اندیشه ی منفی، ناکامی منطق مجاهدین

" آنچه وجود دارد حقیقی نیست " این عبارت در افکار ما تحریک آمیز و مضحک جلوه می کند. نظیر مفهوم مخالف آن که با گزافه گوئی بیشتر بیان شده است: " آنچه واقعیت دارد خردمندانه است. ". بدین ترتیب شیوه ی تفکر رهبران مجاهدین هر دو عقیده را به صورت فرمول کوتاه و بر انگیزانده ای تبیین کرده، این است منطق مبتنی بر نابخردی و غیرعقلانی مجاهدین. از سوی دیگر، برای درک دو مفهوم اندیشه و واقعیت باید مناسبات منطقی آن دو را بررسی کرد. چیزی که رهبران مجاهدین از واکاوی آن بشدت در هراسند. قلمرو بسته ی مجاهدین در دنیای پیشرفته ی معاصر در صدد توجیه نابخردانه ی رابطه ی وحشت انگیز رهبری عقیدتی و اسارت فیزیکی و ذهنی انسانها، ویرانگری و تروریسم و واپس ماندگی در محیط قرارگاه اشرف است. در چنین شرایطی، توجیه نقض مستمر حقوق بشر از سوی رهبران مجاهدین در حقیقت حکایت تلخ و درخوری از پیکار مبانی ذهنی و رفتار ویرانگر مجاهدین با مبانی سازنده ی خرد و عقلانیت آدمی ست. در شرایطی که مجاهدین حتی به خواسته ی مشروع و طبیعی مادران پیر و چشم انتظار اهمیتی نمی دهند و عواطف مادرانه، پدرانه یا خواهرانه و برادرانه را برای همیشه نادیده می انگارند، چیزی جز ویرانسازی " حقیقت " تعریف و توصیف نمی گردد.  بی هیچ شبهه ای کشاکشها بین خانواده های عضو انجمن نجات با رهبران تروریست مجاهدین، که برای رهائی فرزندان و بستگانشان از محیط مخوف قرارگاه اشرف در تلاشی خستگی ناپذیر بسر می برند، سر انجام به پیروزی خردگرائی و تفکر مثبت بر اندیشه ی طارد و نافی عقلانیت منجر شده و رهایی افراد تحت سیطره ی فرقه ی مجاهدین مستقر در قرارگاه اشرف را موجب خواهد گردید. محتوای دومین نامه ی خانم کلثوم رجایی مادر آقای یعقوب یوسف زاده خطاب به فرزند محبوبش که مدت بیست سال است از شنیدن حتی صدای ایشان، به علت اعمال محدودیت های تشکیلاتی از سوی رهبران مجاهدین محروم مانده است. حاکی از واقعیات تلخ و گزنده ای ست که در مناسبات فاشیستی مجاهدین بوضوح به چشم می خورد. به امید رهایی همه ی افراد تحت سیطره ی فرقه مجاهدین آرش رضایی مسئول انجمن نجات دفتر آذربایجانغربی 22/3/1387 به نام خدا فرزند عزیزم میر یعقوب میریوسف زاده فرزند دلبندم. نه ماه پیش به شما نامه ای نوشته و از شما خواستم تا با مادر پیر و دل شکسته ات که سالهای طولانی چشم براه فرزند و جگرپاره اش است، تماس بگیری اما هر چه منتظر شدم، خبری از تماس شما نشد و من نتوانستم پس از بیست سال حداقل صدایت را بشنوم و به آرزویم برسم که من نیز بالاخره صدای فرزند عزیزم را شنیدم. اما خوب می دانم رهبران سازمانی که شما در آن به اسارت گرفته شدی به احساس مادر پیرت احترام نخواهند گذاشت و به شما فرزند عزیز و عمر بر باد رفته اجازه تماس با من و برادرها و خواهرهایت نـــخواهند داد.  عزیزم اگر این نامه به دستت برسد بدان و آگاه باش، مادرت همچنان در انتظار در آغوش کشیدنت و دیدارت شب و روز می سوزد و می سازد. می دانم رهبران سازمانی که تو در آن گرفتاری از خدا ترسی ندارند که در غیر این صورت چگونه ممکن است به نامه ای که نه ماه پیش نوشتم و از آنها خواستم تا امکان تماس تو را با من فراهم سازند و اما دریغا به نامه های جگرسوز مادر پیرت اهمیتی ندادند و همچنان مرا از شنیدن صدای فرزند دلبندم پس از مدت بیست سال محروم کردند. آیا این است رسم مروت و جوانمردی؟ فرزند عزیزم  سرانجام همه تیره روزی ها بسر خواهد آمد و کسانی که به جوانی تو رحم نکردند و به عواطف این مادر پیرت ارزشی قائل نشدند دچار عذاب دنیا و آخرت خواهند شد. یعقوب جان از تو می خواهم در صورت رویت این نامه عزم خود را جزم کنی و از جهنم قرارگاه اشرف خارج شوی و به پیش خانواده باز گردی.  از خداوند منان تقاضا دارم تا هر چه زودتر تو را از چنگ دیوان انسان نما نجات دهد.  مادر چشم براهت کلثوم رجائی

خروج از نسخه موبایل