نماد سایت انجمن نجات

جلال فخیم؛ قربانی دیگری که نامش در کارنامه سیاه رجوی درج شد

بخشعلی علیزاده

امروز خبر درگذشت یکی از اعضای جدا شده از مجاهدین خلق را شنیدم – جلال فخیم.

احتمالاً این نام به گوش خیلی از اعضای جدا شده آشنا باشد. جلال آدم ساکتی بود، با کسی دم خور نمی شد و کلاً بیشتر اوقات در سکوت بود.

خبر درگذشتش را که شنیدم ناخودآگاه تصاویر آن روزها، آن روزها که در اشرف بودیم و درحصار برایم دوباره تداعی شدند، خصوصاً آن روزهایی که با جلال آشنا شدم.

جلال مسئول فرهنگی یکی از مقرات به نام لشکر 60 بود. کار مسئول فرهنگی در واقع این بود که در زمان وعده غذایی برنامه های تصویری و یا صوتی که از لحاظ تشکیلات مناسبت بودند را برای اعضا پخش کند و بعد از غذا هم سیستم ها را خاموش کند تا روز بعد.

یک روز من را برای کمک در بخش فرهنگی فرستادند، آنجا بود که از روی لهجه حدس زدم که جلال ترک زبان است، از او که پرسیدم با خجالت پاسخ داد که بله ترک زبان است و اصالتاً تبریزی.

خلاصه من هم که ترک زبان بودم و این باعث شد تا رابطه مان کمی صمیمی تر بشود، جلال در برابر من از حالت سکوت خارج شده بود، او که با کسی سلام و احوالپرسی نمی کرد کمی با من چفت شده بود. هر موقع از مقابل هم رد می شدیم سری به علامت سلام تکان می داد و نیم لبخندی هم رد و بدل می شد.

در سالهای بعد بویژه در ابتدای دهۀ هشتاد نشست هایی با عنوان ” نشست های دیگ ” در سازمان به راه افتاد. هدف این نشست ها تیغ کاری همه اعضای فرقه بود. این نشست ها به دستور مستقیم مسعود رجوی براه افتاد و قرار بود که همه مثل پتو تکانده شوند، تا بعد تا خورده و  آنکادر شوند، یعنی هر کس سرجای خودش بنشیند و اگر افکار ناهنجاری داشته آنها را دور انداخته و شخصیت جدیدی از خود در تشکیلات سازمان مجاهدین ارائه دهد.

جلال از این داستان مستثنی نبود، اتفاقا او بیشتر زیر ضرب رفت، به خاطر سکوتی که داشت، به خاطر اینکه با کمتر کسی دم خور می شد. در نشست ها به او میگفتند که ” مُرده ” است زیرا با هیچ کس حرف نمیزد. بعد به من گیر داده بودند که این آقا چکار کرده که جلال با او رابطه دارد ولی با بقیه ارتباطی ندارد. گیر داده بودند که افتاده به وادی زندگی طلبی و دنبال گرفتن زن است، من شاهد بودم که او چگونه در این نشست ها فشارهای زیادی تحمل میکند، بعضا از حرفهای کسانیکه او را تحلیل میکردند خنده اش میگرفت و همین باعث می شد که تا بیشتر روی سرش ریخته و او را با فحش و ناسزاهای رکیک عصبی کنند.

بعدها سازماندهی کاری من عوض شد و من به قسمت دیگری منتقل شدم، دیگر کمتر زمانی همدیگر را می دیدیم، اما هر موقع که هم را می دیدیم با همان تکان دادن سر و یک لبخند بسیار سریع رد و بدل می شد.

جلال فخیم، بالاخره از مناسبات جهنمی رجوی جدا شد و در آلبانی سازمان او را زیر چتر حمایتی خودش قرار داد تا او به ایران بازنگردد. با هزینه احتمالی سازمان به هلند رفت، چرا که سازمان نمیخواست که او در آلبانی و در جلوی چشم اعضای حاضر در کمپ باشد و موجب حسرت به دلی شان. از طرفی جلال گویا دچار یک سانحه شده و در یک تصادف از ناحیه پا دچار ضایعه شده بود که به همین خاطر با ویلچر جابجا می شد. او به هلند رفت ولی طبق خبرهایی که از او دریافت میکردم در یک وضعیت بسیار ناهنجاری بود. در همین اواخر بود که من یک فیلمی از دخترم را در فیس بوک گذاشته بودم که او با یک علامت مهر و محبتش را نسبت به دخترم بیان کرد.

سرانجام با خنجری که رجوی از پشت به جلال زد، او در غربت و تنهایی در هلند جان باخت، چرا میگویم خنجر از پشت رجوی، چون رجوی با هر کسی که از تشکیلات رجوی جدا می شود این قول و قرار را میگذارد که اگر طرف به ایران برنگردد او را حمایت و ساپورت کند ولی جلال گویا دیگر ساپورت نمی شد و به لحاظ مالی بسیار در مضیقه و تنگدستی زندگی می کرد.

بخشعلی علیزاده

خروج از نسخه موبایل