ماجرای تلخ سمیه محمدی، دختر ایرانی گرفتار در تشکیلات مجاهدین خلق، تنها داستان یک خانواده نیست؛ بلکه سند زندهای از سیاستهای ضدانسانی فرقهای است که برای حفظ کنترل بر ذهن و رفتار اعضایش، حتی عشق پدر و دختر را دشمن خود میداند. آنچه بر سمیه رفت، تنها نمونهای از صدها نوع فشار روحی و رفتاری است که اعضای مجاهدین در پشت دیوارهای تشکیلات تحمل کردهاند.
در میان پروندههای متعدد مرتبط با سازمان مجاهدین خلق، نام سمیه محمدی بیش از همه در یادها مانده است. ماجرایی که از یک هواداری ساده آغاز شد اما در ادامه، به نمادی از تلاشی خانواده و سرکوب عاطفی و کنترل ذهنی درون تشکیلات فرقهای تبدیل شد.
پدری که خود باعث آشنایی و ماندگاری دخترش نزد سازمان مجاهدین بود. آن طور که مصطفی محمدی بارها در مصاحبه هایش خاطر نشان کرده است؛ از کودکی دستان سمیه را گرفته و در تجمعات شرکت کرده و چون همچنان هوادار سازمان مجاهدین بوده و نسبت به آن احساس دین میکرده، از پیوستن دخترش به آنها استقبال هم کرده است. او بعدها هم با روشن شدن ماهیت اصلی مجاهدین، پشیمان می شود. پشیمانی دیر هنگام که به جدایی او و دخترش می انجامد. اگر چه ویدیوهایی از سمیه وجود دارد که میگوید به خواست خودش در این سازمان باقی مانده است ولی روایتهای مصطفی محمدی حکایت دیگری دارند.
سمیه محمدی از 13 سالگی، در جمعآوری کمکهای نقدی برای سازمان، پدرش را همراهی میکرد؛ چه در مقر مجاهدین در واشنگتن و چه در پایگاهی به اسم “پیرایش”. بنا بر روایتهای مصطفی محمدی، چهار سال فعالیت به همین شکل گذشت تا سمیه ۱۷ ساله شد. سیما کرمی، مسوول پایگاه پیرایش به سمیه پیشنهاد می دهد او را به عراق بفرستند تا هم به زیارت عتبات عالیات برود وهم قبر خالهاش، حوریه را ببیند و به کانادا برگردد تا بتواند کارت شهروندی خود را بگیرد. مصطفی محمدی از رضایت دادنش به این سفر به عنوان بزرگترین اشتباه یک پدر یاد میکند. این سفر قرار بود دو هفته به طول بیانجامد اما از ان پس سمیه اجازه پیدا نکرد نزد خانوادهاش برگردد؛ مثل شمار بسیاری از کودکانی که به همین بهانه به کمپ اشرف برده شدند و هر سال خانوادههای بسیاری مقابل آن جمع میشدند تا بلکه بتوانند با فرزندانشان ملاقات کنند یا آنها را با خود به جای دیگری ببرند. یک ماه بعد از رفتن سمیه اما فیلمی به مصطفی محمدی نشان داده شد که در آن سمیه میگوید به انتخاب خودش تصمیم گرفته است تا به شکل رسمی به سازمان مجاهدین بپیوندد و تا همیشه در آن باقی بماند.
تلاش مصطفی محمدی برای نجات جان دخترش سمیه
کودکانی در قفس ایدئولوژی
در قرارگاه اشرف، فرزندان اعضا از سنین پایین از خانوادههایشان جدا میشدند. آموزشهای ایدئولوژیک جای بازی و محبت والدین را میگرفت. به آنان آموخته میشد که پدر و مادر واقعیشان «اسیر دنیای مادی» هستند و تنها مسعود و مریم رجوی والدین حقیقی محسوب میشوند. این سیاست، در واقع تلاشی هدفمند برای قطع هرگونه دلبستگی عاطفی بود تا نسل جدیدی از نیروهای مطیع و بیهویت ساخته شود.
سمیه نوجوانی بود که در محیط بسته سازمان، به تدریج از جهان بیرون و از خانوادهاش جدا ماند.
دیدار ممنوع؛ اشکهای پدر، انکارِ دختر
خانواده محمدی سالها تلاش کردند تا با سمیه ارتباط برقرار کنند. اما هر تماس و پیامی از سوی سازمان مسدود شد. در نهایت، مصطفی محمدی و همسرش تصمیم گرفتند شخصاً به عراق سفر کنند تا دخترشان را ببینند.
آنها ماهها در مقابل درِ قرارگاه اشرف تحصن کردند، اما سازمان نه تنها اجازه دیدار نداد، بلکه سمیه را در برابر دوربینها قرار داد تا با جملاتی آمادهشده اعلام کند که «با میل خود در سازمان مانده است».
صحنهای که حتی خبرنگاران خارجی نیز آن را به عنوان شاهدی از فشار روانی و کنترل رفتاری اعضا ثبت کردند.
وقتی عشق جرم است
در تشکیلات مجاهدین، محبت خانوادگی «خیانت به آرمان» تلقی میشود. در جلسات موسوم به عملیات جاری، اعضا باید اعتراف کنند که آیا به خانواده یا دنیای بیرون فکر کردهاند. هر احساس شخصی، بهعنوان ضعف ایدئولوژیک مورد نکوهش و تنبیه قرار میگیرد.
سمیه نیز قربانی همین سیستم شد؛ او در محیطی زیست که وابستگی عاطفی را خطا و شک نسبت به رهبری را گناهی نابخشودنی میدانست. نتیجه، انکار خانواده و پذیرش کامل نظام فکری بستهای بود که حتی اجازهی فکر کردن مستقل را از افراد میگیرد.
سمیه محمدی در سنین نوجوانی عکس سمت راست- سمیه محمدی در سن حدود 40 سالگی در کمپ مجاهدین
الگوی تکرارشونده خشونت پنهان
رفتار سازمان با سمیه محمدی استثنا نیست. صدها عضو جداشده از مجاهدین خلق در شهادتهای خود به رفتار مشابهی اشاره کردهاند:
بازجوییهای روانی، تهدید، انزوا، تحقیر عمومی، و محرومیت از ارتباط با خانواده. هرگاه عضوی از سازمان تمایل به خروج یا افشای واقعیتهای درونی نشان دهد، تشکیلات با شدت عمل و رفتارهای غیرانسانی او را تحت فشار قرار میدهد.
به گفتهی یکی از جداشدگان:
«وقتی پای افشای درون سازمان به میان میآید، نقاب از چهرهها میافتد. ناگهان همهچیز عریان میشود؛ فشار، تهدید و تحقیر، تا جایی که فرد بین مرگ یا سکوت یکی را انتخاب کند.»
مقاومت خانواده؛ شکست دیوار سکوت
خانواده محمدی اما تسلیم نشد. آنان در عراق و سپس در آلبانی برای دیدار با دخترشان تلاش کردند، به رسانهها رجوع کردند، و از نهادهای حقوق بشری خواستند تا از حق یک ارتباط آزاد حمایت کنند. این پافشاری خانواده باعث شد بار دیگر افکار عمومی با چهره واقعی تشکیلات رجوی روبهرو شود؛ تشکیلاتی که حتی از جدایی یک دختر از آغوش پدر بیم دارد.
نماد یک زخم عمیق
پرونده سمیه محمدی تنها یک تراژدی خانوادگی نیست؛ سندی است از مکانیسمهای درونی فرقهای که در آن هیچ چیز مهمتر از حفظ اقتدار رهبری نیست.
مجاهدین خلق سالهاست با شعار آزادی و دموکراسی سخن میگویند، اما در عمل، اعضای خود را از ابتداییترین حقوق انسانی محروم کردهاند. از حق دیدار با خانواده گرفته تا حق خروج آزادانه از تشکیلات.
سمیه امروز نهفقط یک نام، بلکه نماد نسلی است که در میان وعدههای پوچ و آرمانهای دروغین، انسانیت خود را از دست دادند. در پس چهره فریبندهی شعارها، واقعیتی تلخ پنهان است:
در فرقه رجوی، حتی عشق پدر و دختر هم دشمن تلقی میشود.
سالاری

