نزدیک به نیم قرن است که مسعود رجوی خود را به رهبری سازمان مجاهدین ضدخلقی، منسوب کرده و رهبری سازمان را ربوده است، اما چرا در طی این نیم قرن جز مزدوری برای بیگانگان، قدمی به جلو بر نداشته است؟ آیا او نیرو کم داشته است؟ آیا میدان عمل کافی برای پیشبرد اهداف شومش نداشته است؟ مسعود رجوی هر خطی را شروع کرده است، مثل حمار بیچاره در گل گیر کرده است، الان قصد ورود به شکست های رجوی را ندارم که شمار آنها بیشمار است و آنها را می توان در چند جلد کتاب بررسی کرد و به نتایج خوبی هم رسید، امروز قصد دارم به یکی از آخرین اختراعات او یعنی ” کانون های شورشی” یا همان کانون های خرگوشی بپردازم.
در سال 1359 وضعیت ایران به نقطه ای رسید که سازمان مجاهدین ، در 30 خرداد 1360 دست به سلاح برد و قصد ایجاد یک شورش همگانی را داشت که علیرغم اینکه تمام خیابانهای شهرهای ایران و تعداد زیادی از جوانان آنزمان آگاهانه یا ناآگاهانه برای این سازمان در میدان بودند، به عبارت واضح تر ، هم اسب و هم میدان در اختیار رجوی ها بود، حتی رئیس جمهور وقت را نیز با خود همراه کردند، اما چرا شکست خوردند؟ چرا مسعود رجوی فراری شد و خونهای بیگناه زیادی نیز از طرفین بر زمین ریخت؟
یا آن موقع که مسعود رجوی حلقه نوکری صدام حسین را به گوش خود آویخته بود، صدها و صدها تانک و زرهی داشت، نیروهای زیادی را نیز فریب داده و هر کدام را با شگرد و ترفند خاصی ربوده و به عراق کشانده بود، زمین های گسترده ای را نیز در جوار خاک میهن ، غصبا به تملک خود در آورده بود، نتوانست کاری به پیش ببرد؟
هم در فاز سیاسی و هم در بعد از اعلام فاز نظامی در داخل کشور و هم در زمان نوکری برای صدام حسین در عراق و خارج کشور ، همه چیز برایش مهیا بود، اما بنا به هزاران دلیل ، همیشه طرف بازنده بود و شکست پشت شکست را تجربه می کرد.
حال سخن من این است که الان با چند نفر معتاد و بیکار که هیچ فهم سیاسی ندارند و آنها را با زحمات شبانه روزی زیاد و البته باز هم با فریب و خدعه و نیرنگ، گول زده و به خرگوشهایی مبدل کرده که در دامن کوه و صحرا عرض اندام می کنند و در چشم بهم زدنی به سوراخ های خود می خزند و آنها را کانون های شورشی می نامد، آیا توانسته است ، اپسیلنی به پیش برود و راه را باصصلاح برای شورش توده ای باز کند؟
نامعادلات روی میز سازمان ، امروز روشن تر از هر زمانی است و هوش زیادی نمی خواهد تا جواب این نامعادله طرفین نامساوی را حلاجی کرد، امروز باز هم به چندین و چند دلیل ، این خط رجوی هم به شکست کامل منتهی شده است.
وضعیت امروز سازمان نه آن فاز سیاسی است، نه فاز نظامی و نه وضعیت حضور مزدوری در عراق، سازمان امروز بی سر شده است، در جوار خاک میهن نیست، صدها و هزاران نیرو از دست داده است که هر کدام موشک اتمی علیه سازمان هستند و این پتانسیل را دارند که رازهای مگوی درون سازمانی را با سند و مدرک رو کنند و به اثبات برسانند که مردم ، به هوش باشید، این سازمان عمر و جوانی ما را تباه کرده است و به باد فنا داده است، این سازمان و رهبری جنایتکار آن ، کسانی هستند که اعضای آنرا مجبور می کنند، دوستان خود را شکنجه و زندانی کنند، همه مسئولان این سازمان همه بدون استثناء افرادی عقده ای هستند دچار توهمات پلیسی شدند و توهم توطئه را در سر می پرورانند، در واقع عقده ای بودن یک نوع اختلال شخصیتی عجیب در مسئولان سازمان مجاهدین است، افرادی که به این اختلال دچار هستند، احساساتی شدید و ناپایدار دارند. این افراد از خود یک تصویر ساختگی داشته و همیشه سعی می کنند با تحقیر دیگران برای خود یک جایگاه کاذب درست کنند.
نتیجه بحث اینکه ، سازمان و رهبری آن ، زیاد هم گیج و منگ نیستند، خود بهتر از دیگران می دانند که این خرگوش بازی ها، به درد لای جرزشان هم نمی خورد، اما بیچاره های روانی، برای در اسارت نگه داشتن اعضای عادی سازمان، به این لاف زنی ها نیاز دارند، نزدیک به 50 سال از عمر ننگین این سازمان و رهبری مرحوم آن می گذرد، هر کدام از خوانندگان عزیز ، اگر بتواند ، متنی یا جمله ای ، یا حتی کلمه ای از مسعود رجوی بیاورند که به اشتباهات خود در طی سالیان معترف بوده است، نزد نگارنده جایزه ای گرانقدر خواهند داشت.
محمد رضا مبین

