اخلاق ماکیاولیستی مجاهدین در برخورد با امپریالیسم

گفتگوی پنجم با خانم بتول سلطانی:

خانم بتول سلطانی: من هم خدمت همه هموطنان درود می فرستم و آرزو می کنم همه اعضای درون پادگان فرقه ای اشرف روزی در جامعه و فضای باز، طعم شیرین آزادی را بچشند و بتوانند در کنار خانواده های خود، زندگی خوبی را شروع کنند

.

اما وضعیت سازمان با آمریکائی ها تا مقطعی که دولت صدام حسین با دولت آمریکا شاخ به شاخ شد، استراتژی سازمان این شد، که آمدند مریم را به همراه چند صد نفر از پرسنل سازمان که بیشترشان از اعضای شورای رهبری بودند، به اروپا فرستادند؛ ولی استراتژی این بود که به هر طریق آینده سازمان در خارج از عراق تضمین بشود و مریم بتواند با این تعداد از اعضاء سازمان را هدایت کند. به این ترتیب مریم در مقطع جنگ به خارج فرستاده شد و مسعود رجوی ظاهرا از دیده ها پنهان شد و هر چند مسئولیت همه در اختیار مسعود است ولی موقتا و ظاهرا مسئولیت پادگان اشرف را در آن مقطع به دست مژگان پارسایی سپردند. که فکر می کنم این مربوط به سال 2002 است. و خودش به کلی از دیده ها مخفی شد. درست یک ماه طول کشید تا دولت صدام حسین سرنگون شد و من یادم هست روزی که نیروهای آمریکایی آمدند و قرارگاه را محاصره کردند از بالا هلکوپترهای نظامی آمریکا ما را در محاصره گرفته بودند و از پائین هم همین طور و در متن جنگ هم قرارگاه چند بار توسط آمریکائی ها مورد اصابت گلوله قرار گرفت.

بعد از اینکه آمریکائی ها آمدند ما در کمال حیرت متوجه شدیم که سازمان همه نیروها را جمع آوری کرد و خانم ها را به دم قرارگاه فرستاد تا به استقبال نفرات آمریکایی بروند، طوری که نیروهای آمریکایی اصلا جا خورده بودند که موضوع چیست؟ یعنی سازمان یک دفعه استراتژی عوض کرد و وارد میز مذاکره با آمریکا شد. طوری که همین ژنرالی که برای محاصره قرارگاه اشرف آمده بود، در واقع فرمان آتش بست به تانک ها و هلکوپترها داد و ژنرالی که آنجا حضور داشت با مافوق خودش تماس گرفت و یک مرتبه صحنه شد، صحنه مذاکره و اینها با ترفندی که داشتند توانستند هژمونی خودشان را بر روی بچه ها اعمال کنند و طوری شد که مژگان آمد تعریف کرد، ما بردیم ما بردیم و خلاصه اینکه این شورای رهبری است و اینکه اینها می توانستند قرارگاه را با خاک یکسان کنند و ما به اینها گفتیم که اینها (اعضای سازمان) نفرات ما هستند و مثل سرخ پوست ها هستند و علیرغم اینکه در طول جنگ این همه قرارگاه های ما را بمباران کردید ما یک گلوله هم شلیک نکردیم. این است که ما نیروهای خودمان را تحت کنترل قرار داریم و طوری سر فرماندهان آمریکایی کلاه گذاشتند که نیروهای ما تحت فرمان و هژمونی ما هستند و آمریکایی ها هم که نمی خواستند در آن مقطع با مجاهدین تضاد کار کنند گفتند، باشد شما طرف حساب نیروهایتان باشید، ما هم طرف حساب شما هستیم.

به این صورت کنترل خودشان را روی قرارگاه اشرف حفظ کردند و بعد از این بود که مسعود پیام داد که "اشرف ظرف استراتژیک ما است" و روی همین اصل هم این حرف را گرفتند و گفتند اگر اشرف ایستادگی کند جهان ایستادگی می کند و بعد یک جریان راه انداختند، با این عنوان که اشرف کانون و قلب مجاهدین است که این فقط و فقط، برای استفاده ابزاری بود. برای اینکه هر چقدر که می توانند در خارج کشور افراد و هوادارها را بچاپند و از طرفی هم اشرف را به عنوان پایگاه خودشان حفظ کنند. که از آن روز هم، آنها بیکار ننشستند و دائم همین طور دلار و پول خرج می کردند و شیوخ عراقی را به خاطر اینکه وضعیت اقتصادی خوبی نداشتند مهمان اشرف می کردند. چون به خدا قسم من خبر دارم خیلی از اینها فقط برای یک وعده ناهار یا به خاطر یک وعده پذیرایی، توی قرارگاه اشرف می آیند و مجاهدین خلق هم کمال سوء استفاده خودشان را از اینها می کردند. یعنی از طرفی به اینها پول می دهند، غذا می دهند، سرویس می دهند و از طرف دیگر استفاده سیاسی می کنند.

