جنگ کویت و غافلگیری مجاهدین
در هفتههای اخیر، فعالیت سیاسی و تبلیغی مجاهدین در کشورهای مختلف اروپایی، آمریکا و استرالیا گستره بیشتری پیدا کرده است. البته مریم رجوی برای 15 شهریور (سالگرد تأسیس سازمان)، برنامه مفصلی داشت و درصدد تمرکز روی آن برای ابراز وجود و قدرتنمایی در برابر رقبا بود، اما سرعت رخدادهای جهانی و سیاسی بهحدی است که مجاهدین را مدام با چالشهای متعددی روبرو میکند. تجاوز جنایتکارانه اسرائیل و آمریکا به خاک ایران، بسیاری از معادلات منطقهای را درهم شکست و اثرات آن روی جریانهای داخلی و خارجی نیز کاملاً آشکار و غیرقابل انکار بود. بههمین خاطر، تشکیلات مجاهدین نیز از آن مبرّا نماند و لاجرم با تنشهایی مواجه شد که دوران جدیدی را در حیات سیاسی آنها بوجود آورد. رخداد اخیر، یادآور جنگ اول خلیجفارس و حمله غافلگیرانه صدام به کویت بود. در آن زمان نیز مسعود و مریم با اینکه نزدیکترین متحدین صدام بودند، غافلگیر شدند و خود را با رخدادی بزرگ و سرنوشتساز مواجه دیدند که هرگز تصور آنرا نداشتند و میبایست خود را با آن تطبیق میدادند. در آن دوران، مسعود رجوی تشکیلات مجاهدین را بهطور کامل در راستای سیاستهای صدام هماهنگ میکرد تا بتواند بهترین بهره را از جنگ ایران و عراق به نفع خود داشته باشد. با اینحال، صدام حاضر نشد وی را در جریان حمله به کویت قرار دهد که این قضیه عملاً سازمان مجاهدین را آچمز کرد و خشم نامحسوس مسعود را بدنبال داشت و در نشستهای درونی بهصورت تلویحی اعتراف کرد که صاحبخانه (صدام) به وی نیز اعتماد نکرده و او را در جریان حمله به کویت قرار نداده است. به همین خاطر خیلی نرم از صدام شکوه داشت که دچار اشتباه شده و به جای کویت میبایست دوباره با ایران وارد جنگ میشد.
همکاری با صدام
جنگ کویت، تمام معادلات مسعود رجوی را برهم زد و عملاً سرنوشت مجاهدین را به سمتی برد که هرگز تصور آنرا نداشتند. به این معنا که از آن نقطه مسعود دریافت که دیگر قادر به انجام جنگ جبههای با ایران نخواهد بود و ارتش آزادیبخش برای دورانی نامحدود زمینگیر شده است. این قضیه زمانی جدیتر شد که صدام در جنگ با آمریکا دچار شکستی سنگین شد و 90% زرهیها و 70% ارتش خود را از دست داد و لذا ارتش آزادیبخش که تکیه بر ارتش صدام داشت، بزرگترین پشتیبان خود را از دست داد و از آن پس میبایست روی داراییهای خود تکیه کند و دل به کمک صدام نداشته باشد. ضمن اینکه بسیاری از نیروهای ارتش کوچک رجوی ریزش کردند و درخواست برای جدایی گسترش یافت و تعداد زیادی از خانوادهها، اسیران جنگی و افرادی که از خارج آمده بودند و هیچ چشماندازی جز بمباران و محاصره نمیدیدند، خواهان بازگشت شدند. این ریزشها بالاترین فرماندهان را نیز در بر گرفت و به معاون لشگر هم رسید و عاقبت کار این شد که مسعود و مریم برای حفظ نیروهای بازمانده و جلوگیری از ریزش مداوم آنها، طی چند سال دست بهدامان “مشت آهنین” و سرکوب شدید اعضای سازمان از طریق زندان و شکنجه و قتلهای پنهان، و همچنین استخبارات عراق و زندان ابوغریب شدند.
جنگ 12 روزه و تأثیرات آن بر سیاست مجاهدین
تجاوز اسرائیل به ایران نیز همانند تجاوز صدام به کویت، سازمان مجاهدین را غافلگیر کرد. مریم رجوی انتظار داشت که پس از دو دهه همکاری نزدیک با آمریکا و اسرائیل، و تلاش برای کشانیدن آنها به جنگ با ایران، او را در جریان انجام اقدام نظامی علیه ایران قرار دهند و از وی بهعنوان یک مهره برای تغییر نظام استفاده کنند. اما آنچه بهوقوع پیوست، نشان داد که غربیها و صهیونیسم با وجود مناسبات نزدیکی که با مریم برقرار میکردند، بههیچوجه جریانی چون مجاهدین که دارای تشکیلات و ایدئولوژی مستقل است را در تصمیمگیری راهبردی شریک و همراه نخواهند کرد. آنها در دهه هفتاد، طالبان را برای تسلط بر افغانستان تجهیز و پشتیبانی کرده بودند، اما نتیجهاش از مهار خارج شدن طالبان و القاعده و افتادن هزینه سنگین حمله به افغانستان و اشغال این کشور (تنها چند سال پس از تسلط طالبان بر آنجا) بود. اشغال افغانستان نیز در نهایت تبدیل به یک باتلاق بزرگ برای آمریکا شد و آنجا را پس از 20 سال به طالبان واگذار کردند و گریختند. شاید به همین خاطر بود که در سوریه به مزدوران خود اعتماد نکردند و با وجود پشتیبانی از جبههالنصره برای اشغال این کشور، اما اجازه ثبات به “جولانی” ندادند و تا امروز مدام در حال ویرانی زیرساختهای سوریه هستند و به محض اینکه تروریست “جولانی” ابراز وجود کرد، او را شدیداً تنبیه نمودند و ضرباتی به نیروهایش وارد کردند که برای همیشه فکر خارج شدن از حریم خود را از سر بیرون کند.
حمله تجاوزکارانه به ایران، مریم را به این آگاهی رساند که غربیها هرگز او را شریک خود در جنگ با ایران نخواهند کرد و نیازمند مهرههایی هستند که تشکیلات منسجم نداشته باشند و ایدئولوژی آنها کاملاً وابسته به غرب باشد. بیهوده نیست که بچه شاه را به مریم ترجیح دادند، چون نه تنها استقلال فکر ندارد و فاقد تشکیلات است و دل به محفلهای دوستانه خوش کرده، بلکه خانوادهاش نیز (غرقه در فرهنگ منحط غرب) در ولنگباری و فساد شهره عالم هستند. ضمن اینکه صهیونیستها به درون خانواده او رخنه کرده و داماد وی شدهاند.
باید به این نکته اشراف داشت که آمریکا و متحدیناش نه در چند سال گذشته، بلکه از بهمن 57 در پی تجزیه ایران هستند و برای آن برنامهریزی دارند و از سال 2001 نیز رسماً برای ویرانی ایران اقدام کردهاند (که اشغال افغانستان اولین قدم آن بود). اگر این واقعیت را بپذیریم، آمریکا و شرکای او نه برای تغییر حکومت بلکه برای تجزیه کشور وارد عمل شدهاند، و با توجه به توضیحات پیشین، در راستای محقق کردن این هدف، به مزدورانی نیاز دارند که کشور را دچار هرجومرج کنند نه اینکه بر کشور مسلط شوند و حکومت خود را برپا سازند. و چه چیزی بهتر از استفاده سیاسی-تبلیغی از رضا پهلوی که: هیچ ارادهای از خود ندارد، فرزندانش فارسی بلد نیستند، همسرش دوست یک صهیونیست فرانسوی است، دخترش عروس یک صهیونیست آمریکایی است، خودش رسماً در کنار دیوار ندبه سوگند وفاداری به اسرائیل خورده و جز پولهای دزدیده شده از ایران چیزی برای ارائه و ابراز وجود ندارد و همچنین قادر است که با همان پولهای بهتاراج رفته از ایران، بخشی از سلطنتطلبها را تطمیع و آنان را به حمایت از بمباران ایران از سوی اسرائیل بکشاند؟
در چنین شرایطی است که مجاهدین خود را در یک بنبست سیاسی و موجودیتی میبینند و در تلاش هستند تا تحرکات سیاسی خود را برای استحکام موقعیت از دست رفته گسترش دهند. به همین خاطر، دیدارهای مریم رجوی با شخصیتهای غربی، و برگزاری چندین جلسه سخنرانی و گردهمایی در ایتالیا طی روزهای گذشته را باید بخشی از جنگ سیاسی مجاهدین در مقابله با پیشروی باند رضا پهلوی به حساب آورد. پس از جنگ 12روزه، مریم به این نتیجه رسید که غربیها پشت او را خالی کردهاند و برای رساندن وی به قدرت هیچ برنامهای ندارند و کابینه دوم ترامپ برخلاف دور اول که لابی مریم بودند، شامل کسانیاند که بر دوش شاهزاده دورهگرد سوار شدهاند و ارزشی برای مریم قائل نیستند. از آنسو، مقامات رژیم جعلی نیز در هماهنگی کامل با مقامات کاخسفید، به مجاهدین بیش از یک ابزار سیاسی برای پیشبرد اهداف ضدایرانی خود نگاه نمیکنند. به همین خاطر در مقالههای قبلی اشاره داشتم که مریم با شروع جنگ 12روزه متوجه شد کلاه بزرگی سرش رفته و بلافاصله مواضع ضدجنگ اتخاذ کرد و تا امروز هم در تلاش برای مطرحسازی خویش و ابراز مخالفت با جنگ خارجی است.
در همین راستا، انجام لابیگری و برگزاری گردهمایی و سخنرانی، از مهمترین دستور کار مجاهدین در کارزار سیاسی برای رقابت با بچه شاه است. آنچه واضح است اینکه: مریم در یک مخمصهی سرنوشتساز قرار گرفته و میبایست همزمان معضل پیچیده فعالیت در دو جبهه را جلو ببرد. نخست رقابت و مقابله با جریان وابسته به بچه شاه، دوم فعالیت سیاسی و حقوقی علیه جمهوری اسلامی در خارج، و انجام اقدامات ایذائی در داخل.
مریم رجوی
البته مجاهدین قادر هستند بار دیگر جریان وابسته به دلارهای شاهزاده بیتاج را کنار بزنند چون جنگ 12 روزه به نفع کارفرمای وی پیش نرفت، و برعکس ضربات سختی را نیز به آنها وارد کرد. ضمن اینکه در گردهمایی اخیر سلطنت طلبها در مونیخ نیز با وجود دلارپاشی گسترده و سفرهای رایگان، بیش از صد نفر شرکت نکردند و دستاندرکاران این برنامه شکست خورده متوجه شدند که رضا پهلوی نه تنها در داخل ایران، بلکه در خارج هم هواداری قابل توجهی ندارد چون کسی برای مزدور بیگانگان حاضر به پرداخت هزینه نیست.
رضا پهلوی
بااینحال، مجاهدین در مقابله با جمهوری اسلامی هیچ برگ برندهای ندارند چرا که با انزجار گسترده مردم مواجهاند. فعالیت ایذائی عوامل رجوی در داخل، چیزی جز اقدامات آماتوری و غیرحرفهای برای ابراز وجود نیست. کانونهای شورشی مورد ادعای مریم، عمدتاً ناآگاه، فاقد آموزش کلاسیک و صرفاً فریب خوردگانی هیجانی و منجمد شده در گذشته هستند که در بین آنها میتوان برخی افراد بدبخت را هم دید که برای گرفتن دستمزد اقدام به انجام چند حرکت تخریبی و وحشتآفرین میکنند و هیچ انگیزه ایدئولوژیک ندارند و در واقع مزدور هستند و با این کار، کاسبی میکنند.
فروش وطن در واشنگتن
حدود 2 ماه پس از برگزاری نمایش خیانتبار افشای فعالیت هستهای ایران از سوی مجاهدین که 3 روز پس از آن تجاوز جنایتکارانه اسرائیل به خاک ایران صورت گرفت، مردم ایران شاهد خوشرقصی جدید مریم رجوی برای رژیم جنایتکار صهیونیستی بودند. چنین اقدامات منزجرکننده و نفرتانگیز که مریم بیپروا مشغول انجام آن است، صرفاً نوعی التماس به مقامات آمریکایی و صهیونیست است تا شاید او را در پروژه بعدی خود مورد استفاده قرار دهند. این نمایشهای چندشآور نیز، بخشی از فعالیتهای مستأصلانه مجاهدین برای مطرح شدن در بین مقامات غربی در رقابت با خودفروشی بازماندگان شاه است.
در نمایش جدیدِ “علیرضا جعفرزاده” که در واشنگتن برگزار شد، وی رهبر ایران را متهم به فرماندهی عملیات تروریستی خارج کشور نمود و خواهان لیستگذاری بازوان مسلح ایران، و همچنین اخراج تمامی دیپلماتهای ایرانی از مراکز سیاسی و فرهنگی از سوی کشورهای غربی شد. مریم که به همراه شوهرش مسعود در ترور 17000 ایرانی نقشآفرینی و جایگاه فرماندهی داشته، اینک بازوان نظامی مردم ایران در برابر متجاوزین کودککش، و همچنین رهبر ایران را متهم به تروریسم میکند تا رژیم جنایتکار و منحوس را از بیشمار جنایت جنگی و جهانی برهاند. این درحالیست که اسرائیل و آمریکا در منفورترین دوران تاریخ خود قرار دارند.
علیرضا جعفرزاده
یادآوری میکنم که “علیرضا جعفرزاده و سونا صمصامی” درست 3 روز پیش از تجاوز نظامی اسرائیل و آمریکا به خاک ایران نیز علیه پروژه هستهای ایران کنفرانس برگزار کردند و زمینهساز مشروعیت دادن به تجاوز و کشتار مردم ایران از سوی آمریکا و اسرائیل شدند. اینگونه خیانتها تازگی ندارد و بخشی از ماهیت مجاهدین و زوج رجوی شده و آنها تشکیلات خود را از یک سازمان عدالتجوی ضدامپریالیستی مبدل به یک باند مافیایی و پروژهبگیر از آمریکا و اسرائیل کردهاند. امری که طبعاً از دید مردم ایران پنهان نبوده و فراموش نخواهد شد.
حامد صرافپور

