بعد از چند سال سعادت برای من و خانواده ام یار شد تا خدمت آقا علی ابن موسی الرضا برویم ، اصلا خودش ما را طلبید و اسباب سفر را فراهم نمود.
مدتها بود که خانواده ام از من درخواست زیارت امام رضا را داشتند، چند بار تلاش کردیم و هربار موانع و مشکلاتی در مسیر سفر قرار میگرفت.
انگار که برای دیدار با ضامن آهو باید قلب و روح و جسم و جان همه با هم آمادگی داشته باشند. در نقطه ای انگار همه چیز برای این سفر مهیا شد و ما عازم شدیم.
اینجانب خودم و همسر و فرزندانم بدلیل اینکه از ملاقات و دیدار آن حضرت همواره حاجت گرفته ایم و با حال خوب از درگاهش خارج شدیم، این بار نیز رفتیم و روز اول زیارت کردیم و روز دوم در یک برخورد کاملا اتفاقی فتح الله اسکندری همکار انجمن نجات زنجان را دیدم . دوست و یار قدیمی (و البته در حال حاضر نیز آن دوستی و رفاقت ادامه دارد قطعا با ارتباط قلبی صاف تر و صادقانه تری )
چه لحظه بسیار جالب و بقول فرنگی ها سورپرایز جالبی بود.
عصری با هم نشستیم و از این اتفاق خیلی خوشحال شدیم. بطور ناخوداگاه هر دو طرف به فکر مرور دوران گذشته و آن ارتباط زیر چتر اختناق و نیرنگ و دو رویی تشکیلات با آنهمه محدودیت ها و ریاکاری ها افتادیم ، چه بلاهایی در تشکیلات سازمان بر سر ما نازل شد.
ضد ارزش بودن خانواده و تنفر و انزجار از گذشته و خانواده و….. همه این موضوعات برای لحظاتی روحمان را آزار میداد.
در حالیکه در حال حاضر در اوج عشق و علاقه و امید به همسر و فرزندان، انگیزه و آرزوی پیشرفت برای فرزندان و دعا و درخواست از امام رضا برای عاقبت بخیری و آینده فرزندان همه و همه لذت زندگی را صد چندان میکند.
در این حین هر دو تصمیم گرفتیم از آن مکان دیدار حرکت کنیم و خدمت آقا علی ابن موسی الرضا برسیم و در آستان مقدسش برای همدیگر و خانواده هایمان دعا و تقاضای حاجت کنیم.
رفتیم و ابتدا زیارت کردیم و نمازی خواندیم، سپس در مقابل صحن مقدش قرار گرفتیم و برای رهایی دوستان قدیمی از چنگال تشکیلات ضد انسانی رجوی دعا کردیم و از اقا امام رضا تقاضای یاری کردیم انشاالله که مورد قبول آقا قرار گیرد.
و در اوج خوشحالی و مسرت چند عکس یادگاری گرفتیم و خداحافظی کردیم.
به امید دیدار مجدد
علی مرادی