شرایط اینجا (عراق) در حال حاضر شرایط ناامنی است و وضعیت اقتصادی خوبی ندارد و جوان های بیکار زیاد هستند، سازمان در اوج فرصت طلبی آمده و این جوانان بیکار را به کار گرفته و پانسیون کرده و پرورش می دهد و در یک کلام مزدور خودش کرده است. بعد اینها را می فرستد در جامعه تا نیرو جذب کنند یعنی واقعا در کنه آن 5،200،000 نفر که می گویند، حمایت های مردمی و ملی اینها هیچ چیز درون اش نیست، الا یک سوء استفاده و فرصت طلبی دجالانه از جامعه عراق بواسطه اینکه جامعه بعد از جنگ است و وضعیت بحرانی دارد و اینها به این شکل جوان ها را مزدور خودشان می کنند و اجیر می کنند و ممکن است از اینها نهایت سوء استفاده کاری را می کردند و آنها را یک مدار بالا می برند و یک رابطه عاطفی هم با آنها برقرار می کردند. مثلا من یادم است اینها برای یک خانم دکتری "گلو بند طلا" می خریدند و این شکلی اینها را جذب می کردند یعنی به این ترتیب اینها آمدند در جامعه عراق وارد شدند و ماکزیمم استفاده خودشان را از جامعه عراق می برند.

به هر حال این صحنه و وضعیت، به دنبال جنگ و سقوط صدام پیش آمد، و حالا عراقی هایی که می آیند درون قرارگاه و افراد این سازمان به نوعی افراد درون این فرقه دقیقا مثل نوزادی هستند، درون شکم یک مادر. یعنی اینها اصلا جامعه را ندیده اند و اصلا ارتباط بیرونی ندارند. اینها در واقع هیچ اخباری را جز اخبار سیمای مقاومت یا سیمای آزادی گوش نمی دهند. و در پاتک به این بحث که اینها از هیچ کجا اخبار گوش نمی دهند، سازمان در یک اقدام مسخره آمده بود مثلا یک سری از اخبار الجزیره یا سی. ان.ان را که خودش تشخیص می دهد و از فیلترینگ سازمان هزاربار عبور می کند، ضبط می کند و برای سالن های غذاخوری پخش می کند، به خاطر اینکه نشان بدهد اعضای ما دارند، اخبار الجزیره گوش می کنند. در حالی که اینها فقط یک ترفند مسخره ای است. در اصل افراد درون سازمان هیچ اخباری گوش نمی دهند به جز اخبار فیلتر شده و اخباری که از سیمای آزادی پخش می شود. اصلا در سازمان ممنوع و جرم است که یک نفر رادیو داشته باشد و اگر کسی یک رادیو جیبی داشته باشد باید صدبار بیاید در نشست ها جواب پس بدهد. اینها این جوری ذهن افراد را به بیرون و جامعه بسته اند. و همه این محدودیت ها تحت عنوان های مسخره ای از جمله امنیت و اینکه امنیت ما باید هزار باشد. آخر یک رادیو جیبی که فقط گیرنده است، چه مورد امنیتی و خطری می تواند، داشته باشد. تو اگر ریگی به کفش ات نیست، چرا نمی گذاری، اخبار های دیگر را گوش بدهند.

چرا افراد باید فقط از بوق سازمان اخبار را گوش بدهند؟ یعنی این قدر محیط بسته و محصور است. حالا فرض کن یک امکانی باز شود و چشم این افراد درون سازمان که محصور هستند، باز شود، به همان چهار تا عراقی باز می شود. به اینکه یک مرتبه بچه های سازمان می بینند، آقای که تا آلان می گفته؛ امپریالیست و فلان و حتی اینکه کف و دست می زدند سر اینکه برج های دوقلو رفت به هوا (انفجار برج های دو قلو در آمریکا در 11 سپتامبر 2001) تا جایی که آقای رجوی داد زد و گفت: اینکه اسلام ارتجاعی اش بوده، این کار را کرد. حالا ببینید اسلام انقلابی اش چکار می کند و ببینید چه پتانسیلی در درون شما هست که هنوز محبوس است و آزاد نشده است. یعنی اینها دنبال این چیزها هستند. حالا به منافع خودشان که می رسد اشکال ندارد که با افراد آمریکایی پای میز مذاکره بنشینند. خوب اینها تبعات خاص خودش را هم دارد. تا کی می توانند، دروغ بگویند و دجالیت به خرج بدهند.

