وقت را غنیمت شمردم و همه خانواده را شام در خانه خودم دعوت کردم تا یک دورهمی صمیمی و به یاد ماندنی در کنار هم داشته باشیم. آن شب من برای این که سکوت را بشکنم و برای تلطیف فضا خاطراتی را برای جمع حاضر تعریف کردم ، خاطراتی از داخل تشکیلات. هر چه می گفتم مایه تعجب همگان بود، وقتی می گفتم ما حق نداشتیم ارتباط دوستی با اعضای سازمان برقرار کنیم، ما حق نداشتیم با همدیگر در مورد زندگی گذشته حرف بزنیم و این عمل محفل به حساب می آمد و بعدش مواخذه می شدیم، کمپ سازمان عملاً عین زندان است با این تفاوت که در زندان با ذهن افراد کاری ندارند اما در داخل تشکیلات باید هر آنچه که در فکرتان و ذهنتان می گذرد را بنویسید و به عنوان یک گناه در نشست عملیات جاری در بین جمع بخوانید و اقرار کنید. بعدش هم از سوی آن جمع به فرد سوژه انتقاد می شد نه به شکل درست بلکه با توپ و تشر و داد و فریاد توام با هتک حرمت و تخریب شخصیت آن فرد. آری رجوی یعنی همین. در ادامه اشاره کردم مردم ممکن است دورنمای رجوی را بشناسند اما در داخل تشکیلات، همین موارد است و تازه من به گوشه ای کوچک اشاره کردم.
در ادامه محدودیت های دیگر را بر شمردم، اعضای سازمان حق ازدواج نداشته و ندارند. فقط باید به مسعود رجوی عشق می ورزیدند، ازدواج ممنوع بود و حتی افرادی که پیش تر ازدواج کرده بودند بایستی طلاق می گرفتند و سه طلاقه می کردند. این امر اجباری بود کسی حق اعتراض نداشت. اگر این وسط کسانی هم اعتراض می کردند به آنها مارک نفوذی می زدند و در نهایت اگر می خواستند از سازمان جدا شوند آنها را تحویل زندان ابوغریب می دادند و به سرنوشت نامعلومی گرفتار می شدند.
در داخل تشکیلات اجازه تماس با خانواده ممنوع بود ، استفاده از وسایل ارتباط جمعی ممنوع بود ، گزارش روزانه و انتقاد از خود اجباری ، گزارش غسل هفتگی اجباری بود. اعضای سازمان مجبورند هر انتقادی را که از سوی مسئولین تشکیلات به آنها می شود را اگر دروغ هم باشد قبول کنند. اعضای سازمان مجبورند رجوی را مانند بت ستایش کنند. خلاصه گفتنی ها زیاد است بیش تر از این سر شما را درد نمی آورم.
به آنها گفتم ما امشب این دورهمی را گذاشتیم تا خوش باشیم دل شما را بیش از این مکدر نمی کنم. در این بین یکی از مهمانان به من گفت این چه دنیایی بود که شما داشتید شما که در زندان بودید شما که ادعای آزادی و آزادیخواهی داشتید! با این تفاصیل اول باید خودتان را آزاد می کردید سپس به آزادی دیگران فکر می کردید، وی اشاره کرد من نتیجه می گیرم سر تا پای رجوی شرک مجسم است. در ادامه من گفتم این مواردی را که اشاره داشتم اندکی است از آنچه به من گذشته است. اوضاع داخل تشکیلات خیلی خراب و وخیم است.
سپس از یکی از مهمان ها که باید بگویم آدم خوش بیان و اهل بگو و بخند هم هست دعوت کردم برای ما جوک تعریف کند تا بخندیم و شاد باشیم و فضا عوض شود. البته او هم شروع کرد و ما آن شب بسیار خندیدیم، لا به لای جوک گفتن ها، گفتم لعنت به رجوی که خنده را هم از ما دریغ کرده بود تا هر چه می توانست سگ دعوا راه می انداخت اما اینجا ما به کوری چشم رجوی از ته دل می خندیم و شاد هستیم، خلاصه آن شب استثنائی را تا پاسی از شب سر کردیم. جای بقیه دوستان خالی.
آرزو می کنم بقیه دوستانی که هنوز هم در بند رجوی گرفتارند هر چه زودتر آزاد شده و بدور از تشکیلات جهنمی رجوی زندگی آزادی را در پیش بگیرند.
به امید آن روز
محمد رضا گلی

