندن در تشکیلات بکند و هنگامی که موفق به این کار نشد به سادگی فرزند خود را طرد کرد و گفت اگر او به مسعود رجوی پشت کند، دیگر فرزند او نیست.
بعدها، پس از افشاگریهای محمدرضا علیه مجاهدین خلق در رسانهها، در نوشتههایی که منسوب به زهرا سراج در سایت های مجاهدین خلق منتشر شد، او بارها از فرزند خود اعلام برائت کرد و او را “مزدور جمهوری اسلامی” خواند.
بنابر پژوهشهای متخصصین فرقه شناس، مادران در فرقهها، غالبا احساساتی دوگانه را تجربه میکنند. آنها “بین انجام عمل درست” یعنی اطاعت از رهبر و غرایز مادری درونی خویش در تعارض هستند. این تعارض به نزاع های دورنی، ترس و احساس ضعف منجر میشود. در طول زمان با ادامه فشارهای فرقه ممکن است “اطاعت از رهبر” برنده چالش بشود.
با این حال بسیاری از مادران موفق شدهاند که حصار کنترلگر تشکیلاتی را در هم بشکنند و مجاهدین خلق را ترک کنند. برای مثال همان زنان جداشدهای که خاطره هم سلولی با مادر محمدرضا را برای او نقل کردهاند. فرایند بازگشت این مادران و کودکان به جامعه بسیار دشوار و چالش برانگیز است. محمدرضا ترابی در قسمت نهم و دهم گفتگویش با میترا بابک در این باره مطالبی را عنوان میکند که دل هر شنوندهای را به درد میآورد.
مزدا پارسی

