نماد سایت انجمن نجات

برقراری هرگونه رابطه عاطفی ممنوع، حتی با کودکان!

صمد اسکندری

صمد اسکندری

شب یلدا یا شب چله یکی از کهن ترین جشن های ما ایرانیان است که از گذشته تاکنون برگزار می‌شود. در سنت ما ایرانیان طولانی ‌ترین و تاریک ترین شب سال را ناخوشایند می‌دانستند و روش‌هایی که امروزه هم در این شب انجام می‌شود، در اصل برای دورشدن ازاین ناخوشایندی بوده است. در آن موقع تصور می‌شد که نیروهای شیطانی در این شب طولانی به اوج می‌رسند و اجداد ما برای به دور بودن از شر شیطان در منزل بزرگتر فامیل دورهم جمع می شدند و تا نیمه شب درکنار هم وقت می‌گذراندند تا به پیشواز روشنایی و سپیدی بروند.

کمی به عقب باز می گردم. به دوران تلخی که در کمپ اشرف مجاهدین خلق در عراق به سرمی بردم، تا خاطره ای از شب یلدا در درون کمپ گروه رجوی را برای شما عزیزان باز گو کنم.

آخر آذر ماه سال 1370 در مقر 73 بودم که فرمانده مقر ؛ محسن امینی در سالن غذا خوری اعلام کرد که به مناسبت شب یلدا برنامه ای تدارک دیده شده و میهمان هم داریم. ( در آن زمان چون هنوز موضوع طلاق اجباری مطرح نشده بود. منظور وی از میهمان، خانواده هایی بودند که هنوز از هم جدا نشده بودند)

مهرداد رضا زاده که در جریانات کمپ اشرف پس از سقوط صدام کشته شد فرمانده یگان ما بود. نزد ما آمد و اعلام کرد برای اجرای سرود روی سن باید آماده باشید. به این منظور به سالن غذاخوری رفتیم و مشغول تمرین اجباری سرود مورد پسند سران گروه شدیم که یک دفعه چشمم به یاشار 3 ساله افتاد که فرزند خانمی بود به نام غزاله، پدر این طفل معصوم در عملیات موسوم به فروغ جاویدان قربانی زیاده خواهی رجوی شد و کشته شده بود. او به شدت رابطه عاطفی و انسانی با من برقرار می کرد و به نوعی وابستگی زیادی بین ما به وجود آمده بود.

در آن لحظه، تمرین و اجرای سرود را فراموش کردم و مشغول صحبت و بازی با آن طفل بودم که یک دفعه مادرش غزاله نیز به ما پیوست. همه چیز به خوبی پیش می رفت و آن طفل در دنیای پر از هیاهوی کمپ رجوی در دنیای بچگانه خود گم شده بود تا اینکه سر و کله محسن امینی فرمانده مقر پیدا شد. به محض مواجهه با این صحنه گویا پتکی بر سرش زدند و با برافروختگی خاصی بلافاصله سالن را ترک کرد. طولی نکشید مهرداد رضا زاده به سراغم آمد و گفت فرمانده مقر با تو کار دارد. من که می دانستم چه چیزی در انتظارم هست با آمادگی کامل به دفتر کار محسن امینی رفتم. وقتی وارد اتاق شدم نیکو خائفی؛ فرمانده لشکر نیز به همراه محسن امینی در اتاق حضور داشت. حتی اجازه ندادند بنشینم و بحث را با این مقدمه شروع کردند که برقراری هرگونه رابطه عاطفی و احساسی با کودکان و خانواده ها در مناسبات مجاهدین به طور مطلق ممنوع است و تذکر جدی به من دادند تا سرم تو لاک خودم باشد و در صورت تکرار برخورد خواهد شد.

وقتی خطاب به آنها گفتم پس شعار شما در خصوص خلق قهرمان و آزادی آنها چه مفهومی با این ذهنیت مسموم دارد؟! با خشم و صدای بلند گفتند اینها به تو ربطی ندارد فقط فرمان را اجرا کن. پس از مدتی چون حریف من نشدند مادر و آن طفل معصوم را از مقر ما جابجا کردند. ما در سنت دیرینه خود شب یلدا را به مثابه پایان تاریک ترین شب سال جشن می گیریم و به پیشواز روشنایی می رویم اما از نظر بنده به عنوان کسی که 17 سال از عمرم را در تاریک ترین نقطه جهان به سر بردم، یقین دارم سرکردگان مجاهدین به عنوان سایه شوم، همان تفکرات شیطانی و پلید هستند که در حق مردم ما و اعضای گرفتار در مناسبات درونی شان ظلم کردند و مرتکب جنایات هولناکی شدند که ان شاالله در آینده نه چندان دور با محاکمه سران این گروه به طور واقعی به پیشواز سپیدی و روشنایی خواهیم رفت.

صمد اسکندری – عضو نجات یافته از گروه تروریستی مجاهدین خلق

خروج از نسخه موبایل