رجوی، جنایت کار روانی یا روان بیمار

کاراکتر و اقدامات غیر منتظره رجوی رهبر فرقه مجاهدین تا این زمان به گونه ای رقم خورده، که فرض روان پریشی و یا روان بیمار بودن او را که می تواند محصول سرخوردگی، ناتوانی و آمال های سرکوفت شده، خودبزرگ بینی و غرور کاذب، انواع عقده های روانی و… باشد، در کنار فرض یک جنایتکار روانی که بر اساس اتفاقات و یا پارامترهای شناخته شده و یا ناشناخته، به موقعیت رهبری یک گروه راه یافته را به یک زمینه جدی مطالعاتی و تحقیقی تبدیل می کند. ضرورت طرح چنین موضوع و گمانه و احتمالی از آنجا ناشی می شود که تحقیقات حاصله از سوی پژوهشگران مربوط به فرقه ها، به طرز تعجب آوری بر علائم و نشانه هایی تاکید دارند که می توان به طور فعال در عملکردهای رجوی مشاهده کرد. در واقع از زمانی که ساختار و ماهیت سازمان مجاهدین از نقطه نظر فرقه شناسی مورد توجه قرار گرفته به موازات آن تلاش های گسترده و آکادمیک بر یافتن نشانه ها و دلایل این استحاله دنبال می شود. یکی از وجوه اثباتی چنین ادعایی، مولفه و نشانه شناسی انواع فرقه ها و رهبران آنها می باشد که به موازات آن بحث مصداقی شاخص های رهبران فرقه ها را با رهبری مجاهدین اجتناب ناپذیر کرده است.

همان اندازه که کتاب فرقه ها در میان ما نقش بسزایی در اثبات ماهیت فرقه ای بودن مجاهدین داشت، سایر منابع موجود در این خصوص و به طور مشخص منابعی که مشخصا درباره ویژگی های رهبران فرقه ها از منظر روان شناسی و رفتارشناسی حاصل شده، می توانند نقش بسزایی در تبیین شخصیت رهبری فرقه مجاهدین و در امتداد آن فرایند نتیجه گیری درباره ادعای فرقه-شخصیتی مجاهدین داشته باشد. هر چند بسیاری از این منابع هنوز برای فارسی زبانان برگردان نشده اند، اما به هر حال محتوای این تحقیقات که عمدتا توسط روان شناسان صورت گرفته تباین و قرابت های غافلگیرکننده ای در اثبات کاراکتر رجوی با سایر رهبران فرقه ای و به خصوص از نوع سیاسی اش را تداعی می کند. اثبات این فرض که رهبری فرقه مجاهدین به لحاظ روانی و شخصیتی دچار ناهنجاری و مشکل است، به تبرئه او منتهی می شود یا خیر و یا این فرض که در صورت بیمار بودن رجوی تنظیم رابطه حقوقی با او چگونه خواهد بود، در این بحث چندان محلی از اعراب ندارد.

بلکه اهمیت این بحث و در صورت اثبات و حصول اطمینان، اگر بتواند به تغییر رفتار و تنظیم رابطه هواداران و اعضای سازمان نسبت به رهبری آن منجر شود، عمده مقصود ما حاصل شده است. در عین حال این مسیر پارادوکس های رفتاری و تناقضات حاصله از آن را نیز پاسخ خواهد گفت. مضاف بر اینکه دنبال کردن چنین مباحثی سوای هر نتیجه گیری به هر حال به ضرورت طرح این سوال کمک خواهد کرد، که چه باید بکنیم؟ برای وارد شدن به بحث ناگزیریم به یکی از مولفه های مشترک رهبران فرقه ای یعنی مقوله روان بیماری و روان پریشی آنها اشاره کنیم. به زعم محققین فرقه ها وجه اشتراک عموم رهبران فرقه ای ابتلاء آنها به روان پریشی و روان بیماری است. هر چند روانشاسان قائل به تفاوت هایی میان روان بیماری با روان پریشی هستند، با این احوال این دو ناهنجاری روانی در افراد و به خصوص رهبران فرقه ها و بنا به موقعیت های کلان اجتماعی آنها بازخوردها و نشانه ها و علائمی در خود دارد که در این مختصر تلاش می کنیم بخشی از این شاخص ها را مرور و در نهایت تباین و قرابت آنها را در شخصیت رجوی دنبال کنیم.. در کتاب دل ها و ذهن های اسیر روان پریش این گونه آمده است:

"روان پریشی یعنی ناتوانی در تشخیص حقیقت از خیال، که در آن مرز میان خود و دیگران گم می شود و تفکر نقادانه نیز از بین می رود." (1)

همچنین روان شناسان برای روان بیماران علائمی مشخص کرده اند که بر 16 فاکتور و مشخصه متکی است. هروی کلک لی و ریچارد رستاک دو روانشناس ویژه گی های مشترکی برای بیماران روان ذکر کرده اند. آنها بر این نکته تاکید دارند که روان بیماران در ظاهر افراد معمولی و نرمال نشان می دهند حال آنکه دقت و تعمق بیشتر در خصلت ها و رفتارها و همچنین مطالبات شخصیتی آنها نشانه های روان بیماری و روان پریشی آنها را یادآور می شود. رستاک اعتقاد دارد روان بیماران بعضا می توانند در برخوردهای اولیه عادی و طبیعی جلوه کنند و بر این باور است که:

"در امر تشخیص روان بیماری این نکته مشخص می شود که امکان دارد شخص ظاهراً نرمال جلوه کند با این حال معاینه و مشاهده رفتارهای او نشان دهد که وی شخصیتی غیرمنطقی و حتی پرخاشگر دارد. در واقع در اولین برخورد تمام روان بیماران افرادی معمولی و نرمال جلوه می کنند و حتی از نظر دیگران پرجاذبه، جالب و متواضع هستند و بسیاری از آنها دچار توهم نبوده و مشکل ذهنی ندارند و رابطه ای سالم با واقعیت دارند. برخی دیگر علائمی از مردم گریزی و خودبزرگ بینی دارند." (2)

یک روانکاو دیگر در این رابطه بر همسویی و فهم و جمع بندی مشترک با رستاک تاکید داشته و معتقد است:

"در گزارش مطالعه ای که در زمینه برخی از افراد روان بیمار صورت گرفته آمده است، دریافتیم که روان بیماران شبیه به افراد نرمال هستند و می توانند وقایع بیرونی و واقعی را درک کنند. این افراد حافظه خوبی دارند و دارای قدرت تمرکز و سخنوری نیز می باشند… در بسیاری مراحل می توان آنها را نرمال و سالم معرفی کرد." (3)

اما در عین حال بر این اعتقاد هستند که روان بیماران دچار اختلالات خطرناکی هستند. آنها قائل بر گونه ای تناقض در نمود و ماهیت این گونه بیماران هستند. بر این باورند که تفکر این گونه افراد در عین سلامت اما از بسیاری جهات دچار اختلال و مشکل است. در این رابطه می خوانیم:

"با این حال از سایر جنبه ها دچار اختلالاتی هستند که حتی از اختلالات اسکیزوفرنی شدیدتر می باشد. به عبارت دیگر تفکر آنها از برخی جنبه ها سالم و منطقی است و از سایر جنبه ها دچار اختلال و مشکل می باشد." (4)

بر این اساس می توان به نوعی بر رمزآلود بودن ناخواسته رفتاری و فکری اینگونه بیماران تاکید کرد. بخشی از این وجوب اخلاقی و بخشی نیز به گرایش شدید روان بیماران به حس برتری جویی و سلطه جویی آنها مربوط می شود. به اعتقاد این محققین نشانه های زیر تقریبا در تمامی افراد روان بیمار به طور مشترک دیده می شود:

"چنین افرادی هوسباز بوده و توانایی تحمل ناکامی را ندارند و نمی توانند به دیگران اعتماد کنند. این افراد به نوعی همه را دشمن می پندارند و قادر نیستند با دیگران همکاری کنند. خشم آنها بسیار شدید است و در برقراری ارتباط با دیگران مشکل دارند و نمی توانند به راحتی به دیگران نزدیک شوند. در عین حال دوست دارند به دیگران نزدیک باشند تا بتوانند به آرزوهای خود دست یافته و در این راه از دیگران یاری بگیرند." (5)

ردیابی چنین نشانه هایی در شخصیت رجوی امر چندان دشواری به نظر نمی آید. اما شاید فهم این نشانه ها برای کسانی که در متن مناسبات مجاهدین هستند به دلایلی مشکل باشد. آنالیز این نشانه ها به فهم و تعمیم پذیری آنها به رجوی بیشتر کمک می کند. شاید عمده ترین مشکل رجوی با اعضایش بی اعتمادی نسبت به آنها باشد. این بی اعتمادی حتی ممکن است مولود یک توهم و یا احساس صرف باشد. اما بازتاب این توهم در مناسبات به وقوع یک سرفصل کیفی یعنی انقلاب ایدئولوژیک منجر شده است. اهرمی که هدف اش را بر کنترل تمام و کمال اعضاء متمرکز کرده است. نشانه دیگر همه دشمن پنداری او است. رجوی اگر چه در ظاهر دم از انسان گرایی و اومانیسم و صلح می زند، اما ماهیتا همه دگراندیشان را دشمن خود و اندیشه اش می پندارد. او به تمام معنا یک بنیادگرا است که تحت هیچ شرایطی تعامل در پراتیک و اندیشه را تاب نمی آورد و اتفاقا بخش وسیعی از مخالفین و منتقدین او درست بر سر چنین مضامین و محتوایی که او ارائه می دهد مشکل اساسی دارند. درست به همان اندازه با او در مقوله تحمل ناپذیری اش در مواجه با شکست های ایدئولوژیکی و استراتژیکی اش در مواجه با واقعیت های بدیهی و همچنین اصرار او بر تحمیل کردن خودش به واقعیت به جای تصحیح شدن در مواجه با واقعیت. به همین سان با نگاه ابزاری او با پیرامون اش. به قطب کردن و معطوف کردن همه ارزش ها به خودش مشکل دارند.

تبیین شخصیت رجوی از این منظر شاید بهترین روش برای فهم تناقضات و هزینه هایی باشد که او بر کل جنبش آزادی خواهانه مردم تحمیل کرده است. اینکه یک چنین فردیتی در موقعیتی خواسته یا ناخواسته بخشی از خسارت های موجود را باعث شده است. اینکه چنین معجونی مصداق یک جنایتکار روانی باشد و یا روان پریش بیمار در فاجعه ای که رقم زده تفاوت چندانی نمی کند.

منابع

1 تا 5 – کتاب دلها و ذهن های اسیر. نوشته توبیاس مادلین و جانیا لالیچ. انتشارات هالتر هاوس.

خروج از نسخه موبایل