اینکه چه علل و عواملی مانع جدا شدن اعضای حاضر در کمپ اشرف 3 مجاهدین خلق می شوند، نیاز به تحلیل و بررسی زیادی دارد. از علل ذهنی گرفته تا موانع فیزیکی.
واقعیت این است که هر فردی برای رهایی از قید و بندهای فرقه، باید از هفت خوان رستم دروغ و دغل های رجوی و از خشونت انکار ناپذیر حاکم بر سازمان مسعود بگذرد تا بتواند به دنیای بیرون قدم بگذارد.
من در ابتدا به طور اجمالی تجربه خودم را به رشته تحریر در می آورم تا شاید تجربه خوبی برای نفرات گرفتار در فرقه مافیایی رجوی باشد.
1- مسئله پاسخ دادن به خانواده
من وقتی وارد مناسبات سازمان شدم فکر می کردم در راهی قدم گذاشتم که می توانم قدمی برای رهایی مردم ایران بر دارم هر چقدر به جلو می رفتم متوجه شدم وعده های رجوی همش دروغ بوده است ولی از آنجایی که راه برون رفتی از مناسبات وجود نداشت باید در همان مناسبات می ماندم . در این بین وقتی تصمیم گرفتم از مناسبات جدا شوم ابتدا این سئوال به ذهنم زد که من اگر جدا بشوم جواب خانواده ام را چه بدهم؟ اینکه بعد از این همه سال به چه چیزی رسیدم؟ آیا آنان فکر نمی کنند که جدا شدن من از مناسبات سازمان خیانت است؟ برای تلف شدن عمرم و از دست آن چه جوابی باید بدهم؟ اینکه بگویم آیا بعد از چند سال متوجه خیانت رجوی شدم جواب درستی خواهد بود؟ اینها عوامل بود که در اولین گام مانع جدا شدنم از مناسبات می شد یعنی ترس از جواب دادن و پاسخگویی. ولی در نهایت تصمیم گرفتم که من باید برای زندگی خودم تصمیم بگیرم و اگر مورد این سئوال قرار بگیرم باید جوابگو کارهایم باشم کاری که رجوی طی این سالها حتی یک بار هم نبود.
در این باره خیلی با خودم کلنجار میرفتم. تا اینکه بالاخره جدا شدم و زمان رویارویی با خانواده فرا رسید. وقتی دیدم بعد از نزدیک به بیست سال دوری آنقدر خوشحال شدند، برای خودم جای تعجب داشت انگار این برخورد گرم همه تناقضاتی که در رابطه با خانواده ام داشتم را از میان برد.
در ذهنم به خودم خندیدم این چه تناقضی بود که رجوی سالیان باعث شد مرا در مناسباتی نگهدارد که همه اش دروغ و فریبکاری بود و این مسئله در برخورد با سایر اعضای خانواده ام نیز همین گونه بود در برخورد اولیه همه عنوان می کردند که خوب شد جانت را نجات دادی و بیش از این بیهوده عمرت را در سازمانی تلف نکردی که جز خیانت کاری برای مردم ایران انجام نداده است.
2- جدا شدن آیا خیانت به دوستانم است؟
من در ایران و مناسبات سازمان دوستانی داشتم. در اولین گام به ذهنم می زد دوستانی که در درگیری کشته شدند و یا در زندان بودند جواب آنان را چگونه باید بدهم و آیا این کار یعنی خیانت به آنان و راه و رسم شان نیست؟ این از عوامل مهمی است که رجوی روی این مسئله مانور زیادی می دهد.
رجوی همیشه عنوان می کرد جدا شدن از مناسبات خیانت به دوستان خودتان چه زنده و چه مرده می باشد و این یکی از غل و زنجیرهایی بود که به دست و پای اعضا زده می شود اما وقتی تناقض به نقطه بالایی می رسد دیگر نباید به این موارد فکر کرد باید با دید بازتری به مسئله نگاه کرد و در ذهن تحلیل نمود که دیگر ماندن در مناسبات خیانت به همان دوستان است و باید چهره رجوی را افشا نمود البته برای رسیدن به این نقطه چندین سال زمان برد تا اینکه تصمیم گرفتم حتی با وجود این که من را خیانت کار بدانند از مناسبات رجوی جدا شوم چون می بایست برای زندگی خودم تصمیم می گرفتم و در نهایت با تمام فشارهای این تناقض از مناسبات جهنمی رجوی کنده و جدا شدم.
جالب این بود که خانواده همین افرادی که در درگیری ها کشته شده بودند هم از آزادی و جدایی من ابراز شادمانی نمودند، در واقع آنها رجوی را مسئول مرگ عزیزان شان می دانستند و خوشحال بودند که من توانسته ام خودم را نجات بدهم و به سرنوشت فرزندان آنها دچار نشدم.
خلاصه که بعد از جدایی، تازه فهمیدم این تناقضات را رجوی به عمد در جان و روح و ذهن اعضا نهادینه کرده است تا جلو ریزش نیرو را بگیرد.
ادامه دارد…
هادی شبانی

