نماد سایت انجمن نجات

برشی از زندگی و سرنوشت من

علی مرادی

علی مرادی

از دوران جوانی در سنین حدودا 20 سالگی با شعر زیر آشنا شدم و برایم بسیار جذاب بود. طوری که از همان سال در همه سرفصلها و همه فراز و نشیب های زندگی آنرا بعنوان الگوی رفتاری و سرمشق زندگی در برخورد با شرایط سخت و حوادث و ناملایمات برگزیده ام .
خسته ای می پرسید رستگاریمان کو !

به عبث قله کوهی در پیله مه می نمایانیمش

و کسی نیست بگوید باری رستگاری قدمیست که زجا برکندت.

از دوران جوانی و مواجهه با زندگی و انتخاب مسیر این شعر را دیدم و خواندم و پسندیدم و بر همین اساس به مهم ها و سرفصلهای زندگی نگریستم.

چرخ گردون و حوادثی چون جنگ هشت ساله ، حضورم در جبهه ها و لحظه به اسارت در آمدنم توسط ارتش بعثی عراق ، تحمل 9 سال اسارت و انتخاب مسیر تحت عنوان گامی در راه آرمانهایم یعنی مبارزه برای آزادی و هواداری جریانهای چپ ، کار تشکیلاتی و سازمانی همه و همه فراز و نشیب های این انتخاب آنهم در دوره های آغازین این زندگی بود .

با ما گفته بودند آن کلام مقدس را ، بشما خواهیم آموخت

لیکن بخاطر ان عقوبتی جانفرسای را تحمل باید کرد .

عقوبت جانکاه را چندان تاب آوردیم

آری که کلام مقدس از خاطرمان گریخت !

بله در مسیر پیوستن به تشکیلات مجاهدین (گزینه ای بین جبر و اختیار ) بعنوان رزمنده ای ساده نیز دقیقا به مصداق شعر بالا بیش از 15 سال عمر خود را بر باد داده و هیچ کلام مقدسی در آن یافت نشد.

نتیجه و حاصل این اتلاف عمر سرابی بیش نبود و آهی که کلام مقدس از خاطرمان گریخت.

اما در این دو راهه آز و نیاز بفکر تصمیمی مهم افتادم که علیه این راه عبث قیام کنم و رهایی از تشکیلات جهنمی رجوی برایم همان رستگاری بود.

اما چگونه ؟؟

در شرایط سختی قرار گرفته بودم و بیش از دو ماه در یک بن بست فکری برای انتخاب مسیر بودم که باز هم این شعر : خسته ای می پرسید رستگاریمان کو ! به دادم رسید و ابتدا مقداری اندیشه کردم و برای انتخاب مسیر حرکت فکر و تدبیر کردم و در میان تمام راهها و مسیرها در چهار راه چه کنم.

زیبا ترین و روشن ترین مسیر برایم نام ایران، وطن و مام میهن و آغوش مادر بیش از هرچیز درخشش داشت و این همان نقطه بود که رستگاری قدمیست که زجا برکندت.

شروع به حرکت کردم و امروز این منم با کوله باری از تجربه های تلخ و شیرین اما آغوش وطن کامم را شیرین نموده و بر فراز قلل رفیع و کوههای ایران این میهن ماندگار گام برمیدارم و سرشارم از عشق .

علی مرادی

خروج از نسخه موبایل