ازروزی که رفتی باران چشمهای مادر قطع نشده

از: جعفربال افکنده (استان گیلان – شهرستان خمام)

به:‌ داریوش بال افکنده

به تماشا سوگند وبه آغازکلام

با سلام.

ازآنسوی دشتها وکوهها برای تو نامه ای می نویسم. برادرعزیزم کاش می دانستی که ازروزی که رفته ای باران چشمهای مادرقطع نشده وبا چشمهای اشک آلود خیره به درمانده که برگردی.

کاش بدانی که پدرگوشهای خود را به صدای زنگ تیزکرده که تو برگردی.

کاش می دانستی چشمها یی که براه تو هستند بسیارند که به آرزوی دیدن تو لحظه شماری میکنند وکاش می دانستی که من شبها فقط درآغوش مهربان تو با خنده می خوابیدم شش سال است که با چشمهای گریان سربه بالین میگذارم.

ما ازطرف انجمن نجات توانستیم که نامه ای برای تو بنویسیم وهیچ گونه اجباری درکارنبوده وما داوطلبانه خواستارآن شدیم که تورا ببینیم وما ازحال کسانیکه ازآنجا به ایران آمده اند خبرداریم وهمگی با سلامت کامل مشغول کاروزندگی خود هستند.

حسین هم به خانه ما آمده وازحال تو به ما خبرداد. اوهم درتهران مشغول به کاراست. ما میدانیم کسانیکه برمیگردند مورد عفو قرارمیگیرند. از تو خواهش میکنم که به این رنج دوری که غیرازازدست رفتن عمرخود چیزدیگری نمیباشد،‌خاتمه دهی وبه خانه همیشگی خود برگردی که ما با آغوش بازمنتظر استقبال توهستیم.

برادرکوچکت: جعفربال افکنده

منتظردیدن دوباره توهستیم

خروج از نسخه موبایل