اعضای انجمن نجات آلبانی شهادت میدهند که بردهداری هنوز زنده است؛
نه در مزارع قرن نوزدهم و نه در بازارهای بردهفروشی، بلکه در دل فرقهای که خود را «پیشتاز آزادی» معرفی میکند، اما در عمل انسان را به کالایی مصرفی و ابزاری مطیع برای قدرتطلبی خود تبدیل میسازد.
ما سالها در مناسبات مجاهدین زیستیم؛ جایی که نامش «سازمان» بود، اما ماهیتش چیزی جز یک کارخانه تولید برده نبود:
حق خروج؟ ممنوع. نه از سازمان، نه از قرارگاه؛ قفسی بیمیله.
حق ارتباط؟ ممنوع. نه خانواده، نه تماس، نه حتی یک روزنه به دنیای آزاد.
حق مالکیت؟ صفر. همه چیز از آنِ «رهبری» بود؛ حتی فکر، رؤیا و لحظههای نفسکشیدن ما.
حق انتخاب؟ وجود نداشت. نه در مسیر زندگی، نه در احساسات، نه در آینده.
در آن سیستم، بدن ما ابزار بود، فکر ما ملک خصوصی، و قلب ما جرم.
مجبور بودیم به چیزی «ایمان» بیاوریم که باورش نمیکردیم و مجبور بودیم چیزی را «سرکوب» کنیم که عمیقاً دوستش داشتیم.
در آنجا حتی سادهترین احساس انسانی – از دلتنگی تا عشق – گناه محسوب میشد.
برده لزوماً زنجیر به پا ندارد. برده کسی است که آزادیاش را از او دزدیده باشند. و ما سالها بیکموکاست، برده بودیم.
امروز که از آن حصار فرقهای بیرون آمدهایم، یک حقیقت را بلند و بیپرده اعلام میکنیم:
در فرقه رجوی، انسان به ابزاری بیارزش، جایگزینپذیر و بیحق تقلیل مییابد.
این، چهره واقعی بردهداری قرن بیستویکم است؛ بردهداری ذهن، بردهداری احساس و بردهداری تشکیلات.
اعضای انجمن نجات آلبانی شهادت میدهند:
سکوت در برابر این نوع بردهداری، خیانت به انسانیت و همدستی با ظالم است.
انجمن نجات آلبانی