یا مثلا شرایطی که پیش می آمد در درون مناسبات و افرادی که خودکشی می کردند. من با گوش های خودم شنیدم، که در صورتی که حمله ای بر علیه ما صورت بگیرد، ما به سمت مرزهای ایران روان خواهیم شد این عین جمله آقای رجوی بود. سوال این است پس چی شد و چرا به سمت مرزهای میهن روانه نشدیم. مگر پادگان اشرف مورد حمله قرار نگرفت؟، مگر قرارگاه های جلولا و بقیه مورد اصابت گلوله و حمله آمریکائی ها قرار نگرفت؟ اینها همه یعنی یک استراتژی بی پایه و اساسی که فقط بر مبنای فریب سوار شده و خوب به دنبال خودش این تناقض ها، بعد از سقوط صدام ریزش های خاص خودش را به همراه خواهد داشت. یعنی آغاز جدایی اعضای سازمان بود و اینکه تعداد خیلی زیادی از سازمان جدا شدند. اما به دلیلی که پیشتر توضیح دادم، این ریزش در درون خانم ها کمتر بود. لازم به ذکر است بگویم، یک سوم از سازمان را خانم ها تشکیل می دهند و کنترل روی خانم ها خیلی بالا است و صرفا برای اینکه مسعود رجوی، یک بار گفته؛ که زن جدا شده نداریم. یا به قول خودشان زن بریده نداریم. به خاطر همین حرف کنترل بسیار شدیدی روی زن ها اعمال می شود.

از طرفی رسیدگی های صنفی، عمومی و بهداشتی هم روی زنان زیاد است. یعنی از آن طرف هم رسیده گی های اینطوری می شوند که مبادا یکی از زن ها از آنها جدا شود. اما خوب همه ترفندهایی را که به کار می برد، می دانم. بندهای انقلاب، طعمه و صبرا الکرام، بند صاد یعنی صبر، اینکه باید صبر کنید اینها هیچکدام طرفی نیست و سبب شد، تعداد و خیل زیادی جدا شدند، که خیلی های شان الان توی مسیر هستند یا به ایران بازگشته اند یا در همین عراق آواره اند که ما دنبال آن هستیم تا کمکی به آنها بکنیم که بتوانند برای خودشان راهی پیدا کنند و سراغ زندگی شان بروند.

یک بخشی هم بود توی سازمان که اینها پای شان خیلی سفت بود روی اینکه دولت فرانسه با اینها همکاری می کند یا دیگر دولت های اروپایی به آنها کمک می کند. یعنی الان یک تلاش گسترده ای دارند برای اینکه بتوانند سازمان را از توی لیست بیرون بیاورند به طوری که حتی خرج های میلیاردی برای لردهای انگلیسی از جمله همین لرد کوربت می کنند. یا مثلا پارلمانترهای کشورهای مختلف توی کشورهای آلمان، انگلیس، فرانسه و آمریکا و لابی خیلی زیادی دارند برای اینکه از توی لیست بیرون بیایند. ولی علیرغم این تلاش ها دیدیم که در 17 ژوئن به مقر مریم رجوی حمله شد که بعد خودسوزی ها را دیدیم. ولی جالب است که وقتی منافع سازمان در میان است، افراد باید خودشان را به آتش بکشند. یعنی اینها سوق می دهند به این سمت، من یادم است که با چه افتخاری اسم می بردند. اما واقعا اینها با چه منطقی این اقدامات را می توانند توجیه و تفسیر کنند که مثلا فرد مجاز است که برای مریم رجوی خودش را به آتش بکشد. مگر خودکشی در سازمان گناه کبیره نیست، پس چطوری وقتی به منافع آقای رجوی می رسد، افراد باید بروند و خودسوزی کنند و وقتی به منافع مسعود رجوی می رسد تیم های که برای ترور و عملیات به داخل ایران می رفتند باید بعد از انجام عملیات، سیانور بخورند و این واقعا جای تعجب دارد.

خروج از نسخه موبایل