بعد از پیروزی انقلاب مردم ایران، بودند سازمانها و جریاناتی که ادعای مبارزه مسلحانه و دشمنی با آمریکا سرلوحه مبارزه ، کار و سرودهایشان قرار گرفته بود حتی در این مسیر تعداد زیادی از جوانان انقلابی را فریب دادند اما چرا با گذشت زمان، همین جریانات از اهداف خود فاصله گرفته و دیگر خبری از شعارهای پر طمطراق قبلی نیست؟
این پدیده معمولا نتیجه یک عامل واحد نیست بلکه حاصل هم زمان چند روند عمیق است. برای توضیح روشن تر قصد داریم تفاوت دو گروه در ایران و ترکیه که شعار مبارزه مسلحانه سر می دادند را مورد بررسی قرار دهیم که می تواند بسیار آموزنده باشد این دو سازمان، گروه عبدالله اوجالان و سازمان مجاهدین در ایران است.
1- فرق بنیادین تغییر تاکتیک با تغییر هویت
جنبش های انقلابی ناچارند روش های خود را با شرایط مبارزه تطبیق دهند اما له شدن آرمان زیر نام مصلحت نقطه انحراف شان محسوب می شود که به نمونه هایی از آن اشاره می کنیم.
– تغییر تاکتیک : وقتی دشمنی با غرب تبدیل به اتحاد امروز می شود
اوجالان پس از دهه ها مبارزه مسلحانه روش را تغییر داد خلع سلاح را در شرایطی خاص معقول دانست چون به شناخت درستی از مبارزه رسید اما در مقابل مجاهدین خلق نه فقط سلاح را زمین گذاشت بلکه به بازوی سیاسی همان نیروهایی بدل شد که آمریکا را دشمن اصلی می دانست و شعارهای تند ضد سرمایه داری و حتی در ادبیات و سرودهایش با دشمنی آشکار با آمریکا تعریف می شد پس از شکست نظامی ، حذف پایگاه اجتماعی در داخل و سالها تبعید به جای بازنگری انتقادی و پذیرش خطاهای راهبردی به سمت توجیه هر نوع ائتلاف برای بقا حرکت کرد. هیچ مبارزه ای نمی تواند خود را از تحولات تاریخی ، شکست ها و محدودیت ها مصون بدارد اما وقتی تغییر روش به تغییر تعریف دشمن، تغییر منبع مشروعیت و در نهایت تغییر اردوگاه منجر می شود دیگر با یک تطبیق عادی رو به رو نیستیم بلکه با دگرگونی هویتی مواجه می شود یعنی انحراف از همان اصولی که اعتقاد داشتند و نشان می دهد از ابتدا تحلیل هایشان اشتباه و در نهایت می بایست به نقطه کنونی برسند.
2- شکست و نحوه ی مواجهه با آن
مسیر اول : همه جنبش ها شکست می خورند اما همه جنبش ها به یک شکل با شکست برخورد نمی کنند. در برخورد سالم با شکست باید مثالی مانند بازنگری نظری، پذیرش خطا، تغییر چارچوب بدون انکار گذشته را باید در نظر گرفت اما برخورد بیمارگونه با شکست، مقصر دانستن دیگران، بستن فضای نقد داخلی، مقدس سازی رهبری و در نهایت قربانی کردن اصول برای بقا این همان نقطه ای است که رجوی به آن رسید.
مسیر دوم : دقیقا همان جایی است که جنبش ها به سازمان فرقه ای تبدیل می شوند یعنی قبول عدم شکست. در نهایت سازمان را به سمت فرقه ای شدن می برد و این عملکرد را می توان اکنون در سازمان مجاهدین به وضوح دید چون عملکرد رهبری در مواجه با عدم انتقاد پذیری و قبول شکست نشان از فرقه ای شدن سازمان دارد.
3- نقش رهبری و ساخت قدرت درونی سازمانی
در سازمان هایی که رهبری نقد ناپذیر می شود، رهبری جای اندیشه را می گیرد، وفاداری جای آگاهی می نشیند و اهداف انقلابی به تدریج تهی می شود. در چنین ساختاری آرمان فدا می شود تا رهبر و تشکیلات باقی بمانند و دیگر جان اعضا معنایی ندارد.
4- تبعید طولانی و بریدن از جامعه
جنبشی که سال ها از مردم خود جدا بماند، پایگاه اجتماعی واقعی نداشته باشد و در خلا جغرافیایی و سیاسی خود زندگی کند به تدریج مشروعیت را نه از مردم بلکه از قدرت های خارجی می گیرد که برای این می توان عملکرد سازمان مجاهدین از شروع پیروزی انقلاب مردم ایران تاکنون را مورد بررسی قرار داد. دقیقاٌ به این نکته می رسیم که دور ماندن از مردم و جامعه و عدم درک درست از شرایط جامعه در نهایت به نقطه بریدن از جامعه و انحراف خواهد رسید. در این نقطه وابستگی سیاسی به صورت واقع گرایی با دیپلماسی توجیه می شود و به جای جایگزینی مردمی با پشتیبانی خارجی مواجه می شود.
5- وقتی جای آرمان را بقا و زنده ماندن می گیرد
نقطه نهایی انحراف از کجاست؟ در آغاز مبارزه برای رهایی و در پایان هر کاری برای زنده ماندن تشکیلات. اینجاست که شعارهای ضد امپریالیستی فقط آرشیوی می شوند و سرودها بی معنا می گردند و همکاری با دشمن دیروز نه تناقض بلکه ضرورت و افتخار جلوه داده می شود و همانگونه در نهایت به نقطه ای می رسند که حضور جنایت کاران غربی در مراسم شان افتخار محسوب می شود و برایشان افتخار. متاسفانه با اسم به ظاهر انقلابی حتی خجالت هم نمی کشند و با دریدگی خاص خود باز دم از مبارزه و سرنگونی می زنند و این عملکرد را می توان در رهبران سازمان مجاهدین یعنی رجوی ها به وفور دید.
علی اصغر وکیل زند

